خرید تور تابستان

«از طرف بعضی‌ها در ایران آتش اختلاف شیعه و سنی دامن زده می‌شد»

روزنامه‌ی شرق نوشت: آنچه در ذهن جامعه ایرانی از ابوشریف باقی مانده است، فرماندهی با ریش‌های بلند و لباس سبز نظامی است كه پس از رفتن به پاكستان کمتر خبری از او شنیده شده است. عباس آقازمانی، مبارز مسلمان پیش از انقلاب كه كار خود را با حزب ملل اسلامی آغاز كرد تا زمان پیروزی انقلاب یكی از مبارزان بنام ایرانی در خارج و داخل كشور و پس از پیروزی نیز با توجه به تجارب دوران مبارزه همراه دیگر دوستان خود تصمیم به تأسیس سپاه پاسداران گرفت و مدتی نیز فرمانده آن بود. ابوشریف پس از سال 60 به سفارتخانه ایران در پاكستان فرستاده شد و مدتی بعد ایران و سپس در افغانستان دیده شد؛ اما این بار نه به‌عنوان یك فرمانده سپاه یا نیروی انقلابی، بلكه به‌عنوان یك مسلمان مبارز در راه انترناسیونالیسم اسلامی كه در افغانستان دوشادوش مجاهدین افغان به نبرد برخاست و پس از شكست آنها مخفیانه به پاكستان رفت. او هم‌اكنون در كشور پاكستان زندگی می‌كند، بازنشسته وزارت امور خارجه است و به فعالیت‌هایی در راستای اتحاد بین مسلمانان می‌پردازد. ابوشریف پیش از انقلاب فارغ‌التحصیل دانشگاه تهران بوده و پس از آن در كشور‌های پاكستان، آلمان و سوریه نیز تحصیل كرده است و به چند زبان مسلط است. ابوشریف در وجهی دیگر از شخصیت خود همه دوره‌های آموزش چریكی و نظامی را در لبنان و دوشادوش فلسطینیان گذرانده است و برخلاف دیگر همراهان خود در آغاز انقلاب، تنها فرمانده سپاه بود كه همه دوره‌های نظامی مهم را دیده بود و تجربه جنگ در لبنان و مبارزه با ارتش اسرائیل را نیز در كارنامه خود داشت و همین تجارب زندگی او را پیچیده و پرفراز‌و‌نشیب كرده است. ابوشریفِ حاضر در افغانستان برای‌مان توضیح داد كه چه شد که مجاهدین افغان و كشور آنها به چنین سرنوشتی دچار شدند. ابوشریف در میانه گفت‌وگو هم توصیه‌ای داشت كه حتما به گوش هر خواننده این مصاحبه برسانم كه اگر این گفت‌وگو در هر رسانه‌ای منتشر می‌شود، به علت گرایش یا تعلق خاطر او به آن رسانه نیست؛ بلكه صرفا به درخواست یك خبرنگار پاسخ داده است.

‌*پیش از ورود به بحث، نقطه‌ای مبهم در تاریخ فعالیت‌های سیاسی و زندگی شما سال‌هاست که به علت سکوت شما روشن نشده است و آن نقش بنی‌صدر در انتصاب شما به فرماندهی سپاه است که برخی کناره‌گیری شما از قدرت را نیز ناشی از همین عامل می‌دانند.این گزاره تا چه حد درست است؟

