گزارش میزگرد دانشجویی «ضرورت عدالت خواهی»
گزارش میزگرد دانشجویی با موضوع «ضرورت عدالت خواهی» در دانشگاه شیراز به نقل از سایت تشکل دانشجویی میزبان – انجمن فرهنگ و سیاست – در پی میآید:
عصر یکشنبه، ۱۲ آذرماه آمفیتئاتر کتابخانه خوارزمی دانشگاه شیراز میزبان مراسم میزگرد با محوریت «ضرورتعدالتخواهی» بود. این مراسم به همت انجمن «فرهنگ و سیاست» دانشجویان دانشگاه شیراز و با سخنرانی آرمان ذاکری دانشجوی دکترای جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس، مرتضی کیا مسوول سابق بسیج دانشجویی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران و سید حسام سلامت دانشجوی دکترای جامعهشناسی اقتصادی برگزار شد؛ این مراسم با صحبتهای نمایندهی انجمن فرهنگ و سیاست در ارتباط با گرامیداشت روز دانشجو و اهمیت عدالت و برابری و آزادی و نقش دانشجو و جنبش دانشجویی در راستای عدالتخواهی آغاز شد و در ادامه هر کدام از سه مهمان برنامه در ابتدای صحبتهایشان اهمیت جنبش دانشجویی در جهت عدالتخواهی در فضای سیاسی دوگانه ی کشور را یادآور شده و در ادامهی سخنانشان و در جمعبندی صحبتهایشان فراروی از آرایشهای سیاسی موجود در جنبش دانشجویی و ایجاد دوگانهای جدید را یک نیاز در جهت تحقق عدالتخواهی دانستند و در پایان به طرح راهکار برای فراروی از این آرایشهای سیاسی موجود و عدالتخواهی و پاسخ به سوالات دانشجویان حاضر در مراسم پرداختند که در ادامه به مشروح صحبتهای هر یک از سه مهمان برنامه در این خصوص پرداخته خواهد شد:
آرمان ذاکری در رابطه با از دست رفتن معنای آرایش موجود در جریانات دانشجویی در دانشگاههای کشور و دلالیل آن بیان داشت: اگر بخواهیم به صورت توصیفی به وضعیت جنبش دانشجویی بعد از انقلاب بپردازیم، از همان سالهای ابتدای انقلاب شاهد حضور دو جریان در فضای دانشجویی هستیم که اینها به این دلیل که توسط حکومت تحمل میشوند امکان جریان سازی دارند، اما جریانات دیگر به دلیل اینکه توسط حکومت تحمل نمیشوند امکان قضاوت درباره آنها وجود ندارد و نمیشود گفت که اگر اینها توسط حکومت تحمل میشدند چه اتفاقی میافتاد. این دو جریانی که امکان حضور داشتند، در دهه ۶۰ تحت عنوان جریان چپ خط امام و جریان راست محافظه کار یا همان دوگانهای که در فضای سیاسی کشور تحت عنوان دوگانه مجمع روحانیون و جامعه روحانیت تصور میشد حضور داشتند. مثلا یک جریان لانه جاسوسی را اشغال میکردند و یک جریان انقلاب فرهنگی راه میانداختند. این دو جریان تحت تحولی که در دهه ۷۰ داشتند به دو نهاد و دو گفتمان فکری تبدیل شدند که یکی در بسیج دانشجویی متجلی شد و بعدها با گفتمان اصولگرایی پیوند خورد و دیگری در انجمنهای اسلامی متجلی شد و بعدها با جریان اصلاحطلبی پیوند خورد و فضای غالب فکری همین دو جریان بودند، به خصوص در اوایل دهه ۸۰ و اواخر دهه ۷۰ و بعد از روی کار آمدن دولت اصلاحات که یک سری مرزبندیهای فکری و گفتمانی اتفاق افتاد و بقیه جریانها مثلا دانشجویان چپ، دانشجویان لیبرال و فعالان قومی فقط در سایه امکان فعالیت پیدا میکردند و لااقل امکان فعالیت نهادی هیچوقت به آنها داده نشد. ادعای من این است که این دو طیف مابهازاهای عینی که در عرصه سیاست کشور دارند یعنی آن چیزی که به عنوان جریان اصولگرا شناخته میشود و آن چیزی که به عنوان جریان اصلاحطلب و اعتدال شناخته میشود، معنای خودشان را از دست دادهاند، حتی برای جنبش دانشجویی که یک زمانی خودش را به لحاظ گفتمانی به آنها متعلق میدانست.
وی ضمن اشاره به فراگیر شدن فساد در جریانهای سیاسی، در ارتباط با دلایل عدم انطباق عمل هر دو جریان حاکم بر کشور با ادعاهای گفتمانی و نظریشان افزود: برای اینکه بخواهیم ببینیم که چه اتفاقی افتاده که این دو جریان از ارزشهایی که خودشان نمایندگی میکنند تهی شدند، باید برگردیم به عقب و تاریخ سه دهه اخیرمان را مرورو کنیم؛ به نظر من لحظه پایان جنگ لحظه مهمی است. چند اتفاق مهم در پایان جنگ رخ داد که اتفاقات تعیینکنندهای است. اولین اتفاق خود پایان جنگ بود. با پایان جنگ همبستگی مردم ایران که حول مبارزه با دشمن خارجی شکل گرفته از بین میرود و با رحلت آیت الله خمینی همبستگی بخش زیادی از جامعه که پشت سر ایشان وجود داشت، از بین رفت. سومین عامل این بود که در سطح جهانی فروپاشی چپ اردوگاهی در همان سالها اتفاق میافتد و چهارمین عامل نیز این است که یک دهه بعد از انقلاب بسیاری از آرمانها که انقلاب برای آنها پیروز شده بود و ادعا میکرد که من در نظام پسا انقلابی آنها را محقق خواهم کرد، برای جامعه محقق نشد. نه آزادی محقق میشود و نه عدالت. در نتیجه همان المانهایی که در انقلاب ۵۷ المان وحدتبخش جامعه بودند تبدیل به موضوعات انتقادی میشوند و در این شرایط در حالیکه گفتمان چپ از بین رفته و در بخش مهمی از جامعه ما گفتمان جریانات لیبرال و نئولیبرال به عنوان تنها بدیل موجود به جامعه عرضه و پذیرفته میشود؛ یعنی مفاهیم آزادی و آزادیخواهی در قالب فلسفههای لیبرال قرار میگیرند و یک تقابلی بین اصلاحطلبی و اصولگرایی شکل میگیرد که این تقابل در ساحت سیاست معنی پیدا میکند و بحث به عرصه اقتصاد کشیده نمیشود. در مجموع یک منظومه بسته اقتصادی مشخصی در کشور عملیاتی میشود و هر دو جناح احساس میکنند که از این بسته اقتصادی منتفع میشوند و با پیشرفت این سیاستها این دو جریان صاحبان منابع میشوند. یک سیستم سرمایهداری کارگزارانی در کشور شکل گرفت و یک سیستم سرمایهداری حاکمیتی هم در کشور شکل میگیرد و نهادها آرام آرام قدرتمند و قدرتمندتر شدند. گروههای سیاسی فکر میکردند داخل این بازی تملک سرمایهها هر کسی که ببرد همان کس ارزشهای خود را حاکم میکند؛ اصلاح طلب فکر میکرد ارزشهای خودش را حاکم میکند و یک سرمایهداری مستقلی شکل میگیرد و اصولگرا هم فکر میکرد که این سرمایهها را تملک میکند و ارزشهایش را ترویج میکند اما به این توجه نکردند که از دری که سرمایهداری وارد شود ایدئولوژی از در دیگر خارج میشود. در نتیجه وقتی که پای این سرمایهها و مالکیت این سرمایه به وسط بیاید با آدمهایی روبهرو میشوید که روحیه سرمایهداری بر آنها حاکم شده است، یعنی روحیهای که کسب سود را بر هر چیز ترجیح میدهند و این اتفاق هم جریان اصولگرا و هم جریان اصلاحطلب را بیمعنی کرده است. یعنی شما میبینید که عرصه قدرت سیاسی، امروز تبدیل شده است به نزاع بیپایان دو جریانی که دیگر ارزشهای خاصی را نمایندگی نمیکنند، بلکه دعوایی است بر سر کرسیهای قدرت، و اگر هم پوششی گفتمانی دارد، تناقضات درونی آن نمایان میشود. به همین دلیل است که من امروز از جریان دانشجوییای که آلوده به این مناسبات نیست، دفاع میکنم، زیرا جریان دانشجویی هنوز وارد این نشده که بخواهد این سرمایهها را تملک کند و بر مبنای آنها چیزهایی را بسازد و پیش ببرد و باید خودش را از این فضا جدا کند و دوگانههای جدیدی بنیانگذاری کند. اما آن دوگانههای جدید چیست؟ مهم ترین آنها به نظر من “فاسد-سالم” است. یعنی ما امروز باید برگردیم منظومههای خود را بر مبنای فاسد-سالم بازسازی کنیم. دو یا سه مسئله هم کمک میکند که اولین آن حمایت از هر جریان عدالتخواه و مبارزه با فساد جریانات غیرخودی است. نکتهی دوم اینکه اولویتمان مبارزه با فسادی باشد که در جریان فکری و به لحاظ سابقهی تاریخی به خودمان نزدیکتر است و سومین مورد این است که در این مسیر ثبات داشته باشیم و یک روند مداوم را پایهگذاری کنیم. اگر بر این مبنا حرکت شود،آن موقع رفته رفته شاهد تولد جریانات جدیدی خواهیم بود که دیگر تحت دوگانههای اصولگرا و اصلاحطلب عمل نخواهند کرد.
سخنران دوم این میزگرد آقای مرتضی کیا در ابتدای صحبتهایش، دغدغههای خود در ارتباط با جنبش دانشجویی را بدین صورت بیان کرد: یکی از دغدغههای ما در جنبش دانشجویی همیشه این بوده است که تشکلهای مختلف، با رنگ و لعابهای مختلف بعضا به شاخههای دانشجویی احزاب مختلف تبدیل میشوند، حالا چه چپی، چه راستی، چه اصول گرا و چه اصلاح طلب. کمترین آسیبی که این رویکرد برای جنبش دانشجویی به همراه داشته به رکود کشیدن و به شکست کشیدن جنبش دانشجویی بوده است. البته باید عرض کنم که متاسفانه آن جنبوجوش و هیجان و جنبشی که ما در فضای دانشجویی شاهد هستیم، منحصر به ایام قبل از انتخابات و بعد از انتخابات و دعواهای انتخاباتی است. دغدغهی دیگری که مرتبط با همین مسئله هست، این است که عمدتا جریانهای دانشجویی یک تک بعدی خاصی برایشان حکم فرما است؛ تاکید برخی از تشکلها بر مقولهی عدالت و تاکید برخی دیگر بر مقولهی آزادی شده است. دغدغهی من این است که چرا ما نمیتوانیم این دو مقوله را با هم جمع کنیم و این دو بدون هم دیگر نمیتوانند خیلی از مسائل را حل کنند و در حقیقت باید گفت که عدالت و آزادی دو بال هستند برای به پرواز در آمدن یک جامعهی انسانی و ساخت یک جامعهی انسانی و اسلامی که ما مدعی آن هستیم و اتفاقا از قضای روزگار جالب است به یک نکته اشاره کنم که در رابطه با آزادی و آزادیخواهی ما یک پیام هشت مادهای از امام به یادگار داریم که فکر میکنم در دهه شصت این پیام خطاب به رییس قوهی قضاییه صادر شده که هشت بند دارد و مفاد آن پیام به شدت در بحث آزادی و آزادیهای فردی و خصوصی و حریم خصوصی افراد در جامعهی اسلامی و جلوگیری از دست اندازهای نهادهای قدرت و نهادهای امنیتی به حریم خصوصی افراد حتی به بهانهی مبارزه با جواسیس، مبارزه با طاغوت و مبارزه با مفاسد است و امام تاکیدات جدی بر این موضوعات داشتند که متاسفانه امروزه خلاف آن پیام هشت مادهای از امام به صورت مکرر … صورت میگیرد. پیام دوم، پیام هشت مادهای از مقام معظم رهبری است که در اردیبهشت سال هشتاد و دو موسوم به پیام هشت مادهای مبارزه با مفاسد اقتصادی صادر شد. در این رابطه یک خاطره برای شما تعریف کنم؛ «ما در اعتراض به عدم رسیدگی به مکاتباتمان در رابطه با فساد موجود در قراردادهای تحت نظر استارت اویل، تجمعی در مقابل قوهی قضائیه داشتیم و در این تجمع یک نشریه پخش کردیم که آن نشریه یک ستونی داشت که در آن، ما پیام هشت مادهای مقام معظم رهبری را کار کردیم که آن پیام حاوی مطالب مهمی در ارتباط با مبارزه با دانه درشتها و مبارزه با مفاسد اقتصادی بود که عنوان میکرد این مبارزه با مفاسد حد و مرز نمیشناسد، حتی انتساب به این جانب یعنی شخص رهبری هم نباید مانع رسیدگی به این پروندهها، پروندههای قضایی و اقتصادی شود، ولی چون کار دانشجویی بود در انتهای این نامه اسم رهبری جا افتاد. چند مدت بعد زنگ زدند و احضاریه فرستادند برای ما کارکنان که احضار شدید و به دو دلیل ما را احضار کردند یکی اینکه در آن نشریه یک کاریکاتور از مازیار بیژنی بود که به ما گفته شد این کاریکاتور را چرا چاپ کردید، در حالی که این کاریکاتور قبلا در روزنامهی کیهان هم چاپ شده بود. دلیل دومش این بود که آن آقای بازپرس شروع به خواندن آن پیام هشت مادهای رهبری کرد و ایرادات جدی گرفتند که اینها چیست که شما مینویسید. اینها تشویش اذهان عمومی است. این قدر جو در آن جلسه بد بود که کسی نگفت که این پیام رهبری است و قرار بر این بوده که قوهی قضاییه، خودش آن را قرار بدهد.» حالا این خاطره را گفتم که از وضعیت بیسامان و بدون سامان مقداری مطلع باشیم.
وی در ادامه افزودند: ما با یک شرایطی در کشور حاکم هستیم که من اسم آن را فساد گستردهی ناشی از گذار به جمهوریت میگذارم. این فسادی که امروز در جمهوری اسلامی با آن مواجه هستیم، با فسادی که در رژیم پهلوی با آن مواجه بودیم چه تفاوتی دارد؟ این فسادی که امروز در کشور حاکم است چیست؟ جنس آن، ماهیتش، ریشهاش و منشااش چگونه است؟ و بهای مقابله و مهار این فساد چه میتواند باشد؟ که در این رابطه یک گزارههای پراکندهای در ذهنم هست که در تایم بعدی صحبت خودم به آنها اشاره میکنم.
در ادامهی این مراسم سید حسام سلامت، دانشجوی دکترای جامعه شناسی اقتصادی عمدهی صحبتهایش را در ارتباط با عدالت در قلمرو دانشگاه بود که در این خصوص گفت: به نظر من بدیهی است که اساس و بنیاد دانشگاه پسا انقلاب در ایران بر مبنای بیعدالتی محض است که صریحا و مستقیما باید به آن بپردازیم و با تاریخش یعنی مسئلهی انقلاب فرهنگی مواجه شویم. مسئلهی انقلاب فرهنگی سال ۵۸ دقیقا همان رویهای است که دانشگاه پسا انقلاب را ممکن میکند و انقلاب فرهنگی امروز هم در کسوت شورای عالی سیاست گذاری همچنان وجود دارد و دستاندرکار است. به اندازهی کافی همهی ما از آماج انقلاب فرهنگی و هدفگذاری و پیامدهایش خبر داریم که به صورت مشخص منجر شد به پاکسازی دانشگاه از بسیاری از دانشجویانی که بر حسب گرایشهای سیاسی و یا گرایشهای اقتصادی و اجتماعی متفاوت از طیف حاکم میاندیشیدند و عملا از عرصهی دانشگاه حذف شدند؛ اما تداوم این انقلاب فرهنگی امروز در عرصهی دانشگاه ناشی از یک ایدهی مشخصی به نام اسلامیسازی است که اساس همان ایدئولوژی انقلاب فرهنگی این بود که یک اسلامی سازی در اعضای هیئت علمی و در عرصهی دانشجویان و در عرصهی علوم صورت بگیرد و به واسطهی این اسلامی سازی، یک عدهای عملا طرد شدند و این ایده همچنان زنده است و دارد کار میکند و عملا در بدنهی دانشگاه دارد عمل میکند. میدانید که همین وزیر علوم آقای غلامی، اولین هدفی که برای وزارت علوم اعلام کرد این بود که وزارت علوم دولت دوازدهم بنا دارد که سیاستهای اسلامیسازی را به صورت عملیاتی پیش ببرد؛ این فرآیند اسلامیسازی دستکم از دو حیث همچنان فرآیندهای ناعادلانه را در بدنه خود دانشگاه پیش میبرد. یکی همان تداوم سیاستهای طرد است و یکی خلل توزیع رانت است. در تمام این ۳۸ یا ۳۹ سال بعد از انقلاب این سیاستهای گزینش استاد و دانشجو همواره به اشکال مختلف وجود داشته است و دقیقا هم ذیل همین مساله اسلامیسازی است که مصادیقش هم خودتان به اندازه کافی با آن آشنا هستید که چه افرادی به واسطه چه بهانههایی از بدنه دانشگاه بیرون گذاشته شدهاند. ماجرای ستاره دارها که ما فکر میکردیم بعد از دولت یازدهم تکلیفش دست کم تا حدی روشن شده، همچنان وجود دارد ولی این بار بدتر و با چراغ خاموش. همین امسال یعنی سال تحصیلی ۹۶ به واسطهی همین اسلامیسازی، دست کم ما ۱۰۰ نفر دانشجوی ستاره دار داشتیم و خبرش هم خیلی رسمی اعلام شد. یعنی این سیاستهای مطرود سازی از خلال یک ایدهای به نام اسلامیسازی همچنان دستاندرکار است و به اشکال متفاوتی قربانی میگیرد، یا همین رسوایی نظام آموزش عالی ما به خاطر اخراج استاد دانشگاه آزاد را احتمالا همه شما باید شنیده باشید، یعنی به واقع این اتفاق چیزی کم از رسوایی کل نظام آموزش عالی یک کشور ندارد که یک استادی به واسطهی موضعگیری شخصی خودش بنا به یک رویهی به شدت آمرانهای اخراج میشود؛ رکن دیگری که در واقع سیاستهای طرد از خلال ایده اسلامیسازی به بسط بیعدالتی در بدنه دانشگاه میانجامد، سیاستگذاریهای مطرودسازانه برای خود علوم است؛ مثال شورای تحول علوم انسانی را احتمالا شنیدهاید. کار شورای تحول علوم انسانی چیست؟ این است که به صورت کاملا فرادستانهای ، به شکل آمرانهای یک سری از علوم، دانشها، درسها و یک سری از سرفصلهای به اصطلاح غیراسلامی را کنار بگذارد و سرفصلهای اسلامی را به شکل کاملا آمرانه و به شکل کاملا سیاسی وارد بدنه علم کند؟ این عملا یک جور تداوم سیاستهای طرد و کنارگذاری درون بدنه خود علم است. امروز همین شورای تحول برای جامعه شناسی، علوم سیاسی و روانشناسی به شکل کاملا فرادستانه سرفصلهای دروس را مشخص کرده و به زور سعی کرده یک سری دروس اسلامی را وارد بدنه نهاد علم کند. توزیع رانت که از آن یاد کردم معنایش را در گزینش استاد و دانشجو و بار دیگر در مساله رشتههای علمی نشان میدهد و اساس آن نیز بر خودمانیسازی است، یعنی این ایده اسلامیسازی مجالی را فراهم کرده است که بسیاری از دانشجویان و بسیاری از اساتید با همین سیاستهای خودمانیسازی به شکل خیلی رانتی جذب هیئت علمی یا تحصیلات تکمیلی شوند، که مثال بارزش همان ماجرای ۳۰۰۰ بورسیه بود که در پیوند با توزیع رانت برای خودمانیسازی دانشگاه است. فارغ از آن خودیسازیها این ایدهی اسلامیسازی کمک کرده که خیلی از رشتهها با سازوکارهای کاملا غیراداری و غیر عملی باز به شکل آمرانه و از خلال رانت و امتیاز تاسیس شوند. در مورد بدنه کل دانشگاه مسئلهای که با آن مواجه شدیم، تاسیس یک شبهرشته علوم اجتماعی اسلامی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است که هیچ کسی نفهمید این رشته از کجا آمد و چگونه ساخته شد. یعنی باز به واسطه همان توزیع رانت شما شب میخوابیدی و صبح بیدار میشدی و میدیدی یک رشته آکادمیک داری و من تردید ندارم در تاریخ علم در جهان این تنها رشتهای است که تاسیس شده و بعد از اینکه تاسیس شده تازه داریم از آن پرسش میکنیم که اصلا ممکن هست یا ممکن نیست. در حال حاضر پرسش اصل علوم اجتماعی اسلامی این است که آیا اصلا علوم اجتماعی اسلامی ممکن است؟ یعنی رشته تاسیس شده ولی اصلا نمیدانی که این رشته اصلا میتواند وجود داشته باشد؟ آیا منطقا شما میتوانید علم را با ایدئولوژی، دین یا با الهیات قاطی کنید یا نه و این یعنی یک بحران ایدئولوژیک داریم.
وی در ادامهی اظهاراتش به بیان موارد مصداقی از بیعدالتی در دانشگاه گفت و افزود: مسئلهی بومیگزینی که به اتکای یک مصوبه در سال ۸۷ در همین شورای انقلاب فرهنگی صورت گرفت و بر اساس این مصوبه دانشگاههای دولت ۶۵ درصد ظرفیت قبولیها و دانشگاه آزاد نیز ۷۰ درصد ظرفیت قبولهای خودشان را میبایست از دانشجویان بومی انتخاب میکردند. این سیاست بومیگزینی مطمئنا به ضرر مناطق محرومی است که به هر دلیل از فرصتهای آموزشی برابر با دیگر استانهای توسعه یافته یا استانهای بیشتر برخوردار در واقع بهرهمند نبودهاند. یعنی احتمال اینکه یک دانشجوی سیستان و بلوچستان در همان سیستان و بلوچستان قبول شود، بیشتر از این است که در دانشگاه مرکز پذیرفته شود و این سیاستهای بومیگزینی به شکل خیلی ملموس با مسئلهی باز تولید فرودستی، توسعهنیافتگی و باز تولید محرومیت در پیوند وسیع است. مثال دیگر من در پیوند وسیعی با پرسش از سهمیهبندی جنسیتی است؛ سهمیهبندی جنسیتی سالهاست که در بدنه نظام آموزش عالی ایران حضور دارد و در سالهای اخیر خیلی پررنگتر شده است و رشتههایی داریم که اساسا زنان نمیتوانند در آن قبول شوند، یعنی دیگر اصلا ظرفیت پذیرش زنان در آن صفر است و یا رشتههایی که ظرفیت پذیرش زنان محدود است. باز مسئله بی عدالتی را شما در این جا میتوانید به شکل خیلی واقعی یا به شکل خیلی ملموس لمس کنید. حالا توجیهاتی نیز در پس این ماجراست ولی میشود نشان داد که تمام این توجیهات در واقع از یک ایدئولوژی تبعیضگذارانه نشأت میگیرد. مسئله دیگر نیز در پیوند با همان مسئله برابری فرصتهای تحصیلی برای همهی شهروندان است، فارغ از اینکه دینشان، نژادشان و عقاید سیاسیشان چه باشد. دستکم از انقلاب فرهنگی به بعد بالکل این سیاست برابری فرصتهای تحصیلی در آموزش عالی ایران تعطیل بود. ما نمیتوانیم از عدالت حرف بزنیم و آن را به یک واژهی خوشگل تبدیل کنیم و از این ناراحت نباشیم که به شکل سیستماتیک خیلی از اقلیتهای مذهبی از درس خواندن محرومند که منظورم مشخصا جامعه بهائیان ایرانی است؛ عدالت این است که یک بهائی هم در مقام یک شهروند حق دارد تا درس بخواند و این جاست که باید بین حق بودن و حق داشتن فرق گذاشت. مسئله این نیست که آیا جهانبینی یک بهایی، یک کمونیست، یک مارکسیست یا یک روشنفکر دینی درست است یا درست نیست و یا حق است یا حق نیست؛ حق بودن با حق داشتن از اساس متفاوت است و ای بسا میتوان از این بحث کرد که آنچه که یک کمونیست ، یک لیبرال یا یک بهایی میگوید مضخرف باشد به همین صراحت، ولی این حق نبودن صحبتش او را از حق داشتن و حق شهروند بودن محروم نمیکند و این اساس بحثی است که ما را مستقیما وارد حقوق سیاسی میکند و سرنوشت دانشگاه را به مسئله حقوق سیاسی گره میزند.
در قسمت دوم این میزگرد هر کدام از سه سخنران حاضر، صحبتهایشان را به شرح زیر جمعبندی کردند:
آرمان ذاکری در ادامهی صحبتهایش افزود: صحبت من این است نهتنها جریان دانشجویی از ارزشهایش دور نشده است، بلکه جریان دانشجویی بیشترین جریانی است که پای ارزشهایش ایستاده است و دليلش هم اين است كه این جریان هنوز وارد بازي قدرت نشده و یا دستكم كمتر وارد این بازی شده است و به همين دليل اين جريان حامل ارزشهاي بيشتري است. ولی چيزي كه در جامعه به عنوان اصولگرايي يا اصلاحطلبي شناخته ميشود، ديگر آن ارزشهايي را كه بايد نمايندگي كند نميبیند؛ يعني مثلا در جريان اصلاحطلبي، اصلاحطلبان همه كار ميكنند الا آزاديخواهي و يا جريان اصولگرا همه كار میکند جز دفاع از ارزشها و در ارتباط با این دو جریان اصلاحطلبی و اصولگرایی، تنها نقطهاي که میتوان دست گذاشت و تناقض دید، همین بحث فساد است؛ يعني هر دو جريان ادعا ميکنند که ما اين كار را ميكنيم تا فساد نباشد و دستكم يكي از اهدافشان را مبارزه با فساد عنوان میکنند، اما شما شاهد این هستید که در هر دو جريان، فساد گستردهای وجود دارد و مرزبندي قاطعي هم توسط رهبران آن دو جريان صورت نميگيرد و شما میبینید که هیچکدام از دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا با مفسيدن خود مرزبندي قاطعي نميکنند و آنها را طرد نمیکنند.
وی در ادامه گفت: ميخواهم روي اين فضا علاوه بر تحلیل اقتصادیای که در بخش اول صحبتهایم داشتم، تحلیل دیگری را نیز بگذارم؛ این دو جریان دو روایت متفاوت را از یک اسلام اعلام میکنند و بر مبنای همان روایت موضع میگیرند بدین صورت که یکی از این دو جریان قرائتی خاصگرایانه از اسلام میکند و اسلام را حاوی یک سری از ارزشهای خاص میداند و دیگری میخواهد یک روایت با قابلیت عمومی شدن را عرضه کند و این اختلاف نظرها بر سر همین دو قرائت از اسلام و دو قرائت از عدالت و آزادی است. در این وضعیت پیچیده از آمیختگی وجه مذهبی، اقتصادی و سیاسی شاید راه حل این باشد که تمام بخشهای مختلف جامعه واقف به اين شوند که پناهي جز خودشان ندارند و بايد تشكليابي کنند و اين تشكلها متوجه شوند كه همهي آنها در اين بازي بازنده هستند تا در این شرایط بتوانند رفته رفته از حقوق خود دفاع كنند و مسیر این امر تنها از راه “دموكراسي” عبور میکند، يعني تا زمانيكه تحمل متشکل شدن اجزاء مختلف جامعه را نداشته باشیم و اجازهی دفاع از حقوق خود را نداشته باشند و در اين تهاجم، دولت و بازار اين جامعه به همین صورت اتميزه شده و از اتميزه شدن منفعت ميبرد، چون اين گروهها ديگر قدرتي براي دفاع از خود ندارند.
مرتضی کیا، مسئول سابق بسیج دانشجویی دانشگاه تهران و دانشگاه علوم پزشکی تهران در جمع بندی صحبتهایش اظهار داشت: در پاسخ به صحبتهای آرمان ذاکری باید بگویم که این فضايي كه شما گفتيد، چندان هم حاصل برنامهريزي و همفكري سران انقلاب ما نبوده كه اين وضعيت بر سر جامعهي ما آمده است؛ در واقع فقدان یک واقعیت عملگرا که محور قرار گیرد باعث این شد که ما از واقعیتهایی که وجود داشت فاصله بگیریم. یعنی در حوزههای مختلف واقعا کارهای زیادی کردیم ولی هیچکدام از اینها طبق برنامه انجام نشده است. اما راجع به بحث آقای سلامت من معتقدم که مثلا راجع به شورای انقلاب فرهنگی که ایشان کامل توضیح دادند، سوال این است که آیا ما شورای عالی کارآمدی در جمهوری اسلامی داریم که بتوانیم اینقدر موفقیت و افتخارات برای آن در نظر بگیریم؟ ممکن است که ما شورای انقلاب فرهنگی رو مفهوما دوست نداشته باشیم، ولی آیا دیگر شوراهای عالی، کارآمد و موثر بودند؟ در رابطه با محرومیت اقلیتهای دینی و قومی نیز داستان این نیست که در جمهوری اسلامی اقلیتهای دینی و قومی محدود و محروم میشوند، بحث این است که در واقع محرومیتها مربوط به فرقهها است.
وی در انتها همچنین خاطرنشان کرد: باید دید که چرا نظامی که میخواسته حامی مستضعفان شود، یک قانونی را میگذارد که محرومین دسترسی کمتری به دانشگاههای مرکزی و معتبر پیدا کنند؛ بعد که علت یابی میکنید، شاهد این میشوید که کنج ذهن این مسئولین، مسائلی بوده که میخواستند به آنها پاسخ درستی دهند، اما پاسخی دادهاند که به ضد خودش تبدیل شده است.
در این مراسم حسام سلامت در جمع بندی سخنانش گفت: یکی از معضلات ما همین ماجرای اپوزسیون شدن خود مسئولین است، به نحوی که شما بعضا سنگینترین نقدها را از طرف کسانی میشنوید که بیشترین مسئولیتها را دارند؛ مثلا مسئولین از زمینخواری و دریاخواری و ساحلخواری گلایه میکند و بعد شما به این میرسید که پس مسئول مبارزه با اینها چه کسی هست؟ خوب مردم که مسئول این ماجرا نیستند! و حالا از اینها بگذریم، من میخواهم دوباره برگردم و این موضوعات را به جنبش دانشجویی گره بزنم که به نظر من جنبش دانشجویی در مرحله اول باید خود دانشگاه را مسئله کند و ما امروز نمیتوانیم مسئله فساد آکادمیک را نادیده بگیریم چون در حال خوردن ریشه دانشگاه از درون است. اگر جنبش دانشجویی میخواهد در مقام دانشجویان راجع به فساد صحبت کند، قبل از هر چیز باید از مصادیق و موردهای فساد آکادمیک حرف بزند.
وی در ادامه افزود: دو سه سال است که اهم مطالبات و اعتراضاتی که در دانشگاه شاهد آن هستیم، مطالبت صنفی و یا صنفیسیاسی است. باید نشان داد که از خلال نقد صنفی دانشگاه است که ما به نقد سیاستهای کلان دولت و اقتصاد سیاسی میرسیم. بنابراین یک تغییر فازی در حال رخ دادن است و در درون خود جنبش دانشجویی این تغییر فاز را میتوان حس کرد که ناظر بر این است که دیگر، شعارهای کلان و کلی سیاسی دادن مثلا زنده باد اصلاحطلب یا زنده باد اصولگرا یا شبیه اینها آنقدر مورد استقبال قرار نمیگیرد، به این دلیل که دیگر واقعی نیستند. شوراهای صنفی از ۹۲ به این سمت احیا شدهاند اما کمترین مهر و محبت و بیشترین بیتوجهی از جانب دولت به شوراهای صنفی است و حتی یک اتحادیه شوراهای صنفی نداریم. چرا؟ به این دلیل ساده که دامن زدن به گسترش پیدا کردن مطالبات صنفی تا نقد خود دولت پیش خواهد رفت و تا نقد اقتصاد کلان خود حاکمیت پیش خواهد رفت.
در انتهای برنامه نیز پرسش و پاسخ بین دانشجویان و مهمانان برنامه صورت گرفت که شرح این قسمت از مراسم در زیر آورده شده است:
آرمان ذاکری در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان در ارتباط با اینکه آیا جنبش دانشجویی موجود، توان ایجاد دوگانهی جدید را داراست و یا خیر گفت: برای فراروی از دوگانهی موجود امروز بسیج باید از حق فعالیت شوراهای صنفیای که به لحاظ عقاید با آن همسو نیستند دفاع کند. حتما انجمن اسلامی باید از حق فعالیت شوراهای صنفیای دفاع کند که به لحاظ عقاید با آنها همسو نیستند؛ اما در مورد توان جریان دانشجویی به نظر من این فراروی شروع شده، امروز در بدنهی جریان دانشجویی اصولگرا طیفی متولد شده به عنوان جریان عدالتخواه که صراحتاً اصرار دارند خودشان را اصولگرا ندانند، در شوراهای صنفی افرادی فعالیت میکنند که اصرار دارند بگویند ما نه اصلاحطلب هستیم و نه اصولگرا. در همین انجمنهای اسلامی رویکردهای انتقادی نسبت به اصلاحات و اعتدال در حال شکل گرفتن و پررنگتر شدن است و همین جریان دانشجویی موجود توانی دارد که میتواند علیه این نظم موجود که منافعش در این است که یک سری صداها را خاموش کند، یک سری صداهایهای دیگری را بلند کند.
حسام سلامت در پاسخ به سوال یکی از دانشجویانی مبنی بر اینکه آیا تضمینی برای مصون ماندن جریان دانشجویی از خطر جریانات سیاسی بیهویت و پوپولیسم وجود دارد، گفت: باید این سوال که جنبش دانشجویی گرفتار پوپولیستها و قربانی اینها نشود را در سطح کلانتر مطرح کرد و گفت که آیا ممکن است مردم به جریان پوپولیسمی که روی امواج شعارهای عدالتگرایی سوار میشوند، اغوا نشان دهند؟ در این رابطه تجربهی این چهار پنج ماه اخیر نشان میدهد که مردم یک مقدار حساستر شده اند، با اینکه در همین گفتمان آقای رئیسی، شعارهای بی واسطهیِ مردم نوازانهای وجود داشته، اما مردم به ایشان اقبال نشان ندادند و نکتهی جالب هم این بود که حتی در محرومترین استانها هم که بستهی حمایتی به معنای فیزیکی تقدیم میشد، این بستههای حمایتی هم مردم را چندان فریب نداده و مورد استقبالشان واقع نشد و به ایشان رأی ندادند.
در ادامه ی پرسش و پاسخ این مراسم، یکی از دانشجویان سوالی در این رابطعرصه قدرت سیاسی، امروز تبدیل شده است به نزاع بیپایان دو جریانی که دیگر ارزشهای خاصی را نمایندگی نمیکنند، بلکه دعوایی است بر سر کرسیهای قدرت/ جریان دانشجویی باید از فضای سیاسی موجود جدا شود و دوگانهی جدید “فاسد-سالم” ایجاد کنده مطرح کرد که ما در حال حاضر جمهوری هستیم و یا اسلامی؟ که پاسخ آقای کیا به این سوال بدین شرح بود: اعتقاد خود من نیز این است که نه جمهوری هستیم و نه اسلامی؛ به این خاطر جمهوری نیستیم که جمهوریت به نظر من صرف تشکیل یک پارلمان در یک فضای فیزیکی نیست و در واقع این پارلمان باید یک کارکردی داشته باشد که مجلس امروز ما این کارکرد را ندارد، اسلامی هم به این دلیل نیستیم که در همهی ابعاد این مملکت، اسلامی نبودن دیده میشود مثل همین دزدیها، اختلاسها و فسادها که دیده میشود؛ در عین حال به نظر من جمهوری اسلامی میتواند تحقق پیدا کند، یعنی تناقض نیست ولی از جهت عینی اگر پرسیدید، به نظر من هم واقعا با این وضعیت هیچکدام را نمیشود اطلاق کرد.
انتهای پیام