خرید تور تابستان

خاطره ی گزارشگر BBC فارسی از یک شهید

به گزارش انصاف نیوز، نفیسه کوهنورد، گزارشگر بی.بی.سی فارسی درباره ی شهادت جواد حسناوی در فیسبوک:
صبح با این خبر بیدار شدم “حاج جواد شهید شد” …یه پیام کوتاه از دوستى در عراق…حاج جواد یکى از فرماندهان سرایا خراسانى بود که قبلا هم درباره اش تو این صفحه نوشته بودم…اولین بار براى ساختن گزارشى درباره نقش ایران در نبرد با داعش پیششون رفتیم به روستاى ینگجه در طوز…روستایى که تازه از داعش پس گرفته شده بود و هنوز داعشى ها خیلى نزدیک بودن بهش…تو پست بازرسى که به طور مشترک دست پیشمرگه و بدر بود به استقبالمون اومد…صورتش باز بود و نقاب نداشت…وقتى دید من و دوست کُردم داریم سخت با هر دو گروه مذاکره مى کنیم و سرشون رو مى خوریم که بابابذارین بریم تو قرار داریم، خندید و به فارسى گفت “بسپار به من مشکلى نیست اما اول بذار لباسهامون رو مرتب کنیم و باید چهره مون رو بپوشونیم”…خستگى تو صورتشون موج مى زد. بعد از عملیات آمرلى ینگجه رو هم گرفته بودن و هنوز مشغول جنگ بودن…گرماى هوا ٤٥ درجه و آفتاب سوزان…اهل کربلا بود اما بزرگ شده ایران. خانواده اش از دست صدام به کرج پناه برده بودن…فارسى رو با لهجه جالبى صحبت مى کرد اما مسلط بود…مى گفت فارسیم خراب شده باید بازم برم ایران…برخلاف خیلى از فرمانده هاى نزدیک به ایران از بى بى سى گریزان نبود. با صراحت از کمکهاى ایران دفاع کرد و با خوشرویى کمکمون کرد تا گزارشون رو بسازیم…بعد از اون دیگه هر از گاهى حرف مى زدیم تا هم از حالشون خبر دار شیم و هم از احوال جبهه…مى گفت نفیسه خانم باهام دعوا کردن چرا با شما حرف زدم اما منم گفتم که اینها هر چه بوده رو گزارش کردن و هرچه گفتیم بدون سانسور پس عیب نداره من بازم حرف مى زنم…عملیات جلولا هم با گروهش که همگى مثل خودش جوان بودن شرکت داشت. زنگ زد گفت چرا نیومدین گفتم اخه سنجار هستم گفت باشه هروقت اومدین قدمتون رو چشم خبرمون کنین…دوست نازنین کُردم که عکاس حرفه ایست پیشش رفته بود و باز حاج جواد برخلاف بعضیها که درگیر کشمکشهاى قومى هستن کمکش کرده بود..یه بار همین یه ماه پیش که تلفنش جواب نمى داد من کلى به همه پیغام دادم و اخر خودش زنگ زد گفت ببخشید تلفنم خراب بود. گفتم حاج جواد بابا قلبمون اومد تو دهنمون فکر کردیم اتفاقى افتاده! خنده بلندى کرد و گفت “نه بابا نفیسه خانم من طوریم نمى شه. شما یه مثل دارین که مى گه بادمجون چیزیش نمى شه، منم همونم” …آخرین بار تو عملیات تکریت باهاش حرف زدم و بعد شنیدم که خودش زخمى شده و تعدادى از بچه هاشون رو داعش گرفته…بعد خوب شدن اما باز برگشت جبهه…نمى دونم چرا دیشب تو ذهنم بود زنگى بزنم ببینم اوضاعشون چطوره… امروز اما فهمیدم که دیگه نیست…دیروز در ادامه عملیات صلاح الدین…باز باور نکردم چون بچه هاى پیشمرگ و شیعه ها گاهى سر این چیزها شوخى هم مى کنن بخصوص که بدونن ادم کسى رو مى شناسه، زنگ زدم به گوشیش گفتم حاج جواد؟…برادرش بود فارسى مى دونست اما نتونست حرف بزنه…دوست نازنینم از کرکوک باهاشون تماس گرفت و بعد نوشت “اره خبر درسته…حالم گرفته است…حیف” …باز تو مى مونى با تضاد درونت بین خبر براى توى خبرنگار و خبر براى توى غیر خبرنگارت… 
در این مدت فرصت این رو داشتم که با آدمهاى زیادى آشنا شم از پیش مرگه ها تا نیروهاى شیعه و پ ک ک و… آدم صداقت داشتن یا نداشتن آدمها رو حتى در صداى مصاحبه و رفتارشون مى تونه دیگه حس کنه…مى دونم که آدمهایى مثل حاج جواد زیاد نیستن…
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا