خرید تور نوروزی

نیچه در آستانه‌ی فروپاشی

جان گری (John Gray) فیلسوف سیاسی بریتانیایی، مطلبی با عنوان «Nietzsche before the breakdown» در وب‌سایت نیو استیتسمن منتشر کرده‌است که با ترجمه‌ی محمدابراهیم باسط در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.

«جان گری، نیواستیتسمن— «صبر کن چای سرد شود بعد بخور؛ از الکل، جمعیت، مطالعه، و نامه‌نوشتن پرهیز کن؛ شب‌ها لباس گرم بپوش؛ گهگاه ریواس بخور؛ موقع صبحانه پیش‌بند بزن؛ دفتر یادداشت فراموشت نشود». این تذکرات، که لسلی چمبرلین آن‌ها را در کتابش با نام نیچه در تورین آورده است، روال زندگی نیچه را در تورین نشان می‌دهد -آخرین خانه از بینِ خانه‌های زیادی که طی سرگردانی‌هایش در اروپا در آن‌ها اقامت داشت. نیچه عاشق پیاده‌روی‌های طولانی بود، اما هرگونه اختلالی در برنامۀ روزانه برایش مثل غذای مسموم مضر بود. برای همین از رفتن به کافه‌ها و گردش در شهر پرهیز می‌کرد. حتی رفتن به کتاب‌فروشی هم جزء امور ممنوعه بود، مبادا آنجا با آشنایی برخورد کند و از او بخواهند که راجع به هگل حرف بزند. بیشتر از هر چیز محتاج زندگی آرام بود.

نشانه‌های ضعف و بیماری از سالیان دور با نیچه همراه بود. میگرن، نزدیک‌بینی، بی‌خوابی و خستگی عصبی از دهۀ سوم زندگی در او ظاهر شده بودند. او که در سال ۱۸۴۴ در خانواده‌ای از نسل سوم کشیشان لوتری متولد شده بود، در ۱۸۶۹ در ۲۴سالگی به سِمت استادی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل منصوب شد. ظرف دَه سال وضع سلامتش رو به وخامت نهاد و نهایتاً از دانشگاه استعفا داد تا به‌صورت مستقل به نویسندگی مشغول شود. دنبال محیط‌هایی می‌گشت که نور و نسیم ملایمی داشته باشد و اهالی‌اش خوش‌رو باشند. سورنتو، جنووا، ونیز، سوئیس و نیس را امتحان کرد. اما تورین کاملاً مناسب او بود.

تورین، پایتخت سابق دوک‌نشین ساووی و سپس پادشاهی ساردینیا، شهری زیبا با طراحی هندسی بود، تجسم فضایل آپولونیِ عقل و نظم که در اولین کتاب مهم نیچه، زایش تراژدی از روح موسیقی (۱۸۷۲)، ذکر شده بودند و در مقابلِ نیروهای دیونوسوسیِ نشاط مستانه قرار داشتند. در اساطیر یونانی، آپولون خدای موسیقی و خورشید بود و دیونوسوس خدای شراب و رقص. از نظر نیچه، در یک فرهنگ متعادل هم هارمونی و هماهنگی آپولونی ضروری بود و هم شور و انرژی دیونوسوسی. کتاب زایش تراژدی یونانیان پیشاسقراطی را این‌طور به تصویر می‌کشد که در حال مبارزه با احساس عمیقشان نسبت به نامعقول‌بودنِ تراژیکِ جهان هستند، و این مایۀ حیرتِ کلاسیک‌پژوهان زمان نیچه شد، کسانی که -مانند بسیاری از امروزیان- تصویری ساده‌انگارانه از یونان به‌مثابۀ زادگاهِ عقل داشتند. این جستار نیچه همچنان نقدی نیرومند بر «سقراط‌گرایی» است -این باور که منطق، علم و اخلاق می‌توانند تضاد و ویرانی را در حیات بشر مهار کنند. اما نیچه در حین کاویدنِ این دوگانگی (به‌زعم خودش، مثل همۀ فیلسوفان) درگیر سرگذشت زندگی خودش شده بود. خدایان متخاصمِ اساطیریْ کشمکش‌های درون شخصیت خودش را منعکس می‌کردند که عمدتاً با غرقه‌شدن در موسیقی از آن‌ها خلاص می‌شد. در تورین، اتاق او چند قدم با یک سالن اپرا فاصله داشت.

