خرید تور نوروزی

فلسفه‌ورزی نسل زد

اميرعلی مالكی، سردبیر نشریه‌ی اینترنتی پراکسیس در روزنامه اعتماد نوشت: «آيا زِد مي‌توان فلسفيد؟ بيشترِ اوقات براي من، به عنوان جواني كه قصدِ زيستن در متن فلسفه را دارد، چيستي فيلسوف بودن همواره ايجادِ سوال مي‌كند. معمولا چيزي كه يك فيلسوف را مي‌سازد، براساس روايت‌هاي سنتي، از «جست‌وجوگر» بودنِ او سخن مي‌گويد، موجودي كه پيوسته درحالِ «شدن» است و از هيچ پرسشي، البته متناسب با روش‌شناسي خود، ساده گذر نمي‌كند.

بااين‌حال وقتي نامِ فيلسوفِ به شخصي ارجاع داده مي‌شود، چهره پيرمردي [معمولا] خشمگين، با عينكي ته استكاني، كه زيادِ حوصله شنيدنِ صحبت ديگري را ندارد، به‌ خصوص اگر دانشجوي جوانِ «هيچي نفهمي» باشد، در ذهن جان مي‌گيرد. اما آيا مي‌توان جوان (زد) بود و فيلسوف؟

خب، طبيعتا اگر من بخواهم از اين مساله صحبت كنم جواب «آري» خواهد بود (آخر كه بدش مي‌آيد فيلسوف خوانده شود؟ مخصوصا در اوجِ غرور جواني) و بهتر است در اين موقعيت به همين بله‌گويي بسنده كنيم، زيرا شنيدنِ دليل آن خالي از لطف نيست.

فلسفه‌ورزي ‌مانند لحظه مطالعه شعر، زماني كه گادامر از آن سخن مي‌گويد، چون دوري است كه در جريانِ خواندنِ آن، پاسخ‌هاي موجود در متن را به پرسش‌هاي دوباره‌اي تبديل مي‌كند كه جواب‌هاي نويني را مي‌طلبد.

زندگي يك فيلسوف در اين موقعيت، معمولا از درونِ اموري «از پيش ناانديشيدني»، آن‌طور كه شلينگ باور دارد، جان مي‌گيرد، عنصري كه «در پسِ» عقل ما نهفته و به دو معنا، يعني به عنوان چيزي كه عقل هرگز نمي‌تواند از آن جلوتر باشد و همزمان به عنوان چيزي كه خودِ عقل را ممكن مي‌كند، در جريان است.

به عبارت ديگر، در ذهن يك فيلسوف، چيزهايي وجود دارد كه از قبل براي او توسط فرهنگي كه در آن جان مي‌گيرد، در قالبِ «مناسك» ويژه تفكرورزي در هر سرزمين، چون باري بر دوشش، همراهي‌اش مي‌كند، اموري سنتي كه او تنها مي‌تواند با «لكنت»، با آن ارتباط برقرار كند. يعني، فيلسوف با امكان‌هاي فرهنگي جامعه خود، به گفت‌وگو با سنت‌ها مي‌نشيند و سرانجام، ازطريق اين «مناسك پنهان»، كه ما هرگز به آنها به‌صورت كامل دسترسي نداريم (چون آنچه گذشتگان براي خود، در مسيرِ آينده خود، كه «ما» باشيم، انجام داده‌اند)، عقلانيت و آزادي زمانمند خويش را ترسيم مي‌كند.

بنابراين، عملا فيلسوف در لحظه‌اي فيلسوف مي‌شود كه بتواند با خود در گذرگاه روزمرّگي، گوني سنگين گذشته را، حتي شده با بد و بيراه گفتن به آن و نفرت‌ورزي، خركش كند.

اگر چنين به فيلسوف بنگريم، طبيعتا تمامي ما مي‌توانيم به چنين نامي، ناميده شويم، چراكه فلسفه، آن‌طور كه البته ارسطو درباره «گشاده‌دستي» مي‌گويد، اما كيست كه در مقابل ما براي تفسير آن ايستادگي كند، از وجود خود مي‌بخشد و به‌ هيچ‌ عنوان «مبلغ» و «اندازه» اين گشاده‌دستي اهميتي ندارد، چراكه: «اين عمل نه در مبلغ، بلكه در سيرت شخص گشاده‌دست معنا مي‌يابد.»

از اين‌رو، فلسفه، حتي اگر به اندك‌ترين شكل ممكن به يك «اصطلاحا» استادِ دانشگاه و در بيشترين حدِ ممكن به نوجوان يا جواني، از وجود خود بخشيده باشد، در هر دو صورت، گشاده‌دست است، زيرا براي آنكه «ادامه» يابد، آن‌طور كه ارسطو درباره اين صفت مي‌گويد، نمي‌تواند به صرف كتبي كه در طولِ تاريخش پديد آمده، ثروتمند و توانمند باقي بماند و بايست، فارغ از دلبستگي، آنچه را كه پشت سر گذاشته، حتي اگر در استفاده شخصي كه به او بخشيده خراب شود، «بدهد» تا «برود»، چراكه ثروت فلسفه، براي خود و فيلسوفانِ آن، وسيله‌اي است براي «بخشيدن».

پس منِ «زد»، با آنكه در گفت‌وگو با گذشته خود، همانِ مناسك پنهان، لكنت دارم، يعني هرگز نمي‌توانم تمام آنچه را كه قصدِ گفتنش را دارم، با او در ميان بگذارم (گاهي حتي خُردوخميرش كنم)، در همراهي با زيست بخشنده فلسفه، با روزمرّگي خود روبه‌رو مي‌شوم، غيريت را درك كرده و سرانجام تلاش مي‌كنم تا با هر آنچه در جامعه براي من ايجاد پرسش كرده و از ديدِ من مي‌بايست، حتي شده به سخت‌ترين روش ممكن، پاك شود، ارتباط بگيرم.

به نظر مي‌رسد چنين فيلسوف بودن، تا حدودي، تنها بتواند منتسب به نسلِ زد باشد، زيرا، اگر در خيابان به «ما» نگاهي بيندازيد، متوجه خواهيد شد كه ما، برخلاف نسل‌هاي ديگر (كه همچنان حضور دارند)، در روزمرّگي، همچنان توانِ «با خيالِ راحت» خطا كردن و آموختن از تجربيات خويش، كه الزامِ جست‌وجوگر بودنِ فيلسوف است را داريم و همچنين نسبت به تمامي نسل‌هاي پيشين، باتوجه به انقلابِ اينترنتي، از توانِ بيشتري براي ارتباط با غير از خود، كه امكان دارد سليقه متفاوت‌تري از ما داشته باشد، برخوردار هستيم.

فلسفه‌ورزي زد، فلسفه گفت‌وگوست نه حذف، زيرا داده‌هاي ارتباطي بيشتري در دست دارد و طبيعتا هرچه انديشه‌ورزي، در دايره ارتباطي گسترده‌تري قرار بگيرد، بيشتر از پيش مي‌تواند مفيد واقع شود (ديديم كه در ايران عاقبت فلاسفه «تماما» كتابخانه‌اي چه مي‌شود).

پس فلسفيدن نسلِ زد، گوشه‌نشين نيست، زيرا آن‌طور كه مسكويه رازي مي‌گويد، اعتزال مساوي با «توحش» است، زيرا اگر شخصي، به‌ خصوص انديشمندي، مي‌خواهد «متمدن» خوانده شود، جز در «مدينه» و در درونِ مناسبتِ مدني، يعني در ارتباط با جهانِ اطراف خود، نمي‌تواند به اين فضيلت نائل گردد.

فضيلت براي مسكويه تنها در پيوند با ديگران مي‌تواند عملي شود و همان‌طور كه در بيانِ هدف خود از جمع‌آوري «جاويدان خرد» مي‌نويسد: «راست كردن و درستِ شناختنِ خود را و نفس خود را و راست كردن و درست ساختنِ نفوس كساني را كه صلاحيت راست‌شدن به اين حكمت‌ها را داشته باشند، بعد از من.» (ص. 7)

پس زدِ فلسفيدن، با تحليل هرمنوتيك‌وارِ مسكويه، همان‌طور كه در باري دگر در جاويدان خرد اشاره مي‌كند، همان «به‌كار بستن و به فعل آوردن» (ص. 10) است، چراكه فلسفه تا زماني كه انسان، انسان است، جز در ساختن و خراب كردن روزمرّگي خود، نمي‌تواند باقي بماند: پس بياييد فيلسوفِ زد، يعني «ويرانگر» باشيم. درنتيجه، فلاسفه‌اي كه در عمل، هيچ دردي دوا نمي‌كنند،

همان بهتر كه از ترس در سكوت باشند، زيرا چنانچه گوته [اگر اين فلاسفه را مي‌ديد] مي‌گويد: «سخن گاه شرط است، اما خاموشي بارها خوش‌تر.» (عشق‌نامه، ديوانِ غربي-شرقي)»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا