بهرسمیتشناسیِ نامردم | احمد غلامی
احمد غلامی در روزنامه شرق نوشت:
اگر بخواهیم از «مردم» سخن بگوییم، باید از «نامردم» هم بگوییم تا معنا و مفهومِ این مردمی که ما از آنان سخن میگوییم و چگونگی تعینیافتن آن مشخص شود؛ اما در شرایط کنونی متعینساختنِ مردم اگر ناممکن نباشد، دور از دسترس و دشوار است. مردمی شکل نخواهد گرفت مگر اینکه قادر باشیم نامردمی را شناسایی و کدگذاری کنیم. از همینجا است که سیاست در حوزه «منطق وجود» باقی خواهد ماند. منطق وجود، نشانگر رابطه افرادی است که هریک مستقل از یکدیگر و بدون اثرگذاری بر روی هم زیست اجتماعی دارند. نزد مارکس رابطه اجتماعی همان رابطهای است که در بازار شکل میگیرد. همه افراد در بازار بهظاهر برابر و آزادند و قادرند دست به مبادله بزنند. این برابری و آزادی با منطق وجود همخوانی دارد؛ چراکه نسبت طرفین با یکدیگر بیرونی خواهد ماند؛ اما به باور هگل در «منطق ذات» رابطه براساس سلطه شکل میگیرد. درواقع آنچه ما از آن بهعنوان فردیت مستقل و برابر در جامعه یاد میکنیم، چیزی جز نمود بیرونی رابطه سلطه نیست. این دو منطق یعنی منطق وجود و منطق ذات در تبیین سیاست به کار میآید. ماندن در منطق وجود، یعنی اتمیزهشدن افراد بدون اثرگذاری بر روی یکدیگر، با این توهم که هریک از این افراد مستقل و برابرند. در منطق وجود ما با کمیتها و کیفیتها روبهرو هستیم، افراد بنا به سن، ملیت، درآمد و سطح سواد از یکدیگر متمایز شدهاند. این کمیتها و کیفیتها تعینبخش نیستند و به معنای دقیق، وضعیت واقعی افراد را نشان نمیدهند. وضعیت واقعی افراد نتیجه خاصی از روابط، علتها، مبناها و شرایط نیروها است که افراد را بهعنوان نیروهای اجتماعی قوام میبخشد. به تعبیری افراد «دژ درونی» ندارند که مصون از وساطتها باشند. با تعبیر هگل از ذات، وجود توهم است؛ یعنی در پس پشت این افراد مستقل و بهظاهر برابر، رابطهای براساس سلطه وجود دارد که افراد را بهمثابه افراد برمیسازد. پس افراد در نسبت با یکدیگر و در نسبت با خانواده، دولت و بازار در یک رابطه سلطهمحور قرار دارند. اینها نهادهایی هستند که روابط آدمها را شکل میدهند، رابطهای که بهظاهر از استقلال، برابری و آزادی برخوردار است. با آگاهی از منطق وجود و منطق ذات شکلدادن به مردم امکانپذیر خواهد شد. باور به اینکه آزادی به معنای آزادی در گرو خلاصی از جلوههای تظاهر به آزادی است. اگر این آگاهی شکل بگیرد، مردم و نامردم ساخته خواهند شد. در غیراینصورت مردم شکل نخواهد گرفت؛ چراکه نامردم وجود نخواهد داشت و هر جماعتی خود را مردم خطاب خواهد کرد . نامردم کسانیاند که قادر به فهم تظاهر و نمودهای بیرونی آزادی و برابری غیر واقعی نیستند. درواقع میتوان گفت کمیتها و کیفیتهای افراد و مفاهیمی مانند آزادی و برابری، شکل ظاهری واقعیت و غیر واقعیت هستند و ایدئولوژی، آمیزهای از صدق و کذب است. اینک این ایدئولوژی و حفظ آن معمارانی دارد. معمارانی که درصددند آن را به رسمیت بشناسند: «از چشمانداز هستیشناسی اجتماعی، مفهوم بهرسمیتشناسی تبیین میکند که چگونه هیچ فردی مقدم بر و مستقل از رابطهای که بین افراد برقرار میشود وجود ندارد و رابطه بین افراد متقابل است. مهمتر از آن، اکسل هونت ماهیت بهرسمیتشناسی را متقارن تلقی میکند. این امر حاکی از آن است که طرفی که به رسمیت میشناسد و طرفی که به رسمیت شناخته میشود، به یک اندازه وابسته به هماند و به یک اندازه یکدیگر را متعین میکنند.
بنابراین فرض میشود افراد در حالت بهرسمیتشناسی با یکدیگر برابرند… چنین فهم هنجاری از بهرسمیتشناسی متقارن حق مطلب را درمورد واقعیتهای معاصر ادا نمیکند؛ زیرا درواقع روابط بین افراد در جامعه کنونی به لحاظ ساختاری کاملا مبتنی بر سلطه است. برای نمونه رابطه بین یک سرمایهدار نوعی و کارگری را که برای او کار میکند، نمیتوان، حتی با اغماض، متقارن تلقی کرد. این امر به خصوصیات اخلاقی سرمایهدار مدنظر هیچ ارتباطی ندارد؛ بلکه در عوض، به ساختار نهادی و اقتصادی سرمایهداری مربوط میشود که رابطه عدم تقارن را تولید و حفظ میکند». آنچه در اینجا از آن بهعنوان «بهرسمیتشناسی» نام میبریم، همان چیزی است که سالها با تأسی به نظریههای هابرماس از سوی اصلاحطلبان در جامعه بارگذاری شده است و اصولگرایان با دفاع از بازارگرایی سنتی، آن را عمیق و بومی ساختهاند. پس تأکید قدرتمندان بر مردم، بیش از آنکه بر مردم متکی باشد، بر نامردم نظر دارد. آنانی که در قالب مردم همواره مورد خطاب همه دولتهای دوران ما بوده است.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «هگل و هستیشناسی قدرت: ساختار سلطه اجتماعی در سرمایهداری» نوشته آرش اباذری، ترجمه حسین نیکبخت، نشر آگاه استفاده شده است.
انتهای پیام