درسی آموزنده از سیاستورزی ملی در فرانسه
دكتر محمدحسين پاپُلى يزدى طی یادداشتی نوشت:
پرسیدم: شما برای حزب چه کار میکردید؟ گفت: مشورت میدادم، ولی یک کمیته مالی هم درست و برای انتخابات پول جمع میکردم. .. گفتم: اگر محرمانه نیست چقدر پول جمع کردید؟ گفت: من خودم ۱/۲۰۰/۰۰۰ فرانک دادم و از دوستانم هم پول گرفتم، جمعاً ۴۳/۰۰۰/۰۰۰ فرانک پول جمع کردم و به حزب دادم. گفتم: چند درصد امیدوار به پیروزی هستید؟ گفت: صد در صد! گفتم: حزب سوسیالیست چندین دهه است که برنده انتخابات نشده است. گفت: اما فرانسوا میتران رقیب سرسختی است. دو شب بعد نتیجه انتخابات معلوم شد. فرانسوا میتران برنده انتخابات بود. او رئیسجمهور منتخب اعلام شد. سوسیالیستها، کمونیستها و کلاً چپیها بهخیابانها ریخته بودند و شادی میکردند. شادی عظیم! میدان باستیل غلغله بود. رگباری شدید و رعد و برقی بینظیر پاریس را در بر گرفته بود. من برای تماشا رفته بودم. خیس آب بودم که بهپای آسانسور رسیدم. موسیو پیر دسپاکس با چشمی اشکبار پای آسانسور بود. گفت: برو لباست را عوض کن و بهخانه من بیا. همین کار را کردم. پیرمرد مثل اینکه جوانی را از دست داده باشد بهخاطر شکست حزبش گریه میکرد! میگفت: منافع ملی ما در خطر است. او میگفت در ظرف چند ماه، سرمایهها از فرانسه فرار خواهند کرد. سرمایهدارها سرمایههایشان را از کشور خارج میکنند و اقتصاد فرانسه مختل میشود. من ۳۵ سال داشتم و او ۸۵ سال. سال ۱۳۶۱ بود و من خود نگران وضعیت کشور. صحبت را عوض کردم و حال بچهها و نوههایش را پرسیدم. از ۶ بچهاش هیچکدام در پاریس نبودند. چند نوهاش در پاریس بودند که گاه گاه بهپدربزرگ سری میزدند. چند ماهی گذشت و فرانسوا میتران در کاخ الیزه بود. عراق بهایران حمله کرده بود. یکی از نتایج این جنگ گرانی قیمت نفت بود. نفت از بشکهای ۶-۷ دلار به بیش از ۳۰ دلار رسیده بود. فرانسوا میتران در تلویزیون ظاهر شد. رئیسجمهور با مردم صحبت کرد. گفت: به علت گرانی نفت، فرانسه با مشکلات اقتصادی روبرو خواهد شد. او پیشنهاد داد و گفت: من نه دستور میدهم و نه بخشنامه میکنم، فقط پیشنهاد میدهم. پیشنهادش چه بود. قانون در فرانسه میگفت که درجه حرارت ساختمانها در زمستان ۲۱ درجه باشد. میتران گفت: اگر بهجای ۲۱ درجه، شوفاژها را روی ۱۸ درجه تنظیم کنید، حدود ۳ میلیارد فرانک صرفهجویی انرژی خواهیم داشت. چند روز بعد رفتم خبری از موسیو دسپاکس بگیرم. زمستان بود و سرما. موسیو درِ آپارتمانش را باز کرد. دیدم پالتویی پوشیده و کلاهی بر سر گذاشته است. معمولاً در خانه جوراب نمیپوشید. دیدم جورابی هم بهپا دارد! گفتم: موسیو دسپاکس، خدای نکرده مریض هستید؟ گفت: نه. من داخل آپارتمان موسیو دسپاکس شدم. هوا سرد بود. پرسیدم: پس چرا اینقدر لباس پوشیدهاید و کلاه بهسر دارید؟! گفت: رئیسجمهور چند روز پیش پیشنهاد داد که درجه حرارت را از ۲۱ به ۱۸ کاهش دهیم. گفتم: شما که با فرانسوا میتران مخالف بودید! از پیروزی او ناراحت شدید. آنقدر ناراحت شدید که گریه کردید! گفت: موسیو پاپلی، از وقتی او رئیسجمهور شد، او رئیسجمهور همه فرانسه و همه ملت فرانسه است. من از نظر حزبی با او مخالفم، ولی او رئیسجمهور من است. من حرف او را بهعنوان یک رئیسجمهور قبول دارم. ما برای منافع ملی فرانسه همه باید با او همکاری کنیم. همه حزب ما هم با او همکاری دارند. البته ما در مجالس با حزب سوسیالیست مخالفت میکنیم، ولی هر کجا پای منافع ملی باشد همه یکی هستیم. در کارهای روزمره هم او رئیسجمهور است. من در گوشهای از اتاق موسیو دسپاکس نشسته بودم. در فکر بودم و سردم شده بود. دیدم که دماسنج آپارتمان درست بالای سر شوفاژ است. شوفاژ آن طرف اتاق بود. گفتم: موسیو دسپاکس، دماسنج بالای شوفاژ است. وقتی درجه حرارت بالای شوفاژ، ۱۸ درجه باشد این گوشه اتاق حتماً ۱۵ درجه است. من گفتم باید جای دماسنج را عوض کنید. لااقل آن را بهدیوار وسط اتاق بگذارید. موسیو دسپاکس فکری کرد و گفت: من که خود را گول نمیزنم. پارسال هم دماسنج همانجا بالای سر شوفاژ بود. من پارسال اتاق را با همین دماسنج ۲۱ درجه تنظیم کردم و امسال با حرف رئیسجمهور با ۱۸ درجه. جای دماسنج را هم عوض نمیکنم! من در حیرت بودم، مردی ۸۵ ساله که ۱/۲۰۰/۰۰۰ فرانک برای شکست فرانسوا میتران داده و ۴۳/۰۰۰/۰۰۰ فرانک جمع کرده بود، حالا خود را در پالتو پیچیده بود تا حرف همین فرانسوا میتران را بهعنوان رئیسجمهور عملی کند. مردی که ماهیانه دهها هزار فرانک در مزرعه و سهام درآمد داشت، میخواست ماهیانه ۶۰ فرانک در فاکتور شوفاژخانه صرفهجویی کند تا منافع ملیش حفظ شود! شاید من بهترین درس دکترایم را در پاریس در اتاق موسیو دسپاکس گرفتم، نه از دانشگاه سوربن! رئیسجمهور منتخب، ولو از حزب مخالف، رئیسجمهور همه ملت و کشور فرانسه است!
انتهای پیام