هاشمی از شکایت علیه فرماندهان نظامی گذشت
***
یکی از اقدامات مهم آقای هاشمی، همانطور که در خاطراتش هم اشاره میکند، پایان دادن به جنگ است، اما نکته ابهام اینجاست که چرا ایشان بعد از آزادی خرمشهر تلاشی در این زمینه انجام نداد؟ با توجه به اینکه در این زمان حتی بحث پیشروی در خاک عراق در شورای عالی دفاع مطرح شد و عملا جنگ ۶ سال دیگر به درازا کشید.
آقای هاشمی در آن زمان نقش تعیینکنندهای در پایان دادن به جنگ نداشت. ایشان در سال ۶۱ عضو و در مقطعی سخنگوی شورای عالی دفاع و در عین حال رئیس مجلس بود. ضمن اینکه پس از آزادی خرمشهر در خرداد ۶۱، موضوع ورود به خاک عراق در محضر امام با این استدلال مطرح شد که بعد از این عراق که عملا در بعضی محورها به پشت مرزهای بینالمللی رفته بود اگر بداند ما حرکتی در جهت مقابله با او نخواهیم کرد، هر وقت تصمیم بگیرد میتواند دوباره به این سوی مرز بیاید یا مثلا در پشت مرزهای شلمچه بماند و از داخل خاک خود با شلیک خمپاره و آرپیجی برای ما ایجاد مزاحمت کند. در جلسه اول شورای عالی دفاع با امام، ایشان زیر بار این استدلال نمیرود و در پایان جلسه میگوید بروید فکرهایتان را بکنید، مشورت کنید و جلسه دیگری هم بگذارید. در جلسه بعدی فرماندهان نظامی امام را قانع میکنند که جنگ ادامه پیدا کند با این استدلال که ما باید تا جایی عراقیها را به عقب برانیم که دیگر خطری متوجه ما نشود، جایی که به لحاظ تاکتیکی به آن «نقطه امن» میگویند. آقای هاشمی نیز در این جلسه حضور داشت.
من به یاد ندارم از آقای هاشمی شنیده باشم که در این قضیه و در این دو جلسه، نظری متفاوت از امام داده باشد، تصور میکنم ایشان هم در آن مقطع با ورود به خاک عراق مخالف بود. ایشان در سال ۶۲ از سوی امام مسئول امور جنگ شد و پیش از اینکه به منطقه برود به امام گفته بود من با این ایده میروم که نقطه حساسی از خاک دشمن را به دست آوریم تا به این وسیله بتوانیم از عراق امتیاز بگیریم و جنگ را ختم کنیم؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که آقای هاشمی در سال ۶۱ هم نظرش بر خاتمه جنگ بود؛ اما نه خاتمهای بدون گرفتن امتیاز. به علاوه ایشان در عبارتی معنادار میگفتند امام در بحث ادامه جنگ به حدی قاطع بودند که اجازه طرح مسئله توقف جنگ یا آتشبس را به کسی نمیدادند و کسی هم جرات نمیکرد در برابر ایشان از توقف جنگ دم بزند.
مرحوم سید احمد خمینی هم گفته است که «نظر امام بر عدم ورود به خاک عراق است.» من تصورم این است که آقای هاشمی هم همین نظر را داشت؛ بنابراین به قصد اتمام جنگ به منطقه رفت. البته ایشان در خاطراتش میگوید امام هیچ نگفتند، فقط لبخندی زدند که این لبخند را هم ما نمیتوانیم تفسیر کنیم که به معنای موافقت و یا عدم موافقت است؛ ولی به هر حال آقای هاشمی پاسخ مثبتی از امام در این باره نگرفت و اینقدر هم صادق بود که گفت امام نفیا و اثباتا چیزی در این باره نگفتند.
دلیل انتخاب آقای هاشمی به عنوان فرمانده جنگ از جانب حضرت امام چه بود؟ در حالی که به لحاظ قانونی نخستوزیر و رئیسجمهور در احراز این مقام بر ایشان ارجحیت داشتند.
قاعدتا باید به لحاظ قانونی رئیسجمهور وقت که ریاست شورای عالی دفاع را نیز به عهده داشت، فرمانده جنگ میشد نه آقای هاشمی؛ اما این حکم امام بود. من در کتاب «در آینه» که حاصل ۴ گفتوگوی صریح من با ایشان است، پرسیدم که «چرا شما فرمانده جنگ شدید؟» ایشان گفت رئیسجمهور مسئولیتش در اداره و اجراییات کشور زیاد بود و ترور هم شده بود. از طرفی زمانی که امام، آقای هاشمی را برای هدایت جنگ به منطقه فرستاد بین ارتش و سپاه بر سر بعضی مسائل اختلاف بود که در خاطرات سالهای ۶۲ تا ۶۷ آقای هاشمی به وضوح میتوان نشانههای این اختلاف را دید. آنچه میشود از این حکم برداشت کرد این است که امام هم برای حل اختلافات میان ارتش و سپاه و هم فرماندهی جنگ به ایشان مسئولیت جانشینی خود را داد. امام از روحیه ایشان که بارها نشان داد قدرت بالایی در جوش دادن نیروهای انقلابی به یکدیگر و همگرایی میان جریانهای سیاسی دارد، اطلاع داشت. به هر حال هاشمی پیشتر سپاههای چهارگانه را یکی کرده بود. ما در ابتدای انقلاب ۴ سپاه در کشور داشتیم که با تدبیر ایشان این چهار سپاه یکی شدند و برای خود یک فرمانده انتخاب کردند. آقای هاشمی شخصیت واگرایی نداشت، همگرا و معتقد بود کشور به همه نیروها و با سلایق مختلف نیاز دارد؛ بنابراین امام ایشان را فرستاد که این قضیه را حل و ساماندهی کند. در واقع آقای هاشمی در گام نخست برای آشتی بین سپاه و ارتش رفت ولی گام بعدی، ماندگاریاش در فرماندهی جنگ و در نهایت پایان دادن به آن بود. در نهایت هم وقتی دید نیروهای مسلح عملا توان ادامه موفق جنگ را در زمانی محدود ندارند و جنگ به دلیل محدودیت نیرو و محدودیتهای شدید مالی و بودجهای به درازا میکشد، توانست موافقت امام را برای این کار جلب کند که به نظر من که در دو، سه سال آخر جنگ در قرارگاه خاتمالانبیا مسئولیتی داشتم، این اقدام از شاهکارهای ایشان بود.
پس در این میان ایده «جنگ تا یک پیروزی» که ایشان پس از عملیات خیبر مطرح کرد، چه بود؟
بحث جنگ با یک پیروزی موفق غیر از این است که سرنوشت جنگ با آیندهای مبهم و کور گره بخورد. در نهایت هم دیدیم که همین استراتژی نتیجه داد و معلوم شد با وجود اینکه ما نیروهای عراق را از خاکمان بیرون کردیم ولی توان ادامه جنگ و سقوط صدام را نداریم، شاید با توجه به توانمان وظیفهای هم در این جهت نداشتیم. آقای هاشمی در جبهه عملا در حد تاکتیکی با فرماندهان وارد مذاکره شد و از این گفتوگوها برداشت کرد که آنها موفق نمیشوند در کوتاهمدت با ادامه یک سری عملیات صدام را شکست بدهند. بعد از خیبر عملیاتهای مهم ما عملا سالی یک بار در زمستان انجام میشد و تا سال بعد کار مهمی انجام نمیشد. جالب این است که امام با لحن خاصی با مشاهده این حالت به فرماندهان گفتند لااقل دشمن را با عملیاتهای محدود ایذا کنید و نگذارید آرامش داشته باشد…
توان نظامی دشمن به دلیل پشتیبانی ابرقدرتها و کشورهای منطقه روزبهروز بیشتر و کفه او سنگینتر و کفه ما سبکتر میشد. فراموش نکنیم که نیروهای مردمی در سالهای پایانی جنگ دیگر مثل سابق به جبهه نمیرفتند. آن موقع که بحث بسیج گسترده اعزام نیرو مطرح شد و در اولین گام سپاه یکصد هزار نفری محمد رسولالله در استادیوم آزادی جمع شدند، من خبر دارم که قسمت عمده این بسیج و تجمع، نمایش بود. عده زیادی از کسانی که به نشانه اعزام به جبهه در مراسم استادیوم حاضر شدند در پایان مراسم به خانههایشان برگشتند و تنها حدود یکسوم آنها به منطقه عملیاتی جنوب رفتند که بخشی از اینها هم نیروهای عملیاتی نبودند. در اعزامهای بعدی این تعداد به دو، سه هزار داوطلب رسید؛ یعنی در حد یک گردان. آن موقع ما در قرارگاه با دیدن این تعداد کم نیرویی که به جبهه میآمد به هم میگفتیم اگر خیابانهای جمهوری و ولیعصر تهران را ببندند از آن ۱۰ هزار نفر نیرو درمیآید، در حالی که از تهران ۱۵۰۰ نفر به جبهه آمده بود.
