فعال انقلابی: مشکل مهسا امینی این بود که به غیر از ایام دهه فجر به تهران آمد
جرم ژینا حجابش نبود؛ این بود که ایامی غیر از دههی فجر را برای سفر به تهران معین کرده بود.
به گزارش اعتمادآنلاین، حسین قدیانی، وبلاگنویس انقلابی در صفحه خود نوشت:
از پیشانی شهدای دههی شصت که ایران را همپای اسلام دوست میداشتند نور میبارید، نه پینه.
همین نازنینان والفجر هشت. دینشان مزاحم خودشان بود، نه مردم. وقتی برای نمازشب بلند میشدند، همهی هم و غمشان این بود که مبادا نفر بغلدستی از خواب خوش بپرد. شهدا تلنگر به نفس خویش میزدند؛ اخلاصشان را چماق نمیکردند بر سر خلقالله.
اولین نفری که از نهی از منکر شهدا میترسید، خودشان بودند. امر به معروف شهدا، امر به صداقت بود.
دیشب در کانال یک، مجری صدا و سیما داشت با بیحجابهای یومالله لاس میزد و در کانال دو، رئیس ستاد بکن و نکن داشت برای بدحجابها خط و نشان میکشید.
مستند به همین تناقض آشکار میتوان فهمید که چقدر دورند کانالهای [مسئولان] از کانالهای حنظله و کمیل.
همهی نقشهی حسن باقری این بود که حتیالمقدور کمترین تلفات را در عملیات بدهیم و اینجا اما ملای پایداریچی در تیوی میگوید مهسا امینی مرد که مرد.
جرم ژینا حجابش نبود؛ این بود که ایامی غیر از دههی فجر را برای سفر به تهران معین کرده بود.
[مسئولان] با شهدا هم مثل شلحجابها تا میکنند؛ قربان من برو، تا قربانت بروم. [مسئولان] به فکر صندلی هستند و صندلی همان بیارزشترین اشیاء در منظر شهیدان بود.
شهیدان دوست نداشتند به هر قیمتی زنده بمانند. آدمی به شهیدان که نگاه میکند، عاشق شریعت میشود و به [مسئولان] که مینگرد، نمیداند روشنفکری کانال یک را باور کند یا دگماتیسم کانال دو را.
هر چه شهدا با خلوص معمولیشان ایمان مردم را تقویت کردند، [مسئولان] به واسطهی پارادوکسهای وحشتناک خود به ایمان مردم لطمه زدند. نه! دوقطبی من نیستم؛ دوقطبی آن حاکمیتی است که اگر به ضررش بدحجاب باشی، چشمت را کور میکند و اگر به نفعش بیحجاب باشی، تو را روی تخم چشمهایش مینشاند. در [ نظر مسئولان] حرمت و حلیت افعال را #خداوند تعیین نمیکند؛ همه چیز بستگی به نظر [مسئولان] دارد.
تو در زمین [مسئولان] بازی کن؛ اصلاً برهنه باش. لخت بگردی یا مردم را لخت کنی؛ مادام که با ما باشی، کارت حلال است. کی و کجا این همه خودخواه بودند مردان صاف و سادهی والفجر؟ تا ما به فاو برسیم، فقط خدا میداند اروند چه تعداد از جوانان ما را در جزر و مد وحشی خود غرق کرد.
خسته از این همه دورویی، دلم قایق عاشورا میخواهد. من میخواهم همسفر بچههایی باشم که حتی برای خواب آدم هم احترام قائل میشوند. دلم لک زده برای یک والفجر هشتی بیادعای مهجور که هنوز بادگیر سرخ رفیقش را به یادگار نگه داشته. خون همین است؛ رنگ آبیترین بادگیرها را هم عوض میکند…
انتهای پیام