‌بسم‌الله الرحمن الرحیم. درباره مرحوم بنی‌صدر، موضوعات بسیار است که ان‌شاءالله در نشست‌های تخصصی و محدود با ذکر برخی مصادیق که قابل بیان باشد، مطالبی را عرض خواهم کرد؛ اما چون سؤال کردید و اخیرا دیدم در برخی محافل رسمی و رسانه‌ای مطالبی را به این‌جانب نسبت داده‌اند، دو نکته را عرض می‌کنم: اولا: قبل از انتخابات ریاست‌جمهوری، شورای انقلاب به مدت شش ماه افرادی را به‌عنوان اعضای شورای فرماندهی سپاه انتخاب کرده بود و این‌جانب را به دلیل تجربیات زیادی که در جنگ‌های داخلی لبنان داشتم و دارای کادر نظامی و دوره‌دیده نیز بودم، به‌عنوان فرمانده عملیات سپاه انتخاب کرده بودند. قرار بود پس از پایان شش ماه، درخصوص افراد و احکام جدید تصمیم‌گیری شود. افرادی که در ستاد مرکزی سپاه مسئولیت داشتند، پس از انتخابات ریاست‌جمهوری و پیروزی بنی‌صدر و انتخاب او به‌عنوان فرمانده کل قوا از طرف امام، نامه‌ای به او نوشتند که افرادی اسطوره شده‌اند (منظورشان ابوشریف بود) و بهتر است به جای انتخاب فرمانده جدید، انتصاب و انتخاب صورت گیرد؛ یعنی عده‌ای انتصاب شوند و با رأی و نظر آن عده، انتخاب فرمانده سپاه صورت گیرد. بعد تعدادی حدود ۲۰۰ نفر را از شوراهای فرماندهی سراسر کشور به ستاد مرکزی سپاه در تهران آوردند و از بنی‌صدر به‌عنوان فرمانده کل قوا دعوت کردند که به جمع آنها برود و با رأی این افراد، فرمانده کل سپاه انتخاب شود. البته من خودم در این جلسه نبودم و با نیروهای عملیات سپاه مشغول مقابله با گروه‌های تجزیه‌طلب و آشوبگر در غرب کشور بودیم.
‌در این رأی‌گیری از میان نامزدهای فرماندهی کل سپاه، این‌جانب از همه بیشتر رأی آوردم و پس از آن جلسه بنی‌صدر حکم فرماندهی سپاه را صادر کرد و در حکم این‌گونه نوشت: «در آن روز که مرا به اجتماع فرماندهان سپاه دعوت کردند و صحبت تعیین فرمانده را پیش آوردند و پس از شرحی درباره فرمانده در مکتب، از آنها خواستم هریک با خدای خود خلوت کند و کسی را که شایسته می‌دانند نامزد فرماندهی نمایند و در پاکت سر‌بسته به من برسانند و به آنها گفتم به شرط آنکه نتیجه رأی را همه بپذیرند. این پاکت‌ها را برای من آوردند، اکثریت نسبی فرماندهان شما را صالح‌تر یافته‌اند و با توجه به نتایج نظرخواهی در تهران و شهرستان‌ها که بنا بر آن اکثریت عظیم سپاهیان انقلاب نیز شما را شایسته‌تر می‌دانند، شما را به فرماندهی سپاه انقلاب منصوب می‌کنم»؛ 
بنابراین این‌جانب منتخب شورای فرماندهان سراسر کشور بودم. ثانیا، درخصوص کناره‌گیری از فرماندهی کل سپاه، موضوع از این قرار بود که متأسفانه در شورای انقلاب بین بنی‌صدر و دیگران بر سر انتخابات ریاست‌جمهوری رقابت‌هایی بود و بعد از پیروزی بنی‌صدر، این رقابت‌ها به کشمکش‌های سیاسی و شخصی بدل شد که همه از آنها خبر دارند. از آن طرف عناصر تجزیه‌طلب و ضد انقلاب از هر طرف در حال اشغال پادگان‌های ارتش و تجزیه کشور بودند و درگیری‌های مرزی در عراق هم شروع شده بود. من رفتم خدمت امام عرض کردم حکمی که بنی‌صدر به من داده، یک حکم قاطع نیست و نیم‌بند است و در سپاه هم با بنی‌صدر مخالفت‌هایی هست. امام با عصبانیت فرمودند: «من در امور دخالت نمی‌کنم و فرمانده کل قوا تعیین کرده‌ام. شرایط مملکت حساس است و شما هم موظف هستید با بنی‌صدر هماهنگ باشید و از دستورات وی تبعیت کنید». حتی در خرداد ۵۹ پیام مهمی صادر کردند و در بخشی از آن فرمودند: «اطاعت از فرمانده کل قوا که نماینده این‌جانب است، از وظایف شرعی و اسلامی شما و همه قوای مسلح است»؛ اما در مقابل، مخالفان بنی‌صدر با تمام قوا در همه‌جا علیه او تبلیغات می‌کردند و مملکت دچار دوگانگی رهبری شده بود؛ یک طرف ولایت امام، طرف دیگر ولایت مخالفان بنی‌صدر. مسلما در حالی که کشور در خطر جنگ و تجزیه بود، این‌گونه رقابت‌های گروهی و شخصی موجب شکست و تلفات می‌شد.بنابراین برای این‌جانب که خطرات را در جبهه‌ها حس می‌کردم، چاره‌ای جز کناره‌گیری از فرماندهی کل سپاه نبود.

*‌‌اولین برخورد شما با نیرو‌های مبارز افغانستانی و پاكستانی در كجا، چه زمان و چگونه بود؟

این‌جانب در سال ۱۳۵۱ پس از آزادی موقت از زندان، در ایام مرخصی از ایران فرار کردم و به پاکستان رفتم و در مدارس اهل سنت آن کشور فقه حنفی را به مدت سه سال خواندم. بعد به افغانستان رفتم و از آنجا دوباره عازم اروپا شدم. عمده آشنایی من با برادران پاکستانی و افغانستانی از همان ایام شکل گرفت.

*در سپاه پاسداران از چه زمانی و با همکاری و ایده چه کسانی ارتباط با نیروهای افغانستانی و دیگر نقاط منطقه برقرار شد؟ نقش محمد منتظری در این زمینه چه بود؟

قبل از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه، رابطه گروه حزب‌الله با برادران افغانستانی در پاکستان و افغانستان شکل گرفت که با پیروزی انقلاب هم‌زمان با آموزش داوطلبان و افراد متعهد در ایران، برادران افغانستانی نیز آموزش می‌دیدند. محمد منتظری قبل از انقلاب در لبنان با این‌جانب رابطه برقرار کرد و افرادی از طلاب ایرانی و افغانستانی را برای آموزش به اردوگاه‌های آموزشی فلسطینی می‌آورد که بعد از مدتی در این رابطه به نام نهضت‌های آزادی‌بخش، سازمانی پایه‌گذاری شد.

*این گزاره كه نیرو‌های مقاومت افغانستان پس از انقلاب در ایران آموزش نظامی می‌دیدند، از‌جمله حكمتیار، تا چه حد صحیح است؟ آیا ایران نقشی در مقاومت افغانستان در برابر شوروی داشت؟

در روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب ایران و قبل از تشکیل رسمی سپاه، نزدیک مدرسه رفاه در محلی که نیروهای (آینده) سپاه تعلیم می‌دیدند و به مأموریت‌ها اعزام می‌شدند، نیروهای افغانستانی نیز آموزش می‌دیدند و به افغانستان اعزام می‌شدند.

*همكاری شما با واحد نهضت‌های آزادی‌بخش سپاه چه بود؟ آیا عملیات مشخصی نیز در آن سال‌ها در افغانستان از سوی ایران صورت گرفت؟

بعد از تشکیل رسمی سپاه و بر اساس اساسنامه این نهاد، واحد نهضت‌ها تشکیل شد و مأمور کمک به جنبش‌های رهایی‌بخش بود که بعد‌ها این واحد منحل شد و از سوی ایران هیچ‌گونه عملیات مشخصی در افغانستان انجام نشد.

*شاید این سؤال بارها از شما پرسیده شده باشد، اما علت انتخاب شما به‌عنوان سفیر در پاكستان چه بود؟ آیا ارتباطات پیش از انقلاب شما در میان مبارزان و مسلمانان این كشور در این زمینه مؤثر بود؟

ابتدا قرار بود من به‌عنوان سفیر به لبنان، سوریه یا لیبی بروم، ولی از آنجا که به قول بعضی‌ها من دارای موضع و تجربه بودم، با سفارت من در آن کشور‌ها موافقت نشد و در پاکستان چون وزارت امور خارجه موضعی نداشت و شناخت و تجارب من تضادی با سیاست‌های وزارت خارجه ایجاد نمی‌کرد، با سفیری من در این کشور موافقت شد.

*پس از پیروزی انقلاب و سال‌های جنگ و بعد از آن چه تحولی در روابط میان ایران، پاكستان و افغانستان به وقوع پیوست؟ نقش ایران در پاكستان و افغانستان را چگونه تحلیل می‌كنید؟

به نظر من نقش ایران در پاکستان و افغانستان (بعد از انقلاب) منهای بی‌نهایت است!

*گویا شما مدتی بعد از حضور در پاكستان به ایران باز می‌گردید و تحصیلات عالی حوزوی را دنبال می‌كنید و سپس شاهد بازگشت دوباره شما به شرق كشور هستیم. علت بازگشت دوباره شما به پاكستان و افغانستان چه بود؟ در این دوره، مأموریت دولتی را عهده‌دار بودید؟

با وجودی که وزارت امور خارجه خواهان هشت سال مأموریت من در سفارت بود، بعد از حدود سه سال مجبور به استعفا شدم و به ایران آمدم و رسما بازنشسته شدم. اما پس از حدود دو سال به‌صورت انفرادی و بدون مأموریت رسمی، برای گسترش اسلام به پاکستان رفتم و به شکر خدا هم به مجاهدین افغانستان و هم برادران پاکستانی کمک کردیم و آنان را در حفظ وحدت اسلامی و دوری از اختلافات مذهبی که توطئه استعمارگران صلیبی است، تشویق کردیم. به اعتقاد من نظریه ولایت‌فقیه ادامه ولایت رسول‌الله(ص) بر امت اسلامی و جهان بشریت است و بر این اساس با تماس با علمای اهل سنت و حضور در مساجد و محافل آنان توانستیم موفقیت‌هایی در جلب نظر آنان به نظریه ولایت فقیه حاصل کنیم. متأسفانه از طرف بعضی‌ها در ایران آتش اختلافات بین شیعه و سنی دامن زده می‌شد و فعالیت‌های اتحاد امت اسلامی را خنثی می‌کردند!

*احمدشاه مسعود در ذهن ایرانی‌ها چهره‌ای مبارز و نماد مقاومت شكل گرفته است. برداشت شما از او چیست و نخستین بار چه زمانی با او آشنا شدید؟ آیا اختلاف‌نظری درباره مسائل افغانستان با او داشتید؟ او را از نظر ایدئولوژیك چگونه تحلیل می‌كنید؟

احمد‌شاه مسعود یکی از فرماندهان جمعیت اسلامی بود که در منطقه خود (پنجشیر) توانست از پیشروی روس‌ها جلوگیری کند و پنجشیر تنها منطقه‌ای بود که روس‌ها نتوانستند حکومت کمونیستی را در آنجا برقرار کنند. من در دوران جهاد، همراه مجاهدین بودم و به نقاط مختلف می‌رفتم ولی ورود به منطقه پنجشیر به‌خصوص در زمان جنگ ممکن نبود و نمی‌توانستیم رابطه‌ای داشته باشیم، اما پس از پیروزی مجاهدین و فتح کابل، در یک مجلس میهمانی که از طرف احمد‌شاه مسعود به افتخار حکمتیار و مجاهدین حزب اسلامی برگزار شده بود، شرکت داشتم و با ایشان ملاقات کردم. ملاقات من با مسعود صرفا تشریفاتی و با حضور دیگران بود و مجال بحث و تبادل‌نظر میسر نشد. البته با برخی از فرماندهان مسعود که پنجشیری بودند، در کابل ملاقات‌ها و بحث‌هایی در باره اتحاد مجاهدین داشتیم.

*برخی معتقدند دخالت‌های سیاسی، نظامی و امنیتی پاكستان نقش مهمی در وضعیت افغانستان دارد. به‌عنوان چهره‌ای كه سال‌ها در این دو كشور شاهد وقایع سیاسی و نظامی بوده‌اید، پاكستان چه نقشی در سرنوشت فعلی افغانستان دارد؟ و آیا جنگ در این دو كشور بر سر مسائل ایدئولوژیك است یا منافع سیاسی و اقتصادی؟

بحث بر سر مسائل امنیتی است… .

‌ *به‌جز نیرو‌های مذهبی در افغانستان،‌ آیا نیرو‌های چپ‌گرای بازمانده از حزب دموكراتیك خلق افغانستان در مبارزات مردم این كشور نقش مثبتی داشتند یا صرفا نماینده شوروی در این كشور بودند و نقش وابسته داشتند؟

نیروهای چپ‌گرا بسیار کم بودند و هیچ نقشی در مبارزات مردم افغانستان نداشتند.

‌ *پس از نخستین قدرت‌گیری طالبان در افغانستان وضعیت شما در همان ایام به چه شكل تغییر كرد؟ آیا به‌دنبال برخورد یا دستگیری شما بودند؟

بعد از ورود طالبان به کابل، مجاهدین اکثرا به شمال رفتند و حکمتیار هم به شمال رفت ولی من که در دفتر نخست‌وزیری بودم، در کابل ماندم و در خانه بعضی افراد حزب وحدت اسلامی بودم. وقتی طالبان خانه‌ به ‌خانه دنبال مجاهدین می‌گشتند، صاحبخانه من را به دروازه شهر قندهار (تنها راه ممکن برای ورود به پاکستان) برد و از این طریق وارد کویته پاکستان شدم.

*حمله آمریكا به افغانستان و 20 سال حضورش در این كشور تا چه حد به بنیادگرایی مذهبی دامن زد و تا چه حد مقابل آن ایستاد؟ اساسا مبحث بنیادگرایی دینی در افغانستان مصداق دارد یا صرفا نیرو‌های طالبان و دیگر گروه‌ها به این مسئله منصوب می‌شوند؟

حمله آمریکا به افغانستان و اصولا دخالت آمریکا در امور این کشور، از زمان اشغال توسط شوروی و حتی بعد از فتح کابل، با هدف ایجاد اختلاف و نزاع بین امت اسلامی بوده و هیچ نقشی در بنیادگرایی اسلامی نداشته است.

‌*این سؤال را به‌صورت كلی بیان می‌كنیم و در صورت امكان به آن اشاره كنید؛ وضعیت فعلی افغانستان و قدرت‌گیری دوباره طالبان را ناشی از چه می‌دانید؟ آن را چگونه تحلیل می‌كنید و آینده روابط این گروه با ایران را چگونه می‌بینید؟

جناح‌های مختلفی در طالبان فعالیت می‌کنند و با‌ هم اختلافاتی دارند. باید دید در آینده کدام جناح تمام قدرت را به دست خواهد گرفت.

‌*ابوشریف برای مردم ایران مقداری مبهم مانده است و به‌جز اطلاعات مربوط به زندگی‌نامه شما چیز دیگری در دسترس وجود ندارد. ابوشریف الان به چه كاری مشغول است و كجا زندگی می‌كند؟ روزمره ابوشریف چگونه می‌گذرد و آیا دوباره شاهد حضور ایشان در ایران خواهیم بود؟

در‌حال‌حاضر مشغول تدریس و پژوهش در مدارس اهل سنت و شرکت در نمازها و مراسم فریقین و حضور در محافل و مجالس تقریب مذاهب و کار شخصی برای امرار معاش هستم.

انتهای پیام

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا