«الصواعق المحرقه» ابنحجر و انهدام بنیان «خلافت»
حجت الاسلام احمد حیدری در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
اگر مسأله “خلافتِ بعد از رسول خدا” فقط مسألهای تاریخی بود، چه بسا میگفتیم بحث از آن بیهوده و باز کردن دمل چرکناکی است که بر پیکره جهان اسلام نشاندهاند؛ ولی این مسأله مبدأ پیدایش دو مکتب مهم: «اهل بیت» و «خلفا» گردید که در بسیاری زمینههای اعتقادی، فقهی، سیاسی، … با هم اختلاف اصولی دارند و هنوز این دو مکتب زنده، پویا و تعیین کننده خط مشی جهان اسلام میباشند. «خلیفه» مکتب خلفا در تمام مقامات علمی و معنوی با «امام» مکتب اهل بیت همردیف شده لذا هنوز مهمترین و اصولیترین مسأله جهان اسلام میباشد.
رسول خدا قبل از رحلت، بلکه از همان اوان نبوت، تکلیف جانشینی بعد از خودش را به صراحت روشن کرد. در اولین قدم برای علنی کردن رسالتش، وقتی هنوز حتی خویشاوندانش به او ایمان نیاورده بودند، خطاب به مردان خاندانش فرمود: کدامین شما به من ایمان میآورد تا برادر، وصیّ و جانشین من بین شما باشد؟! که جز علی(ع)، کسی اعلام ایمان نکرد. معرفیها به زبانهای مختلف ادامه داشت تا در ماههای واپسین عمرش در غدیر خمّ اعلام کرد: «هر کس ولایت و سرپرستی مرا پذیرفته، بداند “علی” بعد از من ولیّ و سرپرست اوست» و باز هم دست برنداشت و در روزهای آخر عمرش اعلام کرد: «من به زودی از بین شما میروم و دو یادگار گرانبها بین شما به ارث میگذارم که تا بدان دو متمسّک باشید، از گمراهی در امانید: “قرآن و عترتم یعنی اهل بیتم”» و حتی در ساعات آخری که در بستر مرگ بود، خواست برای هزارمین! و آخرین بار این وصیت را مکتوب کند که متأسفانه شد آنچه نباید میشد! و همه دیدند و دانستند که برترین و آشکارترین مصداقهای عترت و اهل بیت: “علی و فاطمه علیهماالسلام” میباشند.
همین که رسول خدا از دنیا رفت، هنوز پیکر مبارکش سرد نشده بود که جمعی از مسلمانان بدون مشورت با عترت و در غیاب آنان، در اقدامی کودتاگونه و بیحساب، دیگری را بر مسند خلافت نشاندند و بعد هم عترت را ریسمان به گردن به مسجد کشاندند تا با خلیفه منصوبشان بیعت کند و از این حقیقت و سنّت تغییرناپذیر خلقت غافل شدند که حق یگانه است و تنها حقّ برهان دارد و غیر حق، جز ضلالت نیست و برهان نمیپذیرد: «فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ»(یونس/32).
گرچه در سقیفه هیچ دلیل عقلی، قرآنی یا روایی بر صلاحیت صدّیق از طرف او یا دیگران ارائه نشد، ولی بعدها برای اثبات حقانیت خلافت، دلایل فروان تراشیدند که به حکم سنّت تغییرناپذیر خلقت، این تلاشها خاسر است.
از کسانی که در برهانی ساختن خلافت صدّیق تلاش وافر کرده، «ابن حجر هیتمی» -عالم قرن دهم از “جامع ازهر” مصر- در کتاب “الصواعق المحرقة”[صاعقههای سوزان] است. وی در مقدمه کتابش مینویسد: «از قدیم تقاضا میشد کتابی بنویسم و خلافت صدّیق و امارت ابنخطّاب را برهانی کنم» و بعد تمام تلاش خود را برای اثبات حقانیت و برهانی بودن خلافت به کار میگیرد.
به نحوی جالب و اعجابآور این که او بر خلاف اراده و میل خودش و به خواست قاهر خدا در همان جمله ابتدایی باب اول از فصل اول کتابش در اثبات حقانیت خلافت صدّیق، با استناد به کلامی از دو “صحیح” بخاری و مسلم که آنها را صحیحترین کتابها بعد از قرآن شمرده، تمام ادعای شیعه در باره این خلافت را تصدیق کرده و بیدلیل و ریشه بودن این بنیان را نشان داده و به نحوی آن را ویران میکند که دیگر به هیچ نحو اقامه کردنی نباشد! ایشان در اولین جمله برای اثبات حقانیت این خلافت مینویسد: «روى الشَّيْخَانِ البُخَارِيّ وَ مُسلم فِي صَحِيحَيْهِمَا اللَّذين هما أصح الْكتب بعد الْقُرْآن بِإِجْمَاع من يعْتد بِهِ أَن عمر رَضِي الله عَنهُ خطب النَّاس مرجعه من الْحَج فَقَالَ فِي خطبَته قد بَلغنِي أَن قَائِلا مِنْكُم يَقُول لَو مَاتَ عمر بَايَعت فلَانا فَلَا يغترن امْرُؤ أَن يَقُول إِن بيعَة أبي بكر كَانَت فلتة أَلا وَإِنَّهَا كَذَلِك إِلَّا أَن الله وقى شَرها = شیخ بخاری و شیخ مسلم در دو صحیحشان که بعد از قرآن -به اجماع کسانی که مورد اعتنا هستند- صحیحترین کتابها میباشند، روایت میکنند که ابن خطّاب در بازگشتش از حج گفت: شنیدهام کسی گفته: هر گاه عمر بمیرد[همچون جریان سقیفه] با فلانی بیعت میکنیم. این سخن شما را مغرور نکند که بیعت با ابوبکر “کودتایی، بدون مشورت و حساب نشده” بود؛ آری این گونه بود! و لکن خدا شرور این اقدام را نگه داشت».
او در اولین جمله از اولین باب از اولین فصل کتابی که برای اثبات حقانیت و برهانی بودن خلافت صدّیق نوشته، اعتراف کرده که در سقیفه هیچ دلیل عقلی، قرآنی و روایی بر صلاحیت صدّیق ارائه نشد[که اگر بود، یقینا بدان تمسک میشد] و انتخاب او اقدامی کودتایی، ناگهانی و بدون شور و حساب بود که میتوانست منشأ شرور فراوانی باشد[و بود] الّا این که [به اعتقاد او] خدا مانع بروز و ظهور این شرور شد.
اگر بر اثبات حقانیت خلافت صدّیق دلیلی عقلی، قرآنی یا روایی وجود داشت، هم در سقیفه ارائه میشد و هم ابنحجر ابتدا آن را میآورد ولی دست او در خشت اول کتابی که برای اثبات خلافت نوشته، از ارائه برهان خالی است! این همان اعتقاد شیعه است که به صراحت به آن اقرار میکند. امید که این یادداشت در راستای وحدت جهان اسلام حول “ثقلین” که وصیت رسول خدا است، باشد.
انتهای پیام