خرید تور تابستان

چه باید کرد؟ | مرتضی مردیها

«مرتضی مردیها»، استاد دانشگاه در یادداشتی تلگرامی با عنوان «چه باید کرد؟» نوشت:

چنان‌که دیدیم در برابر تمامی سخنانی که من دربارۀ شرایط ایران امروز و انسداد باب تحول گفتم، یک سخن به تکرار و تأکید از سوی مخاطبان‌ مطرح می‌شد و آن این‌که: پس ما چکار باید بکنیم. پاسخ من ساده و کوتاه است: زندگی.

اگر این پاسخ رضایت‌بخش نیست و حس می‌کنیم به‌لحاظ اخلاقی و سیاسی وظیفه‌ای داریم، قبل از هر چیز باید با خودمان کنار بیاییم.‌ نه خدا، نه طبیعت، نه تاریخ، نه آیندگان و نه حتی اخلاق فضیلت از ما انتظاری بیش از توان‌مان ندارند. گویا این خودمانیم که داریم. و البته این هم به آن معنا نیست که علّت اصلی این احوال ما انتظار اخلاقی و مسئولیت‌پذیری بالایی است که از خود داریم. بلکه ترکیبی است از میل به دمکراسی و آزادی و کرامت انسان، با حرص و خشم از زورگویی و نفرت از تحقیرشدگی به همراه مبالغی ناراحتی ناشی از اغراق در بد بودن وضعیت عمومی (در قیاس با نیمی از جهان) و بزرگ‌نمایی وضعیتی که این نباشد، و مقادیری هم تجلیات میل به منشأیت اثر و خودنمایی.

کم نیستند کسانی که تشویق به شورش و مقابله با ظلم می‌کنند، ولی مقصد اصلی‌شان سرخط خبر ساختن برای رسانه‌ها و مطرح شدن صحت تحلیل‌ها و نقش هدایتگری فرد یا گروه خودشان است و البته در افق آینده هم خود را در نقش بدیل حکومت می‌بینند. یا در سطحی پایین‌تر، کم نیستند کسانی که چه در حال نوشتن متنی در فیس‌بوک یا توییتر باشند، چه در حال بحث‌های دنباله‌دار با دوست و آشنا، و اشاره به بدی‌ها و ناکارآمدی‌ها، گویا تا حدودی این را نوعی اسباب مشغولیت و گذران وقت کرده‌اند. و یا حتی گاهی در سایه شرایط بد سیاسی، به فراموشی دو دسته عوامل مهم و مؤثر دیگر می‌کوشند: یکی سختی‌ها و ناکامی‌های ناشی از بدشانسی‌های ژنتیکی و جایگاهی، و دیگری ضعف‌های احتمالی شخصی و فردی.

باری، و به هر حال، اگر تمثیل زندانی بودن را برگیریم، هر زندانیِ بناحقی، حق دارد بزرگترین و اولین و شاید حتی تنها خواسته‌اش آزادی باشد. او حق دارد چنین بپندارد و احساس کند که اگر امشب دیوارهای زندانش فروریزد و او از آن نجات یابد بهتر است تا فردا. بالاتر از این، اصلاً حس شرافت و شخصیت و غرور و آزادگی اقتضا دارد که فرد و جامعه بخواهد رها شود، حتی اگر به فشارهای سنگین‌تری در وضع آزادی دچار شود.

ولی فقط یک نکته: اگر چشم‌انداز رهایی در کوتاه‌مدت، از نگاهی واقع‌بینانه، شدنی نباشد، مصلحت در چیست؟ در این‌که شبانه روز مشت بر میله‌های زندان بکوبد و بگرید و زندان‌بانان را نفرین کند و خشم و کینه خود را خوراک دهد و بر شوربختی خود اسف خورد؟ اینگونه، بسا که عمر خود را در این کار تلف کند و حاصلی هم به دست نیاید.

زندانی مفروض ما می‌تواند ضمن حفظ آرزوی رهایی و برنامه‌ریزی و تلاش معقول برای آن، وقتی راه‌ها بسته است، همه چیز را به آن موکول نکند. می‌تواند زندگی کند. حتی اگر به دروغ دل خود را خوش کند، و در عالم تخیل زندگی کند معلوم نیست خطا کرده باشد، چه رسد به این‌که بسیاری از لذت‌های ممکن در این زندان بزرگ چندان هم خیالی نیست، و چه رسد که بسیاری از آن وعده‌های پساآزادی هم خالی از اغراق نیست. می‌توان و می‌باید در کنار زندگی، نگاهی هم به تحول بهینه داشت، و حتی لازم شد تلاشی هم برای آن داشت. این اقتضای اخلاق و سیاست و انسانیت و شرافت و بزرگی است. باری، به اخبار دخیل بستن، و فقط بدی‌ها و ظلم‌ها را رصد کردن، و حرص خوردن و رنج بردن، نشان اخلاقی بودن و آزادگی نیست.

از برخی زندانیان انفرادی شنیده‌ام گاهی که فشار تنهایی بر آنان زیاد می‌شود می‌نشینند، چشمان خود را می‌بندند، عمیقاً در خود فرو می‌روند، و تخیل می‌کنند که بیرون از زندان در میان اهل خانه و دوستان هستند. به تفصیل و با جزئیات در نظر می‌آورند که با چه کس چه می‌گویند، چه می‌خورند، کجا می‌روند، و خلاصه هر آنچه را که آرزو دارند و از آن محروم هستند با خیال جبران می‌کنند (گاهی چند ساعت). چون واقعیت آن مقدور نیست، با خیال قدری از آن را جبران می‌کنند. آیا ما به این رفتار می‌خندیم؟ نه. چون باور کرده‌ایم از او کار دیگری برنمی‌آید، و باور کرده‌ایم که حتی در آنجا بدون فراغت از رنج مدام، زندگی دشوار است. در بند بزرگتر هم همین است. با این تفاوت که اینجا امکاناتی بس بیشتر از خیال برای فراغت از رنج مدام هست.

سخن من با کسانی است که دغدغۀ دائمشان فکر کردن و حرف زدن و خبر گرفتن راجع به فجایع سیاسی و غصه خوردن و افسردگی بابت آن است. برای بعضی این صرفاً یک عادت شده است. خودشان هم می‌دانند خیری در آن نیست، ولی عادت کرده‌اند و ترک عادت هم آسان نیست. برخی دیگر ممکن است بدیل بهتری برای گذران زمان نداشته باشند و این رفتار برای‌شان حکم مشغولیت پیدا کرده است. دستۀ دیگری هم ممکن است گمان کنند با این رفتار بذر نارضایتی را بیشتر می‌پراکنند و این دیر نیست که ثمره دهد. دسته دیگری هم شاید باشند که از ترک این روش حس شرم اخلاقی دارند. تصورشان این است که کوشش بیهوده به از خفتگی.

به گمانم رواست که عموم این دستجات در روایی انگیزه‌های خود تأمل کنند و به درجاتی از ثقل این رفتار خود بکاهند. و البته نگران این نباشند که در این صورت اوضاع از کنترل‌شان خارج می‌شود. اطلاع‌داشتن اوضاع را در کنترل ما قرار نمی‌دهد. سکان در دست ما نیست، با خیره شدن دائم به برخورد موج‌ها و طوفان‌ها به کشتی و اضطراب دائم، مشکلی از طوفان‌زدگی حل نمی‌شود. وقتی سال‌ها و دهه‌ها بر همین منوال گذشت فقط غم عمیق و در حاشیه قابل توجیه است، نه چندان اضطراب و خشم و نقد و نفرین. پس در پاسخ چه باید کرد، می‌گویم هیچ کار؛ زندگی.

معنای این بی‌تفاوتی و بی‌مسئولیتی نیست. معلوم است که درد و داغ انسان صاحب‌دل و صاحب‌عقل را رها نمی‌کند، و حس می‌کند بعضی شرایط غیر‌قابل تحمل و غیرقابل ادامه است. ولی وقتی امکانی نیست، نمی‌توان چنان خود را در چنبرۀ این پرسش‌ها و دغدغه‌ها فشرد که از زندگی و آرامش غافل شد. کمی هم رها کنید! اخبار، انتقاد، بحث، حرص … من تضمین می‌کنم اتفاقی نمی‌افتد.

در غیاب امکان کارهای بزرگ، بکوشیم در حدودی که مقدور است، در حلقه‌های کوچک خانواده، دوستان نزدیک، خویشان، و آشنایان در حدودی که مقدور است به تولید، توزیع، و مصرف لذت همت کنیم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا