گفتوگو با مجید تفرشی درباره اسناد آمریکا از کودتای ۲۸ مرداد
محسن آزموده در مقدمهی گفتگوی روزنامهی «اعتماد با «مجید تفرشی» درباره اسناد منتشر شده امریکا از کودتای ۲۸ مرداد نوشت: در تاریخ معاصر ایران کمتر واقعه یا رویدادی است که به اندازه ماجراهای نیمه دوم دهه ۱۳۲۰ خورشیدی موجب حرف و حدیث شده باشد، منظور وقایع موسوم به نهضت ملی شدن صنعت نفت است که از سالهای میانی این دهه آغاز شد و با شکلگیری جبهه ملی در ۲۱ آبان سال ۱۳۲۸ خورشیدی و تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در ۲۹ اسفند سال ۱۳۲۹ ادامه یافت و به برآمدن نخستین دولت دکتر محمد مصدق در ۷ اردیبهشت ۱۳۳۰ انجامید؛ دولتی که اگرچه مستعجل بود و تا ۲۵ تیرماه سال ۱۳۳۱ خورشیدی یعنی کمی بیشتر از یک سال دوام آورد، اما در مقایسه با دولتهای پیشین به خصوص در دهه پرکشاکش دهه ۱۳۲۰ خورشیدی بیشترین عمر را داشت، به ویژه که از همان آغاز دولت نخست مصدق با مشکلاتی اساسی هم در داخل و به خصوص از سوی دربار و هم از سوی نیروهای خارجی به خصوص از طرف بریتانیا مواجه بود. نکته مهمتر آن که مصدق پس از کمتر از یک هفته و بعد از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و شکست دولت ناکام احمد قوام بار دیگر بر کرسی نخستوزیری نشست و دولت دوم خود را تشکیل داد، اگرچه اینبار میزان مخالفتها و مشکلاتش صد چندان شد و دولت دومش نیز اندکی بیش از یک سال دوام نیافت و اینبار با کودتا برافتاد. درباره تک تک این وقایع و رویدادها، نیروهای سیاسی داخلی و خارجی دخیل در آن، افراد و شخصیتها و نقش آنها در فراز و نشیب این وقایع تاکنون کتابها و مقالات کثیری نوشته و اسناد و مدارک زیادی نیز منتشر شده است؛ با رویکردها و جهتگیریهای متفاوت. البته تمامی اسناد و مدارک داخلی و خارجی مربوط به این وقایع به خصوص با توجه به حضور پر رنگ نیروهای خارجی درگیر در آن وقایع، هنوز منتشر نشده است، برای مثال هنوز اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا در این زمینه بهطور کامل منتشر نشده است و از سوی کشورهایی چون روسیه نیز که به واسطه حزب توده یا دیگر نیروهای سیاسی در این وقایع حضور داشتهاند، سند و مدرکی منتشر نشده است. وزارت امور خارجه ایالات متحده از این حیث استثناست، چرا که تاکنون دست کم دو بار اسنادی را درباره این رویدادها منتشر کرده و از گوشهای از نقش ایالات متحده در وقایع مربوط به کودتا و سایر مسائل مرتبط با آن پرده برداشته؛ ضمن آنکه سیاستمداران امریکایی تاکنون چند بار در این زمینه اظهارنظر کردهاند و نقش کشور خود را در مداخله در امور داخلی ایران پذیرفتهاند. در تاریخ ۲۵ خرداد (۱۵ ژوئن) سال جاری نیز وزارت امور خارجه ایالات متحده یک جلد از اسناد مربوط به روابط ایران و امریکا در دهه ۱۹۵۰ (۱۳۳۰-۱۳۲۰ خورشیدی) و رویدادهای مربوط به کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت دکتر محمد مصدق را منتشر کرد. انتشار این اسناد باعث واکنشها و اظهارنظرهای گوناگونی از سوی صاحبنظران و سیاستمداران شده است؛ ضمن آنکه انتشار خبر این اسناد بر بازار شایعهها و اظهارنظرهای ناموثق و سرسری در فضاهای مجازی دامن زده است و بسیاری غیرمسوولانه سخنانی درباره نقش برخی افراد و چهرهها در این وقایع بیان کردهاند. مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ معاصر و سندپژوه از معدود محققان ایرانی است که سالهاست به طور تخصصی با اسناد و به خصوص سندهای تازهیاب و تازه منتشر شده سر و کار دارد و در مورد این اسناد خاص نیز به محض انتشارشان خیلی سریع آنها را مطالعه کرده و راجع به آنها تحلیل خاص خود را دارد. به همین منظور سراغ او رفتیم و نظر او را درباره ماهیت این اسناد و زوایای مختلف مربوط به انتشارشان جویا شدیم:
درباره نقش ایالات متحده درباره وقایع مردادماه ۱۳۳۲ در ایران حرف و حدیث بسیار است و اظهارنظرهای گوناگونی شده. به تازگی نیز «وزارت امور خارجه امریکا یک جلد از اسناد خارجشده از طبقهبندی محرمانه دولت ایالات متحده در مورد کودتای ۱۹۵۳ در ایران را که همه مدتها در انتظارش بودند منتشر کرد. بر اساس آنچه در تارنمای اداره اسناد امنیت ملی وابسته به دانشگاه جورج واشنگتن امریکا نوشته شده است، این اسناد شامل سوابق مربوط به تشریح برنامهریزی و اجرای عملیات سری در ایران میشود.» نخست بفرمایید ماهیت و محتوای این کتاب چیست؟
در سال ۱۹۸۹ میلادی (۱۳۶۸ شمسی)، وزارت امور خارجه امریکا مجموعه مشابهی تقریباً در همین حجم و با همین عنوان:
Foreign relation of the United States Iran, ۱۹۵۴ – ۱۹۵۱ منتشر کرد که در دو جلد، توسط آقایان عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی و اصغر اندرودی ترجمه و توسط انتشارات علمی منتشر شده است. آنچه الان منتشر شده، بخشهای دیگری از همان مجموعه، در همان موضوع و همان دوره زمانی و نه لزوماً ادامه آن است، چرا که از نظر توالی زمانی (chronologic) این اسناد بعد از مجموعه قبلی قرار نمیگیرد، بلکه اسنادی را در بر میگیرد که در لا به لای مجموعه پیشین وجود ندارد و جای خالی اسناد منتشر نشده در مجموعه قبلی را پر کرده است.
البته یک نکته تخصصی در این میان هست که در میان تاریخ خوانان غیرحرفهای کمتر به آن توجه میشود. در مباحث تخصصی پیرامون آرشیوهای دولتی مفهومی به نام «وظیفه انتشار اسناد» نداریم، یعنی «انتشار اسناد» جزو وظایف و اولویتهای مؤسسات دولتی نیست، بلکه آنچه وظیفه دولتها و آرشیوهای دولتی است، «آزادسازی اسناد» است. در واقع انتشار این دو مجموعه یعنی مجموعهای که ۲۸ سال پیش منتشر شد و مجموعه فعلی، در عمل برای پوشش دادن و پنهان کردن این وظیفه اصلی یعنی «آزادسازی اسناد» و در اختیار محققان قراردادن آنها است. این معضلی است که در کشورهای مختلف از جمله ایران وجود دارد، یعنی مؤسسات عمومی و ملی آرشیوی به جای اینکه اسناد خود را آزاد و از طبقهبندی خارج کنند و آنها را در اختیار عموم قرار دهند، گزیدهای از آنها را به صورت هدفمند و گزینشی منتشر میکنند.
کاری که الان در ایالات متحده درباره اسناد مربوط به ایران صورت گرفته، امر مهم، مفید و مسبوق به سابقهای است، ولی این اصل سندها باید بیقید و شرط آزاد و در اختیار عموم قرار داده شوند، نه اینکه بخشهایی از آنها به صورت دلبخواهی و گزینشی، با هر سلیقه و ملاحظهای، منتشر شود؛ در حالی که ما نمیدانیم بقیه اسناد چیست و دسترسی کامل به اصل همین اسناد هم فعلاً میسر نیست.
این الزام یا اجباری که شما میگویید از کجا ناشی میشود؟ یعنی چرا و بر چه اساسی آرشیوهای دولتی موظفند که اسناد را آزاد کنند؟
در همه کشورهای دنیا قوانین آرشیوی وجود دارد، مثلاً در بریتانیا و سایر کشورهای غربی و به خصوص در امریکا، دوره زمانی خاصی آزادسازی برای هر سندی که تولید شده، تعیین میشود و بعد از گذشتن این بازه زمانی این سند به طور قانونی باید از طبقهبندی خارج و در اختیار عموم مراجعان گذاشته شود. مثلاً این بازه زمانی در بریتانیا قبلاً ۳۰ سال بود و الان به مرور به ۲۰ سال تقلیل یافته است. قوانین آزادسازی اسناد در مورد تمام اسناد دولتی صادق است، مگر اینکه به دلایل خاصی انتشار آن سند لطمات فردی یا ملی ایجاد کند که در آن صورت جلوی انتشار آن سند گرفته میشود. تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، اسناد امنیتی سازمانهای حکومتی اطلاعاتی، امنیتی، جاسوسی و ضدجاسوسی از این قوانین مستثنا بودند که آنها نیز به تدریج و به کندی از این استثنا خارج میشوند. بنابراین همه کشورها موظفند که اسناد دولتیشان را بعد از یک دوره تاریخی که بین ۲۰ تا ۵۰ سال در کشورهای مختلف متغیر است، آزاد کنند.
شما از وظیفه دولتها سخن میگویید. حالا اگر دولتی این کار را نکرد، چه راهکار قانونی برای فشار آوردن به آنها وجود دارد؟
معمولاً طبق قانون «دسترسی آزادی به اطلاعات» (freedom of information act) میتوان از تصمیمات دوایر دولتی مبنی بر عدم آزادسازی اسناد شکایت کرد تا در صورت توفیق حقوقی، آن اسناد نیز آزاد شود. این تجربهای است که اتفاقاً من خودم در مواردی راجع به اسناد بریتانیایی داشتم. وقتی محقق سرنخی پیدا میکند که مجموعه اسنادی به هر دلیلی، آزاد نشده است، میتواند مستقیماً یا از طریق وکیل به آن اداره مربوطه که اسناد را در اختیار دارد، یا به آرشیوهای ملی شکایت کند. این شکایت بر اساس قانون صورت میگیرد، در ایران نیز به تدریج این قانون در حال رسیدن به مراحل اجرایی است ولی هنوز در آغاز راه هستیم. سنگ بنای این ساز و کار در ایران گذاشته شده و الان هم بحث روز است و معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد به خصوص آن را پیگیری میکند. من خودم نیز در دو مورد از میزگردهای مربوط ب شرکت کردهام.
اهمیت این قانون در چیست؟
معمولاً مسوولان دولتی به دلایل و بهانههای مختلف علاقهمند به آزادسازی یا انتشار عمومی اسناد نیستند. در کشورهایی که این قانون هست، اگر این اسناد آرشیوی در موعد مقرر آزاد نشوند، فرد میتواند شکایت کند و به شکایت رسیدگی میکند. من سه بار به طور مشخص در بریتانیا در این زمینه شکایت کردهام: نخست درباره اسناد مربوط به اعاده حاکمیت ایران بر جزایر خلیج فارس در سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۱، دوم اسناد مربوط به مناسبات هستهای ایران و بریتانیا در زمان سلطنت پهلوی دوم و سوم اسناد مربوط به ۲۸ مرداد. در دو مورد نخست تا حد زیادی موفق بودم و در مورد سوم تاکنون هیچ گونه موفقیتی نداشتم.
اسنادی که در این کتاب منتشر شده، حاوی چه اطلاعات تازهای است؟ شما احتمالاً این اسناد را بررسی کردهاید، آیا فهم تازهای از وقایع کودتای ۲۸ مرداد در اختیار ما میگذارد؟
من این اسناد را با دقت بررسی کردهام. اگر دنبال این هستید که این اسناد یافتهها و گزارههای تاکنونی را به طور کلی به هم بزند و کاملاً زیر و زبر کند، چنین نیست و چنین اتفاقی در این اسناد رخ نمیدهد. اما اطلاعات ریز و دقیقی از افراد، جریانها و تحولات لحظه به لحظهای که در نیمه نخست حکومت مصدق (اردیبهشت ۱۳۳۰ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱) به صورت عمومی و به خصوص راجع به نیمه دوم نخست وزیری مصدق (۳۰ تیر ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) رخ داد، ارائه میدهد، علیالخصوص در فاصله ۹ اسفند ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که در واقع اختلافات بین جناحهای داخلی عمیق و گسترده و آشکار شد و مشخص شد که هیچ راه سازشی میان مصدق و مخالفانش وجود ندارد.
اصولاً فهم عمومی یا همان درک و دریافت کلی ما از نهضت ملی شدن صنعت نفت که به آن اشاره کردید، به چه صورت است؟
باید توجه کرد که تاریخ نگاری ایرانی ملی شدن صنعت نفت و حکومت مرحوم دکتر مصدق و کودتای ۲۸ مرداد در داخل ایران از ۴ منظر نوشته شده است و این ۴ منظر روز به روز در ادعای خود راسختر و تندتر میشوند: نخست تاریخنویسی چپ، دوم تاریخنویسی ملی، سوم تاریخ نویسی سلطنتطلب و چهارم تاریخنویسی مذهبی. این چهار نحله تاریخنویسی البته در طول بیش از ۶۰ سال اخیر تا حدودی نیز متحول و متطور شده و البته هر یک نیز زیرشاخههای متعددی دارند. یعنی مثلاً اگر از دید تاریخ نویسی مذهبی در ۵۰ سال پیش دکتر مصدق خطاکار تلقی میشد، الان خیانتکار نامیده میشود یا اگر از منظر تاریخ نویسی ملی، آیتالله ابوالقاسم کاشانی در ۶۰ سال پیش، به طور مستقل در تضعیف و برکناری مصدق نقش داشت، الان تعابیر تند و ناروایی به کار میرود.
از نظر تاریخ نویسی ملی، مصدق و دولت او بری از خطا و اشتباه بوده و مطلقاً هیچ اپوزیسیون مستقل و سالمی نیز در برابر او وجود نداشته است. هر چه او و یارانش در هر مقطعی کردند کاملاً درست و بری از انتقاد بود و همه مخالفان خطاکار و مزدور بودند. در تاریخ نویسی مذهبی نیز مصدق کاملاً خطاکار بوده و سرنگونی دولت او نیز عمدتاً به دلیل اشتباهات خودش بوده است. البته باید توجه داشت که در این نحله از تاریخنگاری، روایت مذهبی سنتی، روایت حامیان آیتالله کاشانی، روایت فداییان اسلام و روایت رسمی تاریخنگاری بعد از انقلاب با هم اختلافات و زاویهبندیهای جدی هم دارند. از نظر تاریخنویسی سنتی چپ، سرنگونی مصدق ترکیبی از دخالت خارجی و محافظهکاری او بود. این تاریخنگاری در ابتدا مصدق را محافظهکار اشرافی ضدمردمی میدانست، ولی به تدریج به سمت هواخواهی از مصدق نزدیک شد و پس از فروپاشی شوروی عملاً با تاریخنگاری ملیگرا هم رأی شد.
تاریخنویسی سلطنتطلب نیز اساساً برکناری دولت مصدق را اقدامی قانونی و داخلی و حاصل اشتباهات و خیانات او میداند و حادثه ۲۸ مرداد را نه یک کودتا با حمایت خارجی که یک «قیام در راه سلطنت» و حرکتی ملی علیه یک نخستوزیر معزول و یاغی و به سود شاه مملکت میداند. تاریخنویسی ملی و چپ از یک سو و تاریخنویسی مذهبی و تاریخنویسی سلطنتطلب از سوی دیگر در طول این ۶ دهه از جهت رویکردهایشان به وقایع تاریخی تا حدی به یکدیگر نزدیک شدهاند. مثلاً در این اسناد مطالبی مییابیم در مورد اینکه چطور نیروهای بریتانیایی و امریکایی توانستند اختلافات میان جناحهای داخلی را برجسته کنند و به آنها جهت ببخشند، تا همه راهکارهای اصلاح در داخل را بسته و قفل نشان داده و مذاکرات بینالمللی را هم به بنبست بکشانند.
میتوانید مثالی در این زمینه بزنید؟
بله، مثلاً اگر روحانیت و جامعه مذهبی نگران این بود که مصدق به سمت نیروهای چپ گرایش پیدا میکند، این نیروهای وابسته به بریتانیا و امریکا بودند که موفق شدند با اغراق در این مساله، به جامعه مذهبی این مساله را القا کنند که مصدق در حال یکی شدن با حزب توده است، دولت مصدق در اداره امور ناتوان است و بنابراین حزب توده و شوروی در حال قدرت گرفتن در ایران هستند و بنابراین انتخاب شما میان شاه و کمونیسم است. یعنی کاملاً نیروهای مذهبی را در یک دوراهی ناگزیر قرار میدادند. در مورد مصدق نیز به این صورت بود که به او القا میکردند که نیروی اپوزیسیون سالم و مستقل وجود ندارد و هر جا اپوزیسیون هست خائن و وابسته است و اساساً هر انتقادی از مصدق به معنای خیانت به کشور است و هیچ راه تعامل و سازشی با منتقدان داخلی وجود ندارد.
البته باید توجه داشت که در جدال بین کاشانی و مصدق، هر دو جناح به تدریج به این نتیجه رسیدند که نیازی به طرف مقابل نداشته، بدون کمک دیگری میتواند کار ملی شدن نفت و تبعات آن را به سامان برساند و هیچ راهی برای سازش و مماشات و تقسیم قدرت وجود ندارد. توقعات کاشانی از مصدق گاه بجا ولی گاه بالا بود. در سپهر سیاست زمینی، آن هم از نوع ایرانی، کاشانی به عنوان ناجی مصدق در سی تیر متوقع سهم خود از قدرت بود و با سوء محاسبه به زیر کشیدن مصدق را نیز مثل قوام سی تیر شدنی و سهلالوصول میدانست. ولی مصدق نیز خود را بیاعتنا و بینیاز به کاشانی میدانست و او نیز با سوءمحاسبه فکر میکرد که مردم کاملاً با او هستند و طیفهای مذهبی که از قضا با هم یکدل هم نبودند (کاشانی و فداییان اسلام) تاثیری بر ادامه کار او نمیتوانند داشته باشند. در این معرکه، اسناد تازه منتشر شده به خوبی نشان میدهد که چطور ماموران امریکایی- بریتانیایی سعی داشتند همه جناحها را به بنبست رسیدن مصالحه و کمرنگ نشان دادن رقیب برای انجام پروژه نهایی سرنگونی دولت مصدق متقاعد کنند. پروژهای که خود مصدق و دولت او نیز مانند مخالفانش، دانسته یا ندانسته در تسریع و تسهیل آن سهیم بود.
شما به چهار جریان اصلی تاریخنویسی ایرانی نهضت ملی و کودتای ۲۸ مرداد اشاره کردید. آیا انتشار اسنادی از این دست به قوت گرفتن یا ضعیف شدن هیچ کدام از این گرایشها کمک نمیکند؟ یا صرفاً باعث میشود هر کدام از این گرایشها راسختر و رادیکالتر شوند؟
به خاطر جو بهشدت سیاستزده پژوهش در ایران یکی از مصیبتهایی که انتشار این اسناد در ایران به بار میآورد، این است که این اسناد به قول معروف هنوز مرکب چاپشان خشک نشده و بسیاری هنوز اصل آنها را ندیده و ورق نزدهاند، چه برسد به اینکه دقیق بخوانند، در همان ثانیههای اول شروع به گمانهزنی و تحلیل و ارزیابی دقیق میکنند. شاهد این بودیم هنوز این اسناد آنلاین نشده بود که برخی گفتند حالا که خیانت کاشانی محرز شده، پس اسم خیابان کاشانی را عوض کنیم و آن را مصدق بنامیم! یا در طرف مقابل روزنامهای سرمقاله میزند که این اسناد نشاندهنده تکرار بازیهای دولت است و دولت مصدق را به دولت روحانی تشبیه میکند و میگوید این یک دولت در حال سقوط است. متوجه هستید که مساله من اساسیتر از نامگذاری یک خیابان و مطالبه در دست داشتن خیابانی به نام مصدق در تهران است. یکی از معضلات عدم توجه دقیق به اسناد تاریخی این است که در ایران به این نوع منابع در جوی بهشدت سیاستزده توجه میشود. در چنین جوی سیاستمدارانی که خواسته یا ناخواسته حالت «خود مورخ پنداری» دارند، وارد صحنه میشوند و مثل همه مسائل دیگر تاریخ و تاریخ نویسی و اسناد تاریخی را ابزار و دستمایه فوتبال سیاسی داخلی و وسیله آبروبری و آبروخری از این و آن قرار میدهند.
*اتفاقاً موضوع آیتالله کاشانی این روزها در رسانهها و شبکههای اجتماعی نیز زیاد مطرح میشود.
بله، مثال جالبی در این زمینه هست که بهتر است به آن اشاره شود. در تمام این ۱۰۰۷ صفحهای که منتشر شده، بیش از چهارصد بار نام آقای کاشانی آمده است، به این مضمون که کاشانی میخواهد دولت مصدق را ساقط کند و از آن ناامید است و میتوان از موقعیت او استفاده کرد. این تعبیر در مقطع شش ماه آخر عمر دولت دکتر مصدق درست است، زیرا به هر حال در ماههای پایانی منتهی به مرداد ۱۳۳۲، آیتالله کاشانی اپوزیسیون اصلی دولت مصدق بود و با دولت مصدق به روندی سازشناپذیر رسیده بود. هر اپوزیسیونی قصد دارد که حکومت حاکم را کنار بزند و خودش به قدرت برسد. اما در این اسناد مطلقاً نمیبینیم که جایی ثابت شود که کاشانی با امریکاییها همکاری کرده و پول گرفته است. البته در حد حدس و گمان و «گفته میشود» همیشه در مورد همه جناحها بوده است. من البته خودم در مواردی جزو منتقدین سیاست هم آیتالله کاشانی و هم دکتر مصدق هستم، اما هیچ سند درستی ندیدهام که به این اشاره کند که کاشانی برای برکناری مصدق از خارجیها پول گرفته باشد. معمولاً مدعیان این ادعا صرفاً به مقالهای (برخی به اشتباه میگویند کتاب) که آقای مارک گازیوروفسکی دوست عزیزم، حدود ۳۰ سال پیش نوشته استناد میکنند. گازیوروفسکی در این مقاله مدعی میشود که سازمان CIA به آقای کاشانی پول داده است. من در جریان همایش پنجاهمین سالگرد ۲۸ مرداد در سالن سنت آنتونی دانشگاه آکسفورد در حضور حدود ۳۰۰ نفر از محققان و تاریخ پژوهان، از آقای گازیوروفسکی سؤال کردم و بعد از آن هم چند بار دیگر این پرسش تکرار شد و آخرین بار نیز در تابستان گذشته در کنفرانس دوسالانه ایرانشناسی در وین از او پرسیدم که شما به عنوان یک استاد محترم و برجسته در مقالهتان میگویید که «سیا به کاشانی ۱۰ هزار دلار پول داده است و من این را از یک افسر بازنشسته سیا که نمیتوانم اسمش را بگویم، شنیدهام و نمیتوانم منبعم را فاش کنم.» شما اگر این حرف را بدون ارائه سند مشخص و قابل ردیابی راجع به یک شخصیت امریکایی گفته بودید، حتماً اعتبار و کارتان را از دست میدادید و به زندان میافتادید، زیرا بدون امکان اثبات، اتهام بزرگ خیانت به مملکت و پول گرفتن از یک سازمان جاسوسی خارجی را به آن فرد زدهاید. ولی حالا مدعی میشوید که نمیتوانید منبع شفاهی را بگویید؟ من به ایشان گفتم الان هم ۳۰ سال از آن زمان گذشته و شما نمیتوانی منبعت را بگویی؟ الان احتمالاً آن منبع شفاهی شما مرده و استخوانش هم پوسیده است. اگر یک دانشجوی شما در مقالهای مدعی شود که مثلاً کوروش کبیر وجود نداشته باشد و بگوید منابعش را نمیتواند اعلام و فاش کند و شما باید بیمدرک و سند نظر مرا بپذیرید، شما به او چه میگویید؟! بنابراین چنین ادعایی الان حدود سه دهه است در کشور ما مطرح میشود و خیلیها نیز به دلیل مواضع سیاسیشان به آن استناد میکنند و شادند، بدون اینکه به منبع آن اشاره و اصل موضوع از نظر علمی و حقوقی ثابت شود. یعنی هیچ گونه منبع و سند قابل ردیابی (traceable) راجع به آن وجود ندارد ولی یکی چون با آقای کاشانی مشکل دارد یا طرف دکتر مصدق است یا با وضع موجود سیاسی ایران مشکل دارد، به این نوشته استناد میکند. از نظر علمی و تخصصی و فنی این کار نادرست و غیرحرفهای است. البته هیچ بعید نیست که کسانی به نام کاشانی یا دیگر مخالفان مصدق از ماموران و دلالان سیا پول گرفته باشند. چنان که البته در این اسناد هم آمده در مورد امکان خرید مخالفان مطرح شده ولی در عمل این مطالب در حد گمانهزنی و راهکار پیشنهادی باقی میماند و از اجرایی شدن آن اطلاعی در دست نیست و قابل استناد هم نخواهد بود.
وقتی از «اسناد» سخن میرود، دامنه و طیف متنوعی را از گزارشها، نامهها، دستنوشتهها، بریده جراید، اسناد مالی مثل چک و سفته و… دربرمیگیرد. این اسنادی که الان منتشر شده چه چیزی را شامل میشود؟
وقتی صحبت از سند تاریخی به خصوص گزارشهای تاریخی میکنیم، با یک مجموعه یکدست و دارای ارزش واحد طرف نیستیم، بلکه با مجموعهای از گزارشهای مختلف شامل خلاصه وضعیت ایران، گزارش مذاکرات مجلس، خلاصه مندرجات مطبوعات، مشاهدات و ملاقاتهای مأمورین خارجی، گزارشهای درست و نادرست خبرچینها و مخبرین آشکار و پنهان داخلی دولتهای خارجی و مقداری نیز حدس و گمانهزنی و ارزیابی و تحلیل است. اینها هیچ کدام ارزش یکسانی ندارند. مثلاً اگر در یکی از این اسناد گفته شود که «باید برویم به شخصی پول بدهیم زیرا ممکن است با ما همکاری کند»، به این معنا نیست که آن فرد این کار را کرده است، یا اگر گفته شود «روسها به دولت مصدق پیشنهاد دادهاند که با حزب توده ائتلاف کند»، بدان معنا نیست که مصدق با روسها ائتلاف کرده و کار تمام شده است. برای نمونه، حدود ۲۰ سال پیش گزارش تفصیلی مهمی از سازمان CIA درز کرد و منتشر شد که در ایران نیز تحت عنوان گزارش دونالد ویلبر چند بار ترجمه و منتشر شده است. ویلبر افسر سیا بود که بعداً استاد دانشگاه شیکاگو شد و از ایران شناسان سرشناس بود. خاطرات او هم منتشر شده که البته به فارسی ترجمه نشده است اما این گزارش که ارزیابی عملیات ۲۸ مرداد است را نخست روزنامه نیویورک تایمز منتشر کرد. در این گزارش البته مطالب مهمی هست، اما حرفهای بیارزش و بیپایهای هم وجود دارد، مثلاً در جایی میگوید امریکاییها پیشنهاد کردهاند که به آیتاللهالعظمی طباطبایی بروجردی پولی و شغل مشاورت دولتی داده شود تا ایشان طرفدار شاه شود! آیتالله بروجردی در آن زمان تنها مرجع یگانه تاریخ تشیع بود که با پول و قدرت خارج از وصفی که در اختیار داشت، میتوانست شاه و سیا را با هم بخرد و بفروشد. این افسر سیا که هیچ آیتالله بروجردی را نمیشناسد، میگوید به ایشان پول بدهیم تا به دولت مشاوره بدهد! در آن زمان دولت چندین وزیر به قم میفرستاد تا اگر احیاناً دولت کاری میخواست بکند، آیتالله بروجردی اعتراض نکند و قبول کند و گاهی باز هم نمیتوانست ایشان را راضی کند. بنابراین در این اسناد از این دست مطالب نادرست و سست و غیرقابل استناد کم نیست. اما به هر حال باید به این اسناد توجه کرد و اهمیت موارد متقن و جدی و صحیح آنها را نادیده نگرفت و نقاط ضعف و قوت آنها را با هم در نظر گرفت؛ ضمن اینکه نباید کل تاریخ را به این اسناد منتسب کرد. باید توجه کرد که اسناد تاریخی، مر تاریخ نیستند، ولی منابع و ابزارهای مهمی برای تاریخ نگاری هستند. همچنین برای مقابله با این دست اشتباهات در اسناد، نباید همه آنها و موارد بسیار زیاد مهم و مؤثر در تاریخنگاری معاصر ایران را نادیده گرفت. اسناد تاریخی به طور کلی باید با نگاه نقادانه و پژوهش محور مورد بررسی و استفاده واقع شوند.
یکی از این اسناد مشخصاً میگوید در تاریخ ۱۹ آگوست سال ۱۹۵۳ درخواست کمک ۵ میلیون دلاری از امریکا برای دولت زاهدی شده است. این درخواست را که نمیتوان انکار کرد!
در ماههای پایانی منتهی به ۲۸ مرداد، دولت امریکا آماده هزینه کردن برای سرنگونی دولت مصدق بود و در موارد مشخص و محدودی چنین نیز کرد. ولی این پولی که اشاره شده، در واقع طلب معوق ایران از امریکا بود که پرداخت آن به دولت سرلشکر فضلالله زاهدی پیشنهاد میشود، امریکا در دولت مصدق (به خصوص سال آخر) از پرداخت این پول خودداری میکرد. در واقع دادن این پول به ایران به نوعی اعمال گشایش در کار دولت زاهدی بود و پول دولت ایران بود که به زاهدی داده شد اما به مصدق داده نشد، البته در اینکه دولت زاهدی مورد تأیید دولت امریکا بوده، تردیدی نیست و اینکه دولت امریکا میخواست لااقل در بدو امر دولت زاهدی موفق باشد، شکی نیست. ضمناً به یک نکته باید توجه کرد که دولت زاهدی هم مثل خیلی دولتهای دیگر در ایران بعد از یک سال با محمدرضاشاه بهشدت دچار مشکل میشود. میدانیم که زاهدی در اواخر حکومت رضاشاه مغضوب و برکنار بود. او بعداً نیز با نیروهای بریتانیایی مشکل داشت و در جریان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم علیه بریتانیا و به نفع آلمان تلاش کرد جالب این جاست که در اسناد انگلیسی به نقل از زاهدی در سال ۱۳۳۳ و هنگام نخستوزیریاش آمده که تا زمانی که محمدرضاشاه به جای سلطنت میخواهد حکومت کرده و در همه امور مداخله کند، هیچ نخست وزیری در ایران موفق نخواهد شد و خود او نیز نهایتاً استعفا داد.
یکی از آخرین کتابهایی که راجع به کودتا نوشته شده، اثر یرواند آبراهامیان است. در این کتاب آبراهامیان مدعی میشود که توجیه دخالت امریکاییها در ماجرای ملی شدن صنعت نفت به بهانه ترس از کمونیسم، توجیهی غیرقابل قبول است و مساله اصلی «کنترل» منابع انرژی و نفت است. آیا انتشار این اسناد این تحلیل را تقویت میکند یا تضعیف؟
به نظر من انتشار این اسناد این نظریه را تا حدی تضعیف میکند. در اینکه سازمانهای امنیتی و دولتهای بریتانیا و امریکا متحدا خواهان تغییر در اوضاع ایران بودند و علیه دولت مصدق کودتا کردند، تردیدی نیست. منتها اولویتبندی و صورتبندی هر دو جناح برای تغییر ناگهانی قدرت در ایران یکسان نبود. برای بریتانیاییها، انگلیسیها چنان که آقای آبراهامیان هم به درستی گفتهاند، مساله نفت و کنترل منابع نفتی ایران و خاورمیانه مهمتر بود و مساله جنگ سرد در اولویت نخست نبود. اما در این اسناد به خوبی مشاهده میکنیم که برای امریکاییها مساله جنگ سرد و نگرانیای از نفوذ و کنترل کمونیسم، حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی در ایران نسبت به مساله نفت اولویت داشت و در عمل آنها بیشتر نگران بودند که دولت مصدق به دلیل ناتوانیاش مجبور شد به سمت حزب توده برود و بعد ایران به دست اتحاد جماهیر شوروی بیفتد. برای امریکاییها هم مساله نفت و کنترل منابع انرژی در جهان مهم بود، ولی جنگ سرد اولویت و اهمیت بیشتری داشت. در آن زمان، یکی از معضلات دولت مصدق عدم توجه به سه تغییر ناگهانی قدرت در کشورهای بزرگ بود: نخست مرگ ژوزف استالین و بروز جنگ قدرت در شوروی و در نتیجه تشتت و سردرگمی در رهبری حزب توده، دوم در بریتانیا و روی کار آمدن مجدد حزب محافظهکار و وینستون چرچیل به جای حزب کارگر که تا حدی خواهان گفتوگو و مصالحه با مصدق بود و سوم کنار رفتن حزب دموکرات و ترومن و روی کارآمدن حزب جمهوریخواه و آیزنهاور در امریکا. هر سه رخداد باعث شد مصدق برخلاف نیمه نخست عمر دولتش در سطح جهانی آچمز شود و نتواند کار مهمی در عرصه گفتوگوهای جهانی بکند. نگرانیای از خطر حزب توده و شوروی وجود داشت. ولی امریکاییها در ابراز این نگرانی اغراق میکردند تا جامعه مذهبی و سنتی ایران را بترسانند، از تعامل با مصدق دور و راضی به تغییر قدرت در ایران بکنند. در این اسناد میبینیم که رقبای مصدق، براساس تصمیم شخصی، رفتار طرف مقابل و بزرگتر از واقعیت دیدن قدرت و توان خود که بخشهایی از این موارد به دلیل تفتین مامران مستقیم داخلی و خارجی بود، مصمم به کنار زدن مصدق به هر قیمتی شده بودند.
البته در این میان تکمحوریهای فزاینده دولت مصدق، تلاشهای مکرر برای کسب اختیارات فراقانونی و مقابله با پارلمان و انحلال مجلس هفدهم نیز بر جو آشتیناپذیری طرفین داخلی افزود. در واقع روش تقابل دو جناح درگیر شرایط ورود و مداخله عناصر خارجی در سرنوشت سیاسی ایران را هموار کرد.
آقای دکتر آبراهامیان در مقاله اخیر خود درباره همین اسناد تازه منتشر شده نیز به موضوع اولویت دادن به مساله نفت از سوی امریکاییها اشاره کرده و تاکید کردهاند که بیاهمیتی امر نفت در مقابل جنگ سرد و خطر شوروی صحیح نیست و اشتباه آقای آبراهامیان این است که تصور میکنند امریکا اهمیت مساله نفت ایران و منطقه را فراموش کرده بود. این اسناد به وضوح تاکید دارند که اولاً خطر اصلی از نظر امریکا سیطره کمونیسم و شوروی به ایران در صورت ادامه حکومت مصدق بود و سپس مساله نفت. برای بریتانیا این دو خطر از نظر اولویت برعکس بودند.
گفته میشود که امریکاییها از سال ۱۳۳۱ به این نتیجه رسیده بودند که مذاکرات به نتیجه نمیرسد و مشخصاً تصمیم گرفته بودند که دولت مصدق را ساقط کنند. حرف این اسناد راجع به این نظریه چیست؟
رسیدن به این نظر نه تنها برای امریکاییها بلکه انگلیسیها راجع به اینکه مذاکرات بینتیجه است و راهی جز کنار زدن دولت مصدق وجود ندارد، یک شبه نبود، یعنی به تدریج این ذهنیت شکل گرفت. هم در لندن و هم در واشنگتن کسانی بودند که از ابتدا چنین نظری داشتند. ولی این از ابتدا نظر غالب بود. اگر بخواهیم نقطه عطفی برای غلبه گرفتن این دیدگاه قائل شویم، از زمان بازگشت پیروزمندانه مصدق به قدرت در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ با کمک اصلی هواداران کاشانی و مظفر بقایی و به خصوص از اوایل سال ۱۹۵۳ یعنی از زمان واقعه ۹ اسفند ۱۳۳۱ را میتوان در نظر گرفت، یعنی آن زمان است که غربیها به این نتیجه رسیدند که با مصدق نمیشود همکاری کرد و گزینه تغییر ناگهانی قدرت در ایران نظر غالب و ارجح لندن و واشنگتن شد.
یعنی قبل از آن چنین نبود؟
نه اینکه نبود، بلکه به این قاطعیت نبود. بالاخره از روز ملی شدن صنعت نفت و از آغاز دولت دکتر مصدق این نظر وجود داشت که باید مصدق را سرنگون کرد، اما نظر غالب و قطعی نبود. از ۹ اسفند این نظر غالب و قطعی شد، زیرا دکتر مصدق یا نخواست یا نتوانست برخی پیشنهادهای بینالمللی مثل پیشنهاد بانک جهانی را در مساله نفت قبول کند و جامعه بینالمللی را به این سوق داد که دولت ایران سازشناپذیر، مذاکرهناپذیر و مصالحهناپذیر است و عملاً دو طرف به این نتیجه رسیدند که راهی جز رویارویی مستقیم وجود ندارد. اگر از یک سو در داخل این تعامل با نیروهای منتقد پیش میرفت که به خصوص بعد از ۳۰ تیر نه مصدق کمکی به آن کرد و نه مخالفانش و از سوی دیگر در خارج نیز مصالحه منصفانه صورت بگیرد، کودتا صورت نمیگرفت، اما هیچ کدام از این دو ممکن نشد و عملاً راه سرنگونی سریع و با قوه نظامی هموار شد. البته یک نکته نهایی نیز مساله انحلال مجلس هفدهم بود که در این اسناد هم به آن تاکید شده است. یعنی مصدق با سازوکار کاملاً نامتعارف و غیرقانونی مجلس را برخلاف مخالفتهای دوستان خود منحل کرد و این کار کاملاً نادرست بود و بزرگترین بازنده و ضررکننده این کار غیرقانونی نیز خود دکتر مصدق بود.
اینکه انحلال مجلس را غیرقانونی و غلط میشمارید، تحلیل شماست یا در این اسناد به آن اشاره میشود؟
هم در این اسناد به آن اشاره شده، هم اسناد رسمی داخل ایران موید آن است و هم تحلیل خود من است.
به تازگی کتاب کودتاها در ایران نوشته سهراب یزدانی منتشر شده و ایشان در فصل مربوط به کودتای ۲۸ مرداد این کتاب میگوید دکتر مصدق به درستی متوجه شده بود که مذاکرات نفتی بنا نبود به نتیجه برسد و هدف اصلی غرب و مخالفان مصدق سرنگونی دولت بود. آیا اسناد به بحث مذاکرات اشارهای دارند؟
به نظر من تا زمانی که حزب کارگر در بریتانیا و حزب دموکرات در امریکا سر کار بود، مذاکرات خیلی جدی و کاملاً واقعی پیش میرفت. اینکه مذاکرات و پیشنهادها منصفانه بود یا نه، بحث دیگری است. اما اینکه کل مذاکرات از ابتدا ساختگی بود و هدف از همان اول کار سرنگونی مصدق بود را اصلاً قبول ندارم. تا زمانی که وحدت داخلی وجود نداشت، مخالفان به طور کامل از دولت ناامید نشده بودند و به این نتیجه نرسیده بودند که باید به هر قیمتی دولت را سرنگون کرد و دولت و نخستوزیر نیز روحیه تعامل و ائتلاف را از دست داد و به احساس بینیازی به منتقدان و متحدان نرسیده بود، بریتانیا و جامعه بینالمللی قادر به سرنگونی دولت به این سهولت نبوده و به عنوان گزینه نخست به آن فکر نمیکردند. این روند به تدریج پیش آمد و مذاکرات از ابتدا بینتیجه و هدر دادن وقت نبود.
اینکه اسناد امروز منتشر میشود، آیا صرفاً چنان که مالکوم بایرن، رییس آرشیو امنیت ملی امریکا گفته، برای استفاده علاقهمندان است یا به مسائل امروز نیز ناظر است؟
این که چرا اسناد الان منتشر شده سؤال خیلی دقیقی نیست. سؤال دقیقتر این است که چرا اینقدر دیر منتشر شده است؟ این اسناد تا جایی که من میدانم ۵-۴ سال است که آماده انتشار است و مشخصاً قرار بود دو سال پیش منتشر شود، اما آن طور که آقای جان کری، وزیر امور خارجه سابق امریکا اعلام کرد، به دو دلیل به تأخیر افتاد؛ نخست اینکه متحد انگلیسی امریکا اعلام کرده بود که علاقهای ندارد این اسناد منتشر شود، زیرا به نقش بریتانیا در مسائل ایران اشاره میشود، دوم اینکه امریکا نگران بود که افشای نقش منفی که در تحولات ایران ایفا کرده در مذاکرات هستهای ایران با غرب تأثیر بگذارد، بنابراین تا الان انتشار آنها به تعویق افتاده است. نکته مهم این است که تا الان که صحبت میکنیم، جز آقای جک استراو هیچ مقام رسمی بریتانیایی اعتراف به حضور بریتانیا در کودتای ۲۸ مرداد نکرده و سندی هم از اسناد بریتانیا راجع به این ماجرای خاص یعنی کودتا منتشر و آزاد نشده است. البته راجع به ملی شدن صنعت نفت اسنادی منتشر شده است. بنابراین این اسناد بریتانیایی در این مورد خاص تا حد زیادی هنوز ناشناخته هستند و اگر مجموعههایی، اعم از اسناد دولتی و امنیتی هنوز موجود باشند، باید آزاد شده و در اختیار عموم قرار گیرند.
پرسش من بحث از دیر یا زود بودن نبود. بلکه در این باره بود که آیا انتشار این اسناد به شرایط کنونی روابط ایران و امریکا و تحولاتی که در دولتهای دو کشور رخ داده، ربطی ندارد؟ یعنی آیا انتشار این اسناد خودش یک امر سیاسی نیست؟
این تنها مجلد از اسناد سیاست خارجی امریکا نیست که منتشر میشود. مجموعه عظیمی از این اسناد هر سال درباره نقاط مختلف جهان منتشر میشود که صرفاً به ایران هم ربط ندارد. در همه جای دنیا نیز این آثار هست. راجع به ایران در دورههای مختلف از اواسط قرن نوزدهم تا بعد از ۲۸ مرداد هم از این دست آثار منتشر شد و در کتابخانههای سراسر دنیا هست. البته میتوان انتشار این اسناد خاص را به وضعیت حاد نگاه دونالد ترامپ نسبت به ایران منتسب کرد. یعنی بگوییم با این کار ترامپ میخواهد چنگ و دندان به ایرانیان نشان بدهد و بگوید ما همچنان میتوانیم حکومت ایران را تغییر دهیم. اما تصور من این است که این اسناد اکنون لزوماً به دلیل روی کار آمدن ترامپ و شرایط کنونی منتشر نشده است. اینکه الان منتشر شده علت سیاسی کمتری دارد نسبت به اینکه چند سال پیش باید منتشر میشد. عدم انتشار آنها در موعد مقرر چند سال پیش علت سیاسی بیشتری دارد.
علت این حدس (سیاسی بودن انتشار اسناد در شرایط کنونی) به این دلیل است که انتشار این اسناد بیشتر به تنش روابط ایران و امریکا کمک میکند تا تنشزدایی.
درست است. اما باید توجه کرد که در انتشار و آزادسازی اسناد بینالمللی به خصوص اسناد حساسی از این دست که راجع به آن دعوا زیاد است، فشارهای محققین و مؤسسات پژوهشی داخلی و بینالمللی نیز مؤثر است. زیرا، چنان که گفته شد، به هر حال همه دولتهای دنیا، کم یا زیاد، علاقهمندند که اسناد را منتشر و آزاد نکنند. هیچ دولتی با میل و رغبت همه اسناد خود را آزاد نمیکند. اینکه این اسناد الان منتشر شده، نتیجه فشار و تلاشی است که سالهای سال محققین داشته و برخلاف ادعای پیشین امحای اسناد توسط امریکاییها، خواهان آزادسازی آنها بودند. چنان که اکنون نیز مطالبه علمی و سیاسی برای افشا و انتشار اسناد سیا و بریتانیا درباره ۲۸ مرداد همچنان باقی هستند.
نکتهای هم در مورد نقش بریتانیا گفتید و تاکید کردید که جز آقای استراو هیچ کدام از مقامات رسمی بریتانیا به دخالت دولت بریتانیا در کودتای ۲۸ مرداد اشاره نکرده است. اولاً آیا در این اسناد به نقش انگلیس اشارهای نشده است؟ ثانیاً اگر اشارهای شده این امر ضرورتی به وجود نمیآورد که این دولت پاسخی به این موضوع بدهند؟ زیرا به هر حال در امور داخلی یک کشور به صورت کودتا مداخله کردهاند.
در پاسخ به بخش اول باید بگویم در جای جای این اسناد از همکاری و تعامل و همچنین نقش جداگانه نیروهای بریتانیا در ایران در مساله نفت و دولت مصدق و ۲۸ مرداد سند هست. البته اطلاعاتی که ما راجع به شبکه جاسوسی بریتانیا در ایران به صورت رسمی یا غیررسمی داریم، کم نیست خواه زمانی که آقای رابین زینر، شرقشناس معروف به عنوان دبیر شرقی و مسوول بخش جاسوسی سفارت بریتانیا در ایران بود و خواه پس از ناکامی خفت بار او که دیگرانی چون سم فال به ایران اعزام شدند. در این مجموعه بعضاً درباره تعاملات میان امریکا و انگلیس، به خصوص در زمان تعطیل شدن سفارت بریتانیا و قطع روابط تهران و لندن، گزارشهای ریز و دقیقی وجود دارد و به روشنتر شدن نقش لندن در تحولات ایران در آن دوره
کمک میکند.
اما در پاسخ به بخش دوم باید بگویم انتشار این مجموعه وظیفه محققینی مثل خود من را سنگینتر میکند که با ردیابی این مجموعه با دقت اولاً سراغ تلاش و فشار بیشتر برای آزادسازی اسناد بریتانیایی برویم و ثانیاً سؤالات و سرنخهای جدیدی را مطرح میکند که بتوانیم با مقامات پیشین و فعلی بریتانیا مطرح کنیم، به خصوص راجع به روشنتر شدن زوایای پنهان دامنه و گستره و عمق نفوذ بریتانیا در ایران و تلاش برای دخالت در امور ایران. این اسناد میتواند چراغی برای روشنتر شدن مرحله بعدی پژوهشهای محققین باشد و از یک گزارشهای خام به مطالعات
کاربردی بدل شود.
شما غیر از اینکه تاریخ پژوه و سندپژوه هستید، تحلیلگر روابط بینالملل به خصوص روابط ایران و غرب نیز هستید. به نظر شما از این منظر انتشار این اسناد در وضعیت کنونی و مراجعه به واقعه آسیبزایی چون ۲۸ مرداد چه اهمیتی دارد؟
به نظر من دو درس مشخص از این اسناد مهم است. نخست اینکه تاریخ نشان داده نباید در مذاکرات بینالمللی بنا را بر این گذاشت که طرف مقابل کاملاً صداقت دارد و میخواهد و میتواند منافع ملی خودش را در جهت مصالح و منافع ما کند. دوم اینکه انزوا و بریدن از جامعه بینالمللی و قهر کردن از میز مذاکرات و عرصه دیپلماسی، به درجات، لطمات بیشتری به بار میآورد تا اینکه مذاکره کرد. یعنی نباید از ترس اینکه امتیازی داده شود، از تعامل و مذاکره با جامعه بینالمللی فرار کرد. تجربه یک سال و به خصوص ۶ ماه آخر حکومت دکتر مصدق نشان میدهد که جدا ماندن از جامعه بینالمللی باعث میشود ما از تصمیمات جامعه بینالمللی جدا بمانیم و در غیاب ما برای ما تصمیم بگیرند.
درس دوم اینکه وقتی این اسناد را مرور میکنید، میبینید که چطور در زمان دکتر مصدق و دولتش در دوره نخست، با توجه به یک اجماع داخلی توانست با ۴ عنصر یعنی اول سیاستمداران بینالمللی، دوم نخبگان علمی و دانشگاهی در جامعه بینالمللی، سوم رسانهها و وسایل ارتباطجمعی جهانی و چهارم افکار عمومی بینالمللی و داخلی رابطه مثبتی برقرار کند و توانست تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در پروژه به تعبیر غربیها «فتح قلوب و اذهان» یا به سخن امروزی «دیپلماسی عمومی» دنیا را به سمت خودش جذب کند و نسبت به اهداف دولت مصدق در جهت ملی کردن صنعت نفت، همسو شوند و احساسات جهانی هم در مجموع به نفع ایران بود. اما در نیمه دوم درگیریهای داخلی و غرور طرفین داخلی ماجرا، باعث شد که دولت از این ۴ عنصر مذکور در عرصه جهانی غافل شود و در عمل راه را برای توجیه منویات تندروان بریتانیا و امریکا در جهت تغییر قدرت در ایران باز کند و دولت ایران نیز نتوانست در عرصه بینالمللی به وظایفی که در نیمه اول عمر خود به خوبی به آن عمل کرده بود، بپردازد و قافیه را باخت. این اسناد نشان میدهد که توجه به جامعه بینالمللی و هر دو وجه دیپلماسی متعارف و دیپلماسی مردم محور آن تا چه حد برای پیشبرد پروژههای ملی در جهت منافع ملی و مصالح نظام مهم است.
انتهای پیام