گزارش‌های مختلفی از مسافرت‌های نیچه نوشته شده است. اروپایی خوب 1(۱۹۹۷)، نوشتۀ دیوید فارل کرِلِ فیلسوف و دونالد ال بیتسِ عکاس، قطعاً راهنمای خوبی است برای دانستن اینکه نیچه در شهرها و مناظری که برای کار و زندگی انتخاب کرده بود چه می‌دید. من دینامیتم!: زندگی فردریش نیچه 2 (۲۰۱۸) اثر سو پریدو، به‌طرز متقاعدکننده‌ای این داستان را روایت می‌کند که چطور نیچه به «ساکن خالی اتاق‌های پُر» تبدیل شد. در سال ۲۰۲۰، انتشارات تحسین‌برانگیز پوشکین کتاب نیچه 3، نوشتۀ اشتفان تسوایگ، را با ترجمۀ انگلیسی ویل استون منتشر کرد -که اولین بار سال ۱۹۲۵ به‌عنوان بخشی از کتاب بزرگ‌تری دربارۀ متفکران اروپایی منتشر شده بود.

حالا انتشارات پوشکین دو مطالعۀ برجستۀ دیگر را دربارۀ سال‌های بازپسین زندگی نیچه بازنشر کرده است. نیچه در ایتالیا4، نوشتۀ گای دو پورتالس (۱۸۸۱-۱۹۴۱)، جستارنویس و زندگی‌نامه‌نویس سوئیسیِ آلمانی‌الاصل، با ترجمۀ تازۀ استون منتشر شده، کتابی که هنوز تفسیرش از اندیشۀ نیچه واقعاً نافذ است. نیچه در تورین (۱۹۹۶)، نوشته چمبرلین، نیز موشکافانه‌ترین روایت از پایان سفرهای این فیلسوف است، و البته خوش‌قلم‌ترین و هوشمندانه‌ترین اثر در این زمینه. چمبرلین بعدتر کشتی بخار فلسفه 5(۲۰۰۶) را نوشت که روایت مهیجی است از تبعید روشن‌فکران روس به دستور استالین با دو کشتی آلمانی به سال ۱۹۲۲.

وقتی نیچه در بهار ۱۸۸۸ وارد تورین می‌شود، زندگی‌اش در موقعیت دشواری قرار دارد. رفاقتش با آهنگساز مشهور، ریچارد واگنر، یک دهه قبل پایان یافته بود. نیچه او را هم‌پیمان خویشتن در تلاش بلندپروازانه‌ای برای احیای فرهنگ آلمانی می‌دید. روابط نیچه با خواهرش الیزابت فورستر-نیچه رو به تلخی گذاشته بود، تا حدی به سبب نقش الیزابت در خراب‌کردن رابطۀ او با لو آندرئاس سالومه. الیزابت در آن زمان در یک مستعمره نژادپرستانه به نام آلمان نوین 6 در پاراگوئه زندگی می‌کرد که همسر یهودی‌ستیزش آن را تأسیس کرده بود. نیچه مجذوب سالومه، آن زن جوان و سرزندۀ روسی‌الاصل، شده بود و از طریق یک دلباختۀ دیگرِ سالومه، یعنی دوست فیلسوفش پل ری، به او پیشنهاد ازدواج داد، ولی سالومه پیشنهادش را رد کرد. نیچه با طرح دوباره عشق سه‌نفره افلاطونی که پیش‌تر راجع به آن بحث کرده بودند به این حادثه واکنش نشان داد، اما سالومه با ری فرار کرد. جواب منفی سالومه نیچه را در هم شکست و اوضاعش رو به وخامت نهاد. اگرچه هیچ‌وقت امیدی وجود نداشت که او با نیچه زندگی کند. سالومه بعداً با حمایت فروید به یکی از اولین زنان روان‌کاو تبدیل شد، و حتماً خیلی زود متوجه شده بود که حال نیچه آن‌قدر بد است که دیگر علاجی ندارد.

نیچه مبتلا به سفلیس بود، به احتمال زیاد به سبب اینکه یک بار زمان دانشجویی به فاحشه‌خانه رفته بود (به علاوه اسهال خونی و دیفتری هم داشت که احتمالاً در حین خدمتش به‌عنوان دستیار پزشک در جنگ فرانسه و پروس در ۱۸۷۰ به آن‌ها مبتلا شده بود). به نظر می‌آید او روابط جنسی پایداری نداشته است، از هیچ نوعی. از این جهت او با اولین مرشد فکری‌اش، فیلسوف بدبین معروف، آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸-۱۸۶۰) فرق می‌کرد، کسی که روابط زیادی با زنان داشت و بعضی از آن‌ها مدت‌ها ادامه داشتند. شوپنهاور در فصلی از کتاب جهان به‌مثابۀ اراده و تصور 7می‌گوید زندگی انسان را محرک‌های ناخودآگاه هدایت می‌کند نه انتخاب‌های عقلانی، و در همین فصل تحلیلی جدلی از میل جنسی ارائه می‌دهد.

شوپنهاور شخصیتی محوری در زندگی نیچه بود، هرچند این دو هرگز همدیگر را ملاقات نکردند. در ۱۸۶۵ وقتی نیچه در لایپزیک دانشجو بود، رسالۀ او را در دست‌دوم‌فروشی پیدا کرده بود و غرقِ آن شده بود. بعدها نیچه فلسفۀ شوپنهاور را رد کرد چون نافی زندگی بود، اما هر دوی این اندیشمندان به‌دنبال راهی برای زندگی بودند که به اساطیر خداباورانه متکی نباشد. درحالی‌که نیچه مرگ خدا را با صدای بلند جار می‌زد، شوپنهاور مرگ الوهیت را متذکر شد و آرام از کنارش گذشت. فیلسوف بدبین معتقد بود که تنها با کنارگذاشتن نفس می‌توان به خرسندی رسید، اما حواسش بود که فلسفه‌اش را به مرحلۀ عمل نرساند، و زندگی خودخواهانۀ رضایت‌بخشی برای خودش رقم زد. او که روحی سردتر و سرخوش‌تر از نیچه داشت، نیازی به نجات نوع بشر احساس نمی‌کرد.

برعکس، نیچه نتوانست خودش را از این باور رها کند که جهان نیازمند رستگاری است -بالاخره پسرِ یک کشیش بود. در آخرین ماه‌هایی که در تورین زندگی می‌کرد آن شور موعودگرایانه را کاملاً بیرون ریخت. در ژانویۀ ۱۸۸۹، پس از آنکه با چشمانی اشک‌بار اسبی را که در خیابان شلاق خورده بود در آغوش کشید، نامه‌هایی برای دوستانش فرستاد و اعلام کرد که پاپ را زندانی کرده و از قدرت‌های اروپایی خواست که علیه آلمان متحد شوند. نامه‌های دیگری هم تهیه کرده بود که قرار بود برای بیسمارک و امپراتور فرستاده شوند. پای اکثر آن‌ها امضای «دیونوسوس» یا «انسان مصلوب» بود.