از مشکلات دیگر ما در جبهه این بود که نیروهای مردمی بعد از خاتمه عملیات به شهرهایشان بازمیگشتند و یگانهای عملیاتی به یکباره از نیرو خالی میشدند؛ یعنی نیروها معمولا بعد از اتمام هر عملیات، تا فراخوان بعدی به مرخصی میرفتند. این در حالی بود که اگر قرار بود جنگ را با پیروزی تمام کنیم میبایست بعد از هر عملیات بلافاصله عملیات دیگری را شروع کنیم که دشمن نتواند تجدید قوا کند، اما به لحاظ نیروی در اختیار، توان این کار را نداشتیم. بعد از عملیات کربلای ۴ که ما شکست خوردیم نیروها به عقب برگشتند؛ چون فکر میکردند عملیات تمام شده و دیگر تا ماهها عملیاتی نخواهیم داشت و میتوانند به خانههایشان برگردند. من آن زمان مسئول تبلیغات جبهه و جنگ در قرارگاه مرکزی خاتمالانبیا بودم. مشکل را که دیدم فورا راهحلی به ذهنم رسید و در استفتایی به محضر امام نوشتم که ما به نیرو احتیاج داریم و نیروها در حال بازگشتند، تکلیف را معین کنید. ایشان پاسخی عاطفی به این استفتا دادند و نوشتند «در فرض مذکور باید در جبهه بمانند و من دست و بازوی آنها را میبوسم.» یک شب در مقر فرماندهی قرارگاه شاهد بودم بیسیمچیها با برقراری ارتباط، بیسیم را به آقای محسن رضایی میدادند و ایشان متن استفتا را برای یکایک فرماندهان میخواند و از آنها میخواست آن را به اطلاع رزمندگان برساند. با این تدبیر بود که نیروها در جبهه ماندند و ما با همان نیروهای باقیمانده، عملیات کربلای ۵ را با فاصله کوتاهی از عملیات ناموفق قبلی انجام دادیم؛ بنابراین اینکه آقای هاشمی برخلاف شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» بعضیها، میگفت «جنگ جنگ تا یک پیروزی»، چون اعتقاد داشت با ادامه جنگ، بین ما و دشمن اصلا تعادل و موازنه برقرار نیست؛ پس باید یک منطقه مهم عراق را بگیریم و با در دست داشتن آن، عراق را پای میز مذاکره بیاوریم و شرایط خودمان را در مذاکره حاکم کنیم.
فارغ از مسئله کمبود امکانات و نیرو، آیا میتوان در پیگیری خاتمه جنگ توسط آقای هاشمی، به دنبال انگیزههای دیگری نیز گشت؟
در مصاحبهای از آقای هاشمی پرسیدم چه کاری در این زندگی هشتاد و چند ساله، شما را خوشحال میکند؟ تاملی کرد و گفت کار تحقیق قرآنی، تفسیر راهنما و فرهنگ قرآن. پرسیدم دیگر چه کاری؟ گفت فکر کنم ختم جنگ. پرسیدم چرا ختم جنگ خوشحالتان میکند؟ گفت چون من با این تدبیر عملا در کشور جلوی کشته شدن آدمها را گرفتم. من اضافه کردم و گفتم شما با این تدبیر عملا جلوی کشته شدن عراقیها را هم گرفتید. گفت همینطور است چون عراقیها بیشتر از ما در جنگ کشته میدادند. بعد هم با بلند کردن دست راستش که در اینگونه مواقع برای تاکید بود این جمله تاریخی را گفت که ببین آقای رجایی «من کلا از کشتن بدم میآید.»
آقای هاشمی همچنین معتقد بود کشور باید به سمت پیشرفت و رفاه برود و با وجود طولانی شدن جنگ و درگیر شدن توان کشور برای پشتیبانی از جنگ، مردم نمیتوانند راحت زندگی کنند؛ چراکه کشور باید با امکانات محدود و با وجود تحریمها مدام هزینه حضور دهها هزار نیرو را در جنگ بدهد و بودجه کشور یکسره باید صرف جنگ شود. بعد هم دیدید که وقتی ایشان به ریاستجمهوری رسید، کشور مخروبهای را در اثر جنگ تحویل گرفت. از خدمات برجسته ایشان بود که این مخروبه را با خزانه خالی، بدهیهای بالا و رابطه سیاسی خراب با کشورهای منطقه بازسازی کرد؛ ایشان در واقع هم روابط ایران با کشورهای منطقه را بهبود بخشید و هم با شتاب کشور را در مسیر سازندگی انداخت. با اینکه آقای هاشمی کمتر از خدمات و اقدامات خود تعریف میکرد این از معدود مواردی بود که با شادمانی از آن یاد میکرد.
اما با تمام آن خدمات، یکی از دلایل استقبال از دولت اصلاحات، توسعه سیاسی و به طور ویژه آزادی بیان بود. به نظرتان این به دلیل فضای سیاسی محدود در دوران ریاست جمهوری ایشان نبود؟
در دوره ایشان نشریهها در آزادی بیان مشکلی نداشتند، نمونهاش فعالیت روزنامهای مثل «سلام» که سخت منتقد ایشان بود. در دولت اول آقای هاشمی انگشتشمار روزنامهای تعطیل شد؛ اما قبول دارم که توسعه سیاسی دولت اصلاحات و نقش آن در تعمیق آزادیهای سیاسی، موفقتر از فعالیتهای سیاسی در دولت ایشان بود و رای هم آورد. آقای هاشمی در رای اعتماد مجلس به کابینهاش صریحا گفت اولویت اول دولت من کار است نه کار سیاسی و وزرای من حق کار سیاسی ندارند؛ چون خود من به اندازه کافی سیاسی هستم، وزرا باید کار کنند. احتمالا ایشان ورود به مقوله آزادیهای سیاسی را در تزاحم با توسعه اقتصادی و بالطبع اجتماعی میدید.
در مورد قتلهای زنجیرهای، هنوز هم ابهامهایی درباره نقش ایشان وجود دارد.
اصلا. قتلهای زنجیرهای ربطی به ایشان نداشت. ایشان به صراحت میگفت من در جریان این مسئله نبودم، هیچ نقشی در آن نداشتم و در این باره دستوری هم به کسی ندادهام، اگر مدرکی دارند بیاورند.
به بهبود روابط ایران با کشورهای منطقه در زمان ریاستجمهوری آقای هاشمی اشاره کردید. ایشان در زمان ریاستجمهوری روابط خوبی با عربستان برقرار کرد، اما به نظر میرسد در سالهای اخیر به ویژه در دولت گذشته تمام تلاشهای ایشان در این زمینه بیاثر شد.
شگرد آقای هاشمی در سیاست این بود که اول واقعیت را میپذیرفت و بعد آن را هدایت میکرد. اساسا یکی از برجستگیهای آقای هاشمی واقعگرایی ایشان بود؛ ویژگیای که در موارد مختلف از جمله در تعامل ایشان با سعودیها به خوبی مصداق پیدا میکند. ایشان در حالی که عدهای سعودیها را سزاوار لعن میدانستند، با آنها تعامل میکرد و نتیجه هم میگرفت و اتفاقا از آبی که برخی میگفتند اصلا ماهی در آن نیست، شاهماهی گرفت.
آقای هاشمی به من گفت که در یکی از سفرهایشان به عربستان در گفتوگو با ملک عبدالله، مشکلات و اختلافات دو کشور را در پنج کمیته جمع کردند و قرار شد همه آن مسائل در این پنج کمیته حل و فصل شود. ایشان از این سفر با دست پر برگشت؛ اما یکی از تأسفهای تاریخی ما این است که احمدینژاد این دستاوردها را بایگانی کرد. او در حالی این توافقات را نادیده گرفت که وقتی به عربستان میرفت، جلوی دوربینها دست در دست ملک عبدالله، انگشتش را به نشانه اتحاد و… بالا میبرد. پس از سفر او شنیدم ملک عبدالله گفته بود این رفتار از رئیسجمهور یک کشور بعید است که پنجه در پنجه من پیرمرد بکند و مرا جلوی دوربین به این طرف و آن طرف بکشد و رو به دوربینها دست تکان بدهد. اگر احمدینژاد با سعودیها مخالف بود، چرا به عربستان میرفت و این حرکات سبک را نشان میداد؟!
بعد از اینکه توافقات هاشمی با ملک عبدالله اجرایی نشد، سعودیها رنجیدهخاطر شدند و آنگونه که به یاد دارم در سال بعد رئیسجمهور را به حج دعوت نکردند، در حالی که در همان ایام شاهد بودم ملک عبدالله در طول یک سال دو دعوتنامه برای آقای هاشمی فرستاد و او را به حج دعوت کرد، حتی در نامهای به آقای هاشمی نوشت چرا به حج نمیآیید، دلم برای شما تنگ شده است. افسوس که از این فرصتهای طلایی در جهت تقویت و بهبود روابط دو کشور استفاده نشد.
در مورد خاطرات محرمانه آقای هاشمی بگویید. ماهیت این خاطرات چیست و آیا ممکن است زمانی منتشر شود؟
به قول شاعر صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. هر اتفاقی که اکنون رخ میدهد و یا رخ داده پشت پردههایی بسیار مهم دارد و ظاهر مطلب نشاندهنده پشت پردهها نیست؛ مثلا در رابطه با دور دوم انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴ که آقای هاشمی به ظاهر از احمدینژاد شکست خورد، ایشان دو سه بار گفت مدارکی دارد که نشان میدهد در این انتخابات ۱۱۰ فرمانده نظامی تخلف و به نفع احمدینژاد دخالت کردهاند که برای تخلفشان پرونده هم تشکیل شد و به دادگاه نظامی رفت. آقای هاشمی گفت ما دیدیم اگر این قضیه را پی بگیریم و این همه فرمانده محکوم شوند، برای مملکت بد میشود؛ لذا از شکایتم صرفنظر و کارم را به خدا واگذار کردم. ایشان هرگز مصلحت شخصی خود را بر مصلحت انقلاب ترجیح نمیداد و تا آخر هم در حمایت از نظام، انقلاب، کشور و رهبری ایستاد.
در انتخاب رئیس خبرگان نیز طبق آماری که داشتیم، تعداد نمایندگانی که برای رای دادن به آقای هاشمی ابراز تمایل کرده بودند، تعداد خوبی بود؛ ولی در عمل این اتفاق نیفتاد، این تعداد نصف شد و آقای هاشمی هم از تصدی ریاست بازماند. شاید حالا حالاها نشود گفت که چه عواملی در اینکه بیش از ۴۰ رای به ۲۴ رای تبدیل شد، دخیل بودند، اما برخی از نمایندگان آمدند و علت را به طور خصوصی به آقای هاشمی گفتند.
مورد دیگر اینکه آقای هاشمی یک بار به من میگفت دو دوره قبل قصد شرکت در خبرگان را نداشت و رهبری به ایشان گفته بودند من به شما تکلیف میکنم، باید شرکت کنید. آقای هاشمی گفت به آقا گفتم من به خودم تکلیف نمیبینم؛ چرا به من تکلیف میکنید؟ رهبری گفتند به این دلیل که میدانم بعد از امام نقش شما در خبرگان چه بود. اگر اتفاقی برای من بیفتد این شما هستید که باید در مجلس خبرگان باشید و مسئله را جمع کنید. ایشان هم پاسخ داده بود انشاءالله آن اتفاق نمیافتد، من سنم از شما بیشتر است و علیالقاعده زودتر از شما از دنیا میروم، اگر شما میخواهید شرکت کنم. باید عواملی که از بیرون در انتخابات مجلس خبرگان دخالت میکنند، ورود نکنند که توافق شده بود و آقای هاشمی هم شرکت کرد. آنچه در این خاطره واضح است این است که عواملی در انتخاب ریاست خبرگان دخالت میکردند. در انتخابات اخیر مجلس خبرگان نیز بعضی از اعضای شورای نگهبان که باید در انتخابات بیتفاوت باشند در تایید برخی نامزدها سخنرانی کردند؛ گزارشی به ما رسید که یکی از اعضای شورا به یکی از استانها رفته و به فردی گفته بود که در انتخابات خبرگان به آقای هاشمی رای ندهید.
این خاطرات ایشان بالاخره روزی منتشر خواهد شد، البته با رعایت مصلحت؛ یعنی ممکن است به دلیل مصلحت نظام یا مصلحت برخی اشخاص، بخشی از خاطرات منتشر نشود. آقای مهندس محسن هاشمی نیز اخیرا بر همین مسئله تاکید کرد و گفت ممکن است برخی موارد را با مشورت بزرگان نظام منتشر کنیم. ادامه خاطرات آقای هاشمی به تدریج و با شتاب بیشتر در ۲۳ جلد دیگر منتشر خواهد شد؛ اما فعلا وقت انتشار خاطرات محرمانه نیست. به نظر من شخصیت و زندگی هاشمی، بعد از مرگ شنیدنیتر و خواندنیتر از زمان حیاتشان خواهد بود.
انتهای پیام