مارادونا؛ از فراز تا فرود
مهدی میرابی، نویسنده و روزنامهنگار در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «مارادونا؛ از فراز تا فرود» نوشت:
مفهوم زیبایی شناختی جهان زمانی درک می شود که عدهی معدودی از انسانها دست به ابتکارات خارق العاده و معجزه آسایی بزنند و چنین کارهایی از پس دیگران بر نیاید.
در کنار پزشکان و مخترعانی همچون ابوعلی سینا، لوئی پاستور و ادیسون که رفاه، آسایش و امید به زندگی را به مردم جهان هدیه کرده اند، مارادونا توانست زیبایی و جذابیت فوتبال را به جهانیان عرضه کند. به واقع نت های شورانگیز موسیقیِ فوتبال از پاهای او به صدا درآمده اند.
او “مخترعِ” برترین ملودی در تاریخ ادوار جام های جهانی است. تا به امروز کسی نتوانسته به زیبایی او چنین ملودی های چشم نواز و وصف ناپذیری بنوازد.
آری، هستند کسانی که به افتخارات بیشتری از او دست یافته اند. نظیر پله، با کسب سه عنوان قهرمانیِ جهان و ۶۴۳ گل در باشگاه سانتوس. اما فوتبال همه اش مدال نیست. کفه ی “نمایش” و رقص با توپ گویی بر کفهی “افتخارات” سنگینی می کند.
به نظر خلق زیبایی در فوتبال از همه چیز مهم تر بوده که توجه دنیا این همه به مارادونا جلب شده است. می دانید که سخن بر سر “انفرادی” بودن او در این ورزش “گروهی” است. او در یک باشگاه متوسطِ فقیر از جنوب ایتالیا کار بسیار دشواری به عهده گرفت که انجام آن تقریباً با معجزه ممکن بود. در دوره ای که قهرمانیها در این معتبرترین لیگ دنیا بین یووه، میلان و اینتر دست به دست می شد. او رهبر تیمی شد که جهان آن را نمی شناخت. با بازی های درخشان به معتبرترین جام های دنیا دست یافت. بر خلاف انتظار، با هنرنمایی های او تاریخ جور دیگری رقم خورد. همچنین با تیم ملی کشورش کار مشابهی انجام داد. آنجا هم رهبر لشکری از یک تیم متوسط بود. می گویند یک تنه این کارها را انجام داد. گل های او به انگلستان که یکی با دریبل های پیاپی و دیگری با تبحر و زیرکی وارد دروازه می شوند سند مدعای کارشناسان است.
البته تاریخ هم در مورد “وزن” او چنین قضاوت می کند و بر سخن مفسران فوتبال صحه می گذارد. اینکه او با فاصله ای تقریباً سه ساله هم باشگاه و هم تیم ملی را به معتبرترین جام های جهان رساند و اکنون با گذشت ۳۴ سال از آن ماجرا، نه باشگاه ناپل آن قهرمانی ها را تکرار کرده و نه تیم ملی آرژانتین قهرمان جام جهانی شده است می تواند گواه یک حقیقت روشن باشد.
اما شخصیت فردی و زندگیِ خصوصیِ او نه تنها با آن چهره ها بلکه با سایر انسان های عادیِ روی این کره خاکی تفاوت معناداری دارد. مارادونا ۶۰ سال زیست اما به اندازه “دو قرن” حاشیه و دردسر برای خود درست کرد. نگاهی سطحی به جزئیات زندگی او فراز و فرودهایش را عیان می کند.
از همین جهت مایه شگفتیِ هم مردم و هم محققان است که چطور ممکن است چنین فردی در تراز جهانی و فوق العاده محبوب، اینگونه زندگیِ خود را به بازی بگیرد و مسیرش را بسیار پرتلاطم، تراژیک، غم بار و ترسناک طی کند. مطمئناً در آینده کارشناسان علل و عوامل آن را در رونوشتی از زندگی نامه اش به بحث و بررسی خواهند گذاشت و دلایل آن را مشخص خواهند کرد. باشد که جهان از مرگ او قانع نباشد.
زندگیِ او واقعاً یک درام تاریخی است. دیهگو پس از آنکه در ۲۶ سالگی سخت ترین کار زندگی اش را انجام داد. (فتح جام جهانی) دیگر کاری نبود که روی زمین بماند و انجام ندهد! او خیلی زود به آرزویش رسید. وقتی در کوچه پس کوچه های فقیرنشین شهر بوئنوس آیرس با لباس های مندرس مشغول توپ بازی است خبرنگار محلی از سر اتفاق مصاحبه کوتاهی با او انجام می دهد. از دیهگو می پرسد آرزویت چیست؟ و او پاسخ می دهد: “فتح جام جهانی با تیم ملی و خودم هم بهترین بازیکن جهان شوم”.
دیهگو خیلی زود رویاهای خود را به حقیقت تبدیل کرد و دِین خود را به میهن ادا نمود. از آن پس دیگر می خواست برای خودش زندگی کند. می خواست مسئولیت های ملی گرایانه اش را کنار بگذارد و به لذت هایش برسد. غافل از اینکه نمی دانست در قبال میلیون ها هوادار “مسئولیت اجتماعی” دارد و به چهره ای بین المللی تبدیل شده است. اما او این جنبه ها را علیرغم شاخص های جذابش نظیر شهرت نمی خواست روی دوش حمل کند. به عبارت دیگر از آنجا به بعد می خواست برگردد به دوران کودکی. به دوره ای که به طور طبیعی کسی او را زیر نظر نداشته باشد و با دوربین او را تعقیب نکند. به همین دلیل بود که هر از گاهی خبرنگاران را با الفاظ بد، برخوردهای فیزیکی و کلت پلاستیکی بدرقه می کرد.
در آن سن کم هر چه جلو رفت وضعیت بدتری برای خود رقم زد. و زمانی که بازی با توپ را کامل کنار گذاشت راه و رسمی را برای زندگی برگزید که مفهومی جز بازی با جان نداشت.
نکته مهم در مورد دیهگو این بود که علیرغم تکنیک و ذکاوت بی نظیرش که کمترین تردیدی در او نیست و می توان گفت با فاصله زیادی از هر بازیکنی برتر و بهتر بهشمار می رود. یک وجه تمایز دیگر هم داشت و آن “کاریزمایی” بود که خود را در آن تعریف می کرد.
منظور خصلت یا “ویژ گی” که او را از سایر کاپیتان های تیم های ملی و سایر کاپیتان های ادوار آرژانتین متمایز می ساخت.
او وقتی لباس را به تن و بازوبند را به دست می بست به شخصیت دیگری با بار “مسئولیت سنگین” بدل می شد. مسئولیتی “میهن پرستانه” به نمایندگی از یک ملت. رشد یافتن او از طبقه ای محروم و تحتانی، به وظیفه شناسی اش به عنوان یک رهبر “قوت” داده بود. مارادونا شکست ملت های محروم از قدرت های سلطه طلب را از این راه می خواست تلافی کند. به همین دلیل در مورد آن گل معنادارش به انگلیس از عبارت “دست خدا” استفاده کرد و آن را پاسخی دانست به “استعمارگری های این کشور در خصوص تجاوز به جزایر فالکلند.” او با این بینش که ریشه در امر سیاست داشت کشورش را در زمین فوتبال نمایندگی می نمود. از همین رو وقتی پا در زمین می گذاشت به طور طبیعی حسی از غرور، شجاعت، اعتماد به نفس و برتر از همه “تعصب” در چهره و ادا و اطوارش نمایان می شد.
به جرأت می توان گفت تا امروز هیچ کاپیتانی در شباهت با او به عنوان نماینده کشورش این اقتدار و صلابت را نداشته است. پیش، حین و پس از بازی، حرکات او روانشناسانه بود. همچون بسیاری از تکنیک های ذاتی، ابداع گر حرکات نمایشی و روحیه بخش هم بود. کسی این نوع حرکات را به او آموزش نداده بود که با شیوه منحصر به فردِ گرم کردن، روحیه تیم را بالا ببرد و انرژی مثبت پمپاژ کند.
اطواری که از مسیِ کاپیتان سر نمی زند. به همین دلیل در مقایسه با مارادونا خیلی “بی روح” و “سرد” بار مسئولیت را به دوش می کشد.
مسی به دلیل اینکه از لحاظ فرم، تکنیک، قد، گلها، چپ پا بودن و… شباهت زیادی با مارادونا دارد، مردمِ آرژانتین انتظار رهبریِ “مارادونایی” را از او داشته و دارند. اما این اشتباه است که او را به کم کاری و بی تعصب بودنش در قبال تیم متهم کرد. بی گمان تفاوت آنها در نوع “رهبری” است که البته مزایای رهبری مارادونا خارج از دیکته های مربی و کادر فنی بر روحیه سایر بازیکنان تاثیر مثبت داشت و در نهایت به کسب نتیجه ی بهتری هم ختم می شد. به عبارت دیگر خوب مدیریت کردن تیمِ درون زمین، روی نتیجه ی بازی (خارج از مباحث تاکتیکی) تاثیر بسزایی دارد. این تفاوت ها را باید در “عدم تقارن” شخصیت های این دو بازیکن جستجو کرد. نه انگ ها و برچسب های ناروا.
از همین رو یک دلیل محبوبیت فراوان و بیش از اندازه مارادونا بی ارتباط به این موضوع نیست. این نشانه ها و حس ناسیونالیستی اش حتی در زمان نبودش در مستطیل سبز هم به چشم می خورد. در دیدارهای رسمیِ آرژانتین وقتی برای تماشای بازی در جایگاه ویژه می نشست، از جمله در مسابقات جام جهانی، به وقت گل زدن تیم، نحوه ی بروز احساساتش “دیدنی” بود. که چطور از عمق وجود و از صمیم قلب خوشحالی می کرد. آنچنان از خود بی خود می شد و بالا پایین می پرید که او را می گرفتند. این اطوارها نشان می داد گرچه سال هاست که دیگر رهبر تیمش نیست اما فوتبال و کشورش را با همان اشتیاقِ گذشته دوست دارد.
مارادونا می توانست همچون پیشکسوتان ورزش دنیا تا مرز ۸۰ سالگی زندگی کند. اما خودش خواست عمر کوتاه تری داشته باشد. بی انصافی است اگر بگوییم تا اینجا خدا او را یاری نکرد. نارسایی های قلبی او برمی گردد به زمانی که فقط ۴۰ سال سن داشت. اتفاقی که اولین بار در سفری به اروگوئه برایش رقم خورد. علتش هم استفاده بیش از حد کوکائین بود. با حال بسیار بدی از هتل به بیمارستانی در اروگوئه انتقال داده می شود و در اولین فرصت از آنجا به بیمارستانی در بوئنوس آیرس. در ادامه و تشدید بیماری و حملات قلبی به “کما” هم رفت. حال و روز بسیار بد او باعث شده بود مردم در پشت درب های بیمارستان برای سلامتیش دعا بخوانند و شمع روشن کنند. عدهی دیگری از مردم آرژانتین هم از ترس شنیدن خبر بد جرأت روشن کردن تلویزیون های خود را نداشتند. او پس از بهبودیِ موقت و رفع خطر احتمالی در مصاحبه ای گفت: “مرگ را با چشمان خود دیدم”.
بین سال های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ بدترین دوران عمر خود را سپری نمود و به دفعات برای درمان “جسم” و “روح” بین بیمارستان و درمانگاه های روانی در رفت و آمد بود. در همین دوران بود که پزشکان هشدار دادند در صورت ادامه و مصرف کوکائین مرگش حتمی است. مارادونا پس از چند بار گویی بالاخره کوکائین را کنار گذاشت اما معادلش را نه. سیگارهای برگ و مشروبات الکلی را تا واپسین روزهای مرگ از خود دور نکرد.
اگر می دانست چند روز پس از تولد شصت سالگی و آن عمل جراحی، شانس دوباره ای برای ادامه حیاتش نیست. شاید از آسیب هایی که به جان خود رسانده بود پشیمان می شد و همچون همتای خود یعنی جرج بست پاسخ خبرنگاران را اینگونه می داد: “طوری زندگی کنید که شبیه من نمیرید”
انتهای پیام