افکار نیچه را در آن دوران کسی نمی‌دانست، مگر اندکی از هواخواهانش. وقتی در آگوست ۱۹۰۰ درگذشت، کم‌کم داشت به یک سلبریتی بین‌المللی تبدیل می‌شد. بدنامی او به‌عنوان منادی فاشیسم به سبب نسخه‌هایی از آثارش ایجاد شد که خواهرش آن‌ها را ویرایش و گهگاه انشا کرده بود -و خواهرش همدل با نازی‌ها بود، کسی که هیتلر در مراسم ختمش شرکت کرد- ای بسا که برخی از نامه‌های او اصلاً جعل خواهرش باشد. نیچه در سراسر زندگی‌اش با ملی‌گرایی آلمانی مخالف بود -آن‌قدر که در مواقع مختلفی قومیت خودش را نه آلمانی بلکه لهستانی اعلام کرده است. او عهد عتیق را به عهد جدید ترجیح می‌داد و از یهودستیزی متنفر بود. از جهات مختلفی او نقطۀ مقابل یک نازیِ اولیۀ بود. هم‌زمان او بمبی را زیر بنیادهای عقل‌گراییِ لیبرال کار گذاشت که صدای انفجار مهیب آن را می‌توان امروز شنید.

آن‌طور که پورتالس نوشته است، در پاییز ۱۸۸۰، نیچه در یک اتاق زیرشیروانی در خیابانی پوشیده از چمن در جنووا زندگی می‌کرد. روزهایش را با قدم‌زدن در شهر می‌گذراند و انتقاداتی را علیه ارزش‌های مسیحی می‌نوشت. ثمرۀ این تأملاتِ او یکی از بهترین کتاب‌هایش بود، یعنی حکمت شادان (۱۸۸۲)، که در آن مرگ خدا را فرصتی برای یافتن شادی در چیزهای زمینی معرفی می‌کند. همسایگانش که همیشه او را تنها و کتاب‌به‌دست می‌دیدند، به ایتالیایی او را «ایل پیکولو سانتو»، قدیس کوچک، خطاب می‌کردند و برای عبادت‌هایش به او شمع می‌دادند، و او هم البته با روی باز می‌پذیرفت. به قول پورتالس، «بدون الکل، بدون شهرت، بدون زن، بدون روزنامه، بدون افتخار»، او یک زندگی معمولی با حقوق بازنشستگیِ یک استاد را به یک زندگی فقیرانۀ مقدس تبدیل کرده بود. پورتالس می‌نویسد: «این ضدمسیحِ آتی، چقدر در اعماق وجودش مسیحی است!». نیچه در اواخر عمرش در تورین، حین تماشای جمعیت تشییع‌کنندۀ یک دریاسالار معروف، این تصور در ذهنش شکل می‌گیرد که در مراسم تشییع جنازۀ رسمی خودش شرکت کرده است. نزدیک جمعیت می‌شود و به آن‌ها می‌گوید: «شاد باشید. من خدا هستم. اما در لباس مبدل».

اگر پورتالس نیچه را مسیحاییْ ضدمسیحی معرفی می‌کند، چمبرلین او را قربانی مدرنیته نشان می‌دهد. اینک انسان -آخرین کتاب کامل او که در ۱۸۸۸ نوشته شد، ولی در ۱۹۰۸ منتشر شد- از نظر چمبرلین «یک آگهی ترحیم خودنوشت» است. مرگ خدا به معنای حذف هرگونه قلمرو ماورایی است که نوع بشر بتواند از طریق آن به معنا و ارزش دست پیدا کند. واکنش نیچه این بود که خود را همچون یک قربانی پیشکش کند -نیمی مسیح، نیمی دیونوسوس- تا انجیلِ پس از مرگش جهان را از بیماری پنهانش، یعنی نیهیلیسم، نجات دهد.

چنان که چمبرلین می‌نویسد، «او نیهیلیسم و بیماری را به هم پیوند زد، بیماری خودش و زوال فرهنگی کل اروپا را». شاید آن اَبَرانسان رنجور محقق می‌شد اگر او به سیمای یک دلقک درمی‌آمد. چمبرلین چنین گزارش می‌دهد که وقتی داشت تورین را به مقصد یک درمانگاه روانی در بازل ترک می‌کرد از صاحب‌خانه‌اش خواست که پاپالینا (شب‌کلاه مثلثی منگوله‌دارش) را به او بدهد: «با این لباس تورین را ترک کرد، فیلسوف تراژیکی که نه‌تنها می‌خواست دلقک باشد، بلکه می‌خواست همین تصویر بصری را از خودش به آیندگان منتقل کند».

نیچه، برخلاف آنچه در کتاب‌های مصور بدان مشهور است، شوریدگی دیونوسوسی را خوش نمی‌داشت. آرزویش همان هارمونی آپولونی بود -هم در زندگی خودش و هم در جامعه. در زایش تراژدی او نقطه‌ضعف اصلی غرب مدرن را در این باور می‌داند که عقل می‌تواند در زندگی انسان نظم ایجاد کند. نیچه نوع جدیدی از انسان را در نظر داشت که، بدون انکار نیروهای دیونوسوسی، می‌توانست آشوبی را که این نیروها به بار می‌آورند مهار کند. به‌عنوان پیشگوترین متفکر قرن نوزدهم، او متوجه شده بود که حرکت ظاهراً پیروزمندانۀ اروپا رو به سقوطی فاجعه‌بار دارد. او از دورانی می‌ترسید که در آن جنگ‌های بزرگ رخ خواهند داد، و وقتی به حال جنون می‌افتاد، تصور می‌کرد می‌تواند جلوی آن را بگیرد. شاید فروپاشی او از اینجا شروع شد که فهمید عارضه‌ای که در جامعه تشخیص داده است، مانند بیماری خودش، سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر است.

نیچه باور داشت که بدون وجود قلمرو روحانی که در آن خیر و حقیقت یکی و همانند باشند -چنان‌که افلاطون در مُثُل بی‌زمانش به تصویر کشیده بود و مسیحیت در کلمۀ خدا- ارزش‌ها نهایتاً چیزی به‌جز خواسته‌های انسانی نخواهند بود. بدون چنان قلمروی، عقلانیت صرفاً وسیله‌ای است که می‌تواند هم به برآمدن آشوب و بربریت کمک برساند و هم به ظهور نظم و تمدن. امروز که ولادیمیر پوتین با بربریتی حساب‌شده جنگ وحشت به راه انداخته است، عقل در خدمت ظلمانی‌ترین نیروهای دیونوسوسی است. اگر برای آشوب این زمانه در پی راه‌حل هستید، با خواندن نیچه چیز چندانی دستگیرتان نخواهد شد. اما می‌توانید چیزهای زیادی دربارۀ سرچشمه‌های زوال غرب در مجاهدت‌های این مسیحی بی‌ایمان یاد بگیرید، کسی که در یونان باستان تصویری تراژیک یافت و عمرش را صرف تلاشی بیهوده برای فرار از آن کرد.

این مطلب را جان گری نوشته و در تاریخ ۲۷ جولای ۲۰۲۲ با عنوان «Nietzsche before the breakdown» در وب‌سایت نیو استیتسمن منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۱ با عنوان «نیچه در آستانۀ فروپاشی» و ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر کرده است.
جان گری (John Gray) فیلسوف سیاسی بریتانیایی و از نویسندگان نیو استیتسمن است. آخرین کتاب او فلسفۀ گربه‌ای: گربه‌ها و معنای زندگی (Feline Philosophy: Cats and the Meaning of Life) نام دارد.

پاورقی
1 The Good European
2 I Am Dynamite!: A Life of Friedrich Nietzsche
3 Nietzsche, by Stefan Zweig, translated into English by Will Stone, Pushkin Press
4 Nietzsche in Italy
5 The Philosophy Steamer
6 Nueva Germania
7 The World as Will and Idea

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا