گفتگو: 24 ساعت از زندگی یک بچه پولدار
به گزارش انصاف نیوز، همشهری جوان در شماره 477 گفتگوی زیر را منتشر کرده است:
●قبول داری بچه پولداری؟
– اگر به معنای بدش در نظر نگیریم، آره چرا قبول نداشته باشم؟
●در آمدت از چه راهی است؟ از خانواده پول می گیری؟
– به طور ثابت که پول مشخصی بگیرم، نه. ولی هر وقت بخواهم از خانه بیرون بروم پدر، مادر، مادر بزرگ و پدر بزرگم جدا جدا می گویند «این پول را بگیر دست خالی بیرون نروی»
●این پول تو جیبی تقریبا چقدر است؟
– چیز ثابتی نیست. هرکسی هرچقدر نقد دم دستش باشد، یک مقدارش را به من می دهد.
●حالا به طور میانگین چقدر می گیری؟
– از هر نفر سیصد، چهارصد هزار تومان.
●یعنی در ماه 40-30 میلیون تومان پول توجیبی می گیری؟
– آره. حالا نه با این غلظت، چون کم و زیاد می شود. بسته به خواسته های آن زمانم پول می گیرم.
●چه کار میکنی با این همه پول؟
– این پول زیادی نیست برای خرج کردن. یعنی هر چقدر هم که پول داشته باشی، راه برای خرج کردنش وجود دارد. مثلا پیراهن آث میلان را که خیلی خوشم می آید از نمایندگی اش 500 هزار تومان می خرم. یا یک کمربند می بینم، مارک است یک میلیون پولش را می دهم این طور نیست که برای خرج کردن مشکلی داشته باشی.
●به طور معمول صبح تا شبت را چطور می گذرانی؟
– (می خندد) زندگی من صبح تا شب ندارد.
●چرا؟
– من معمولا 4 بعد از ظهر از خواب بیدار می شوم و 8 صبح می خوابم.
●خب چهار عصر تا 8 صبحت را چطور می گذرانی؟
– بیدار که می شوم غذایی که مادر بزرگم آماده کرده است را می خورم. دوش میگیرم و با بی ام و از خانه می زنم بیرون برای دور دور بد در رفته اصلا اهل این نیستم که توی خیابون کسی را سوار کنم. با دوستانم قرا می گذارم و با ماشین توی خیابون می چرخیم. بیرون شام می خوریم و شب خانه یکی جمع می شویم و تا هفت هشت صبح بیدار می مانیم.
●تا صبح چه کار می کنید؟
– اگر پیش بچه ها باشم دسته جمعی بازی می کنیم و اگر خانه تنها باشم معمولا تا صبح فیلم و سریال های روز دنیا را پیگیری می کنم. صبح هم یک چیزی می خورم می خوابم.
●یعنی هر روز همین طور بی هدف توی خیابون چرخ می زنی؟
– آره خب. این گاز دادن بهم حال می دهد، مخصوصا توی اتوبان.
●هیچ کاری جذاب تر از دور دور نیست؟
– نه واقعا. اینجا امکاناتی نداریم. مرکز تفریحی جذابی داریم؟ چه جایگزینی برای دور دور من هست؟
●حوصله ات سر نمی رود از این همه یکنواختی خسته نمی شوی؟
– چرا یک بار این قدر حوصله ام سر رفته بود که رفتم در یک صرافی و با حقوق ماهی 800 هزار تومان کار کردم. همه مسخره می کردند و می گفتند تو که اینقدر پول داری، چرا اینجا کار می کنی. ولی برای من پول مهم نبود. می خواستم یک کاری کنم که احساس مثبت بودن بهم دست بدهد.البته بعد از یک مدت که کار یاد گرفته بودم، به مشکل خوردم و بیرون آمدم.
●تمام دوستانت از نظر مالی در سطح خودت هستند؟
– نه. من چون منیریه هستم، دوستِ با در آمد پایین هم زیاد دارم. بعضی شب ها این دوستان دعوتم می کنند خانه شان و تا صبح با ایکس باکس فوتبال بازی می کنیم. خیلی بهم حال می دهد. گاهی وقت ها هم فیلم و سریال می بینیم و کله سحر می رویم کله پزی.
●تا حالا شده کسی از این دوستانت به این خرج کردن های بی رویه ات ایراد بگیرد؟
– زیاد پیش می آید یکی از دوستان – که چهره شناخته شده ای هم هست – بهم می گوید می دانی با این شلوار مثلا دو میلیون تومانی تو، چند نفر می توانند شلوارهای معمولی بخرند؟
●چه واکنشی نشان می دهی؟
– خب منم آدمم. برایم مهم هست که یک عده ای به نان شبشان هم محتاجند؛ این قضیه ذهنم را آزار می دهد و تا حدی کمک می کنم. ولی مسئول بی پولی این آدم ها که من نیستم.
●مثلا به این بچه های سر چهارراه ها چقدر کمک می کنی؟
– یک اشتباهی که در مورد من می کنید این است که انگار با این فضاها غریبه ام و فقط از پشت شیشه ماشینم می بینمشان ولی گفتم، خانه ما منیریه است و من با خیلی از این آدم ها برخورده ام.
●واقعا؟ حالا با این همه در آمد چرا منیریه؟
– ما خانوادگی در این محل بزرگ شدیم و با این فضاها حال می کنیم. البته خانه مان خفن است، فکرتان سمت خانه کلنگی های محل نرود!
● راستش باورش برایم سخت است….
– چرا؟ ما اینقدر آدم های عجیبی نیستیم.
● چرا فرق می کنیددیگر! مثلا تا حالا شده برای پول لنگ بمانی؟
– آره خب. من هم چیزهایی می خواستم که نتوانستم بخرم. یا مثلا اینکه پول زیاد دارم دلیل نمی شود که با فروشنده چک و چانه نزنم و فروشنده هرچقدر گفت من هم بدهم. بحث کلاس و این حرف ها به کنار، ولی هر وقت حس کنم که می خواهد سرم را کلاه بگذارد، سعی می کنم با بحث، از حقم دفاع کنم. بارها شده است 300-200 هزار تومان از قیمت اولیه ارزان تر خریده ام.
●سخت ترین لحظات زندگی ات که حسابی کلافه ات کرده کی بوده؟
– چند ماه پیش ماشینم را فروختم و گفتم یک مدت بدون ماشین زندگی می کنم. یک هفته نرسیده بود که اینقدر کلافه شدم که رفتم پیش بابا و گفتم: « بابا من دیگه خسته شدم ماشین می خوام. » بابا هم گفت برو هرکدام را که می خواهی بخر، و همین بی ام و را برایم خرید.
انتهای پیام