نقد داریوش سجادی به صادق خرازی
به گزارش انصاف نیوز، داریوش سجادی، تحلیلگر سیاسی در یادداشتی با عنوان «فکر می کنم هستم، پس هستم!» در وبلاگ خود نوشت:
صادق خرازی را در قامت یک پدیده ی نچندان ناآشنا در سپهر سیاسی ایران باید از میانه ی طیفی نشانه گذاری کرد که به برکت رانت انقلاب به صورت سوبسیدی به دستگاه دیپلماسی ایران کلیپس شدند و شوربختانه مرور زمان این موقعیت سوبسیدی را از ذهن امثال ایشان پاک کرد و متدرجاً با فرو رفتن در حظ «خود کیسینحر بینی» باورشان شد ستاره ای در آسمان پر رمز و راز سیاست اند!
خرازی که با رانت انقلاب در «26 سالگی» و بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی و تنها با داشتن یک دیپلم «دیپلمات» شد! و مسوولیت مهم ترین نهاد دیپلماسی ایران در خارج از کشور را (نمایندگی در سازمان ملل متحد ـ نیویورک) تصاحب کرد. هر چند بعدها و به صورت «آموزش حین خدمت» (!) موفق به اخذ لیسانس مدیریت از دانشگاه ایالتی نیویورک و فوق لیسانس در رشته مطالعات خاور میانه شد علی ایحال و شوربختانه شواهد موید آنست برخلاف تصور ایشان، فرو رفتن در حظ «خود کیسینجر بینی» به مثابه تکیه بر جای بزرگان زدن بدون تمهید اسباب و لوازم و لواحق بزرگی نمی تواند در دنیای واقعی منشا خیر و برکت و اثر باشد.
هر چند نباید این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که تحصیلات دانشگاهی در رشته ی سیاست لزوماً متضمن از قوه به فعل رسیدن نبوغ و استعدادهای ذاتی آکادمیسین ها در قامت سیاست ورزانی زبده و حاذق و صاحب فکر و اندیشه نخواهد شد. خصوصاً آنکه تاریخ نیز به وضوح در دوسیه ی خود برخوردار از سیاستمدارانی مبرز در جهان است که فاقد تحصیلات مربوطه بوده اند.
اما ظاهراً سهم افرادی مانند خرازی نه نبوغی ذاتی بوده و نه تحصیلاتی موثر تا از آن طریق بتوانند بدون «ترس از سر بریده» در محفل عاشقان خوش خرامی کنند!
نزدیک ترین سند در اثبات این ادعا مقاله ی منتشره از ایشان در روزنامه ی شرق تحت عنوان «صدای بلند ضربان مذاکره» است که اگر امضای ایشان پای آن نبود خواننده تصور آن را داشت در حال مطالعه ی انشای یک محصل دبیرستانی در مورد پرونده ی مذاکرات هسته ای است.
انشایی که برخلاف عناوین و سمت ها و مسوولیت ها و کنیه های سیاسی سنجاق شده به «خرازی» به طرز محیرالعقولی فاقد حداقل ها و استانداردهای متوقع در یک مقاله ی آنالیتیک از یک شخصیت دیپلماتیک است!
ظاهرا مشارالیه را باید در میانه ی آن بخش از جماعت علاقه مند به سیاستمدار شدن قرار داد که از کل دنیای پیچیده و ظریف سیاست و سیاستمداران تنها خود را از ظواهر و دگمه ی سر آستین و پیراهن یقه وینچستر و کت و شلوار یقه سناتوری برخوردار کرده و تنها با همین سرمایه مایلند خود را سیاستمدار فهم کرده و ابراز نمایانند!
مثل ایشان مثل آن پیرزن کلاف دوزی است که در فردای به حراج گذاشتن یوسف نبی، با جمیع زنان خوش سیما و بُرنای شهر به منظور ابتیاع آن دُردانه راهی شد و وقتی در میانه ی راه مورد طعن و استهزا قرار گرفت، با لطافت و ظرافت گفت:
گر چه یوسف به کلافی نفروشند به ما
بس همین فخر که ما هم ز خریدارانیم!
انتهای پیام