خرید تور تابستانی

ترامپ و بازتعریف نظم جهانی در ۲۰۲۵

مسعود فروزنده، نویسنده پژوهشگر تاریخ، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

مقدمه

بازگشت دونالد ترامپ به قدرت در سال ۲۰۲۵ نشانه‌ای از دگرگونی بنیادین در ساختار سیاسی ایالات متحده و نظم جهانی لیبرال است.

دولت دوم ترامپ برخلاف دوره نخست، نه تنها بر تداوم راست‌گرایی سیاسی، بلکه بر تلفیق آن با فن‌سالاری، ناسیونالیسم اقتصادی، و تمرکزگرایی اقتدارگرا تأکید دارد. برخی تحلیلگران آن را همسان آشوب جهانی می دانند.

این یادداشت با بهره‌گیری از چارچوب نظری رئالیسم انتقادی و مفاهیم ساختار/عاملیت، تلاش دارد ابعاد ساختاری و عاملی این تحولات را تحلیل کرده و به تأثیر آن بر آینده روابط بین‌الملل، با تمرکز ویژه بر ایران، بپردازد. در این تحلیل، دولت ترامپ به‌عنوان عاملی ترکیب‌ساز در دل ساختار راست افراطی و نظام سرمایه‌داری متأخر شناسایی می‌شود که با پروژه‌هایی چون Project 2025 و ائتلاف‌های فناورانه، نوعی نظم جدید اقتدارگرا و فناورانه را بنیان نهاده است.

این نگاه به ما امکان می‌دهد تا رابطه میان ساختار قدرت و کنش سیاسی ترامپ را از سطح شخصی فراتر برده و در بافتار اجتماعی- سیاسی گسترده‌تری تحلیل کنیم.

عاملیت ترامپ در چارچوب رئالیسم انتقادی

در نظریه رئالیسم انتقادی، عاملیت نه به‌صورت فردی و روان‌شناختی، بلکه در تعامل با ساختارهای اجتماعی، تاریخی و نهادی معنا می‌یابد. ترامپ نمونه‌ای بارز از عاملیت «تحول‌ساز درون ساختار» است: کنش‌گری که از دل ساختار راست افراطی و سرمایه‌داری بیرون آمده، اما قواعد آن را بازنویسی کرده است. او توانسته ساختار راست آمریکایی را از بنیادگرایی فرهنگی به ناسیونالیسم فناورانه و انحصار اقتصادی سوق دهد. این نوع عاملیت با ابزارهایی چون رسانه‌های اجتماعی، چهره‌های تجاری-سیاسی، و فناوری‌های نظارتی جدید، چهره‌ای نوین از رهبری اقتدارگرا پدید آمده است.

ائتلاف جدید قدرت: ناسیونالیسم فناورانه

دولت ترامپ دوم شامل چهره‌هایی چون جی. دی. ونس ، مارکو روبیو، و ایلان ماسک  است؛ ائتلافی که اقتدارگرایان ضد چند جانبه گرا و نخبگان سرمایه‌داری دیجیتال را در دل ساختار رسمی دولت قرار داده است. این ترکیب به روشنی از مرزهای راست افراطی سنتی فراتر رفته و بر تمرکز قدرت، بازتعریف مرز میان دولت و بازار و زدودن بوروکراسی نظارتی تأکید دارد. طرح بنیاد هریتیج تحت عنوان Project 2025، چارچوب ایدئولوژیک این دولت را شکل داده است.

سیاست خارجی ترامپ: بازتعریف هژمونی از پایین به بالا

در دولت دوم ترامپ، سیاست خارجی ایالات متحده بر پایه مجموعه‌ای از اقدامات نمادین، اقتصادی و یک‌جانبه بازتعریف شده است که نه‌تنها از ساختارهای سنتی نظم لیبرال فاصله می‌گیرد، بلکه در تلاش است هژمونی آمریکایی را بر اساس ابزارهای بازاری، فشار مستقیم و چانه‌زنی تک‌محور مستقر سازد. در این چارچوب، سیاست‌هایی مانند افزایش بی‌سابقه تعرفه‌های وارداتی (بین ۱۰ تا ۱۰۰ درصد)، ادعای حاکمیت بر مناطق استراتژیکی همچون پاناما، گرینلند و حتی کانادا، طرح‌های افراطی نظیر تبدیل غزه به منطقه گردشگری، تضعیف ناتو و اجبار اروپا به پرداخت سهم بیشتر، از یک‌سو، و مخالفت با ادامه جنگ اوکراین و فشار به کی‌یف برای توافق با روسیه از سوی دیگر، همگی در راستای بازسازی نظم بین‌المللی بر مبنای منافع اقتصادی فوری و قدرت‌محور قابل تحلیل‌اند.

در سطح سیاست داخلی مرتبط با جهان، ترامپ با تکیه بر تشویق تولید صنعتی در آمریکا، ایجاد فاصله فناورانه با جهان، حمایت از غول‌های انرژی و شرکت‌های نفتی، و بی‌اعتنایی به پیمان‌های زیست‌محیطی بین‌المللی، نوعی از هژمونی اقتصادی صرف را پی می‌گیرد که از مشروعیت بین‌المللی عبور کرده و صرفاً بر قدرت سخت، رسانه‌ای و اقتصادی استوار است. در این راستا، کوچک‌سازی و بهینه‌سازی دولت آمریکا از طریق اجرای پروژه بنیاد هریتیج نیز مکمل داخلی – ایده ئولوژیک این رویکرد است. 

این سیاست‌ها، در مجموع، بازتابی از نوعی رهبری اقتدارگرایانه و معامله‌گرایانه هستند که با مدل هژمونی چندجانبه مبتنی بر اجماع تفاوت اساسی دارد. سیاست خارجی ترامپ در دولت دوم با سه محور اصلی بازتعریف می‌شود: تقابل تعرفه‌ای و فناورانه با چین، شکاکیت نسبت به اروپا و نهادهای چندجانبه، و نزدیکی تاکتیکی به روسیه به‌منظور تضعیف ناتو و نظم لیبرال جهانی. این بازتعریف نه در چارچوب استراتژی‌های سنتی، بلکه بر مبنای منطق معامله‌گرایانه، یک‌جانبه‌گرایی و بازاری‌سازی قدرت سیاسی صورت گرفته است.

چشم‌انداز نظم جهانی: چالش در مسیر چندقطبی‌شدن

روند گذار از نظم کنونی به نظمی چندقطبی که بسیاری از تحلیل‌گران و قدرت‌های نوظهور انتظارش را داشتند، با ظهور دولت دوم ترامپ با چالش مواجه شده است. سیاست‌های یک‌جانبه‌گرایانه، فشار اقتصادی بر شرکای سنتی، تضعیف نهادهای چندجانبه و اولویت‌بخشی به منافع داخلی ایالات متحده، مانعی در مسیر شکل‌گیری توازن نوین قدرت جهانی به شمار می‌رود. در حالی که بسیاری امید داشتند با ظهور چین، بازتعریف نقش اروپا و قدرت گرفتن بلوک‌های منطقه‌ای، نظم جهانی به سمت همگرایی چند قطبی حرکت کند، رویکرد دولت ترامپ نه‌تنها این روند را کند کرده، بلکه با احیای منطق قدرت سخت، رقابت ژئوپلیتیکی را تشدید کرده است.

موقعیت ایران 

برای ایران، این بازگشت دوگانه است: از یک‌سو بازگشت فشار حداکثری، خروج از هرگونه توافق چندجانبه، و تقابل مستقیم؛ از سوی دیگر، فرصتی بالقوه برای چانه‌زنی دوجانبه با دولتی که نظم کلاسیک بین‌المللی را کنار گذاشته است. این وضعیت ایران را در موقعیتی قرار می‌دهد که باید میان استراتژی مقاومت هوشمند و تعامل هدف‌مند، انتخابی تاکتیکی و انعطاف‌پذیر انجام دهد. در همین راستا، چند فرصت راهبردی نیز قابل شناسایی است؛ به‌ویژه با در نظر گرفتن رویکرد ترامپ برای دستاوردهای نمادین، موفقیت سریع، و نمایش پیروزی در عرصه بین‌المللی، کشورهایی مانند ایران می‌توانند با طراحی مسیرهای دیپلماتیک خلاقانه، امکان چانه‌زنی مؤثر را افزایش دهند. 

چهار نکته برای بازآرایی ژئوپلیتیکی 

بهره‌برداری هوشمندانه از رویکرد دگرگون کنندگی دولت دوم ترامپ، بخشی از دیپلماسی تاکتیکی برای بازآرایی ژئوپلتیکی در مواجهه با ترامپیسم است. 

بازتعریف روابط دوجانبه خارج از چارچوب چندجانبه‌گرایی تحمیلی. در شرایطی که دولت ترامپ به توافق‌های چندجانبه بی‌اعتماد است، امکان مذاکره مستقیم و مبتنی بر منافع ملی دوجانبه افزایش می‌یابد.

افزایش نقش قدرت‌های منطقه‌ای. عقب‌نشینی نسبی آمریکا از ساختارهای بین‌المللی می‌تواند خلأهایی ایجاد کند که کشورهایی مانند ایران بتوانند قدرت ژئوپلیتیکی خود را در چارچوب ائتلاف های اقتصادی – منطقه ای تقویت کند.

امکان بهره‌برداری از شکاف‌ها. شکاف میان آمریکا و اتحادیه اروپا، یا میان آمریکا و برخی متحدان آسیایی، می‌تواند زمینه‌ساز چانه‌زنی متنوع‌تری برای ایران شود.

دیپلماسی انرژی و فناوری. سیاست ترامپ در اولویت‌دادن به اقتصاد و انرژی می‌تواند فرصتی برای ارائه پیشنهادهای مشترک در حوزه انرژی یا فناوری منطقه‌ای باشد.

نتیجه‌

دولت ترامپ دوم، نه تکرار گذشته بلکه بازتعریف نظم سیاسی آمریکاست؛ نظمی که بر محور تمرکز قدرت، فن‌سالاری، بازاری‌سازی سیاست خارجی، و حذف چندجانبه‌گرایی می‌چرخد. در تحلیل ساختاری، ترامپ عاملی است که ساختار موجود را به‌جای بازتولید صرف، به‌شیوه‌ای نوین سازمان‌دهی می‌کند. این فرایند بازسازی، اگرچه تهدیدی برای نظام جهانی مستقر است، اما بستری برای «بازآرایی ژئوپلیتیکی» کشورهایی مانند ایران نیز فراهم می‌کند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا