طنز | ذکر شیخنا و مولانا نوید محمدزاده
روزنامه قانون نوشت: «آن بازیگر محبوب، آن که خشمش را کرده سرکوب، آن اکتور کاربلد، آن که بر او میبردند حسد، آن متخصص در خشم و هیاهو، آن بازیگر خفگی و آندو، آن ببر کورد فروردینی، آن مارلونبراندوی چینی، آن که زیرپوش میپوشید با شلوار جین، آن درو کننده جوایز از ونیز تا چین و ماچین، آن عاشق بازیهای اگزجره، آن که در لانتوری موهایش فره، آن حامد بهداد ثانی، آن صاحب جوایز جهانی، آن مونولوگش دارای کیفیتی شکسپیروار، آن که ورایتی از او تقدیر کرده چندین بار، آن یک سیمرغش را از دست داده، شیخنا و مولانا نوید محمدزاده (حفظ ا… اعتماد به نفسه فیالسقف) از جمله سوپراستاران خاک تیاتر خورده بود و فعلی عظیم و عزمی رفیع داشت و به سمیه گیر سهپیچ داده بود و نمیگذاشت هیچ کجا برود.
در ابتدای کار او آوردهاند که مجری بود و بازیگری دوستتر داشت. شبی گریه و نالهکنان به بادیه شد و از غایت عطشِ بازیگری فریاد میزد. مگر پیری دستفروش بر او ظاهر شد و گفت: «چه خواهی؟» نوید گفت: «خواهم که اکتور شوم و بازی فراوان کنم و جایزه بسیار برم و مردم با من سلفی گیرند و محبوب دلها شوم.»
پیر گفت: «بشارت بر تو که دوای مشکلت پیش من است.» و او را کیسهای داد. نوید کیسه باز کرد در آن زیرپوشی بود ایکس لارج و چرک و بد بو. گفت: «با این بازیگر شوم؟» پیر گفت: «این زیرپوش جادویی نانو است. بر تن کن و بازی کن و خیالت نباشد!» و گفت: «همینو تو مغازه بخوای بگیری ۲۰ تومن کمتر بهت نمیدن!» پس نوید زیرپوش بگرفت و به تن کرد و بازیهای فراوان کرد و جوایز بسیار برد و شد آن چه شد. پس از آن دیگر هیچگاه زیرپوش از خود جدا نمیکرد و همواره در همه فیلمها به تن داشت و بعد از پایان فیلم زیرپوشش را با زیرپوش بازیگران دیگر عوض نمیکرد.
نقل است که خوشتیپ و خوشلباس بود و شلوار خمرهای مفهومی و کفش دامادی و تیشرت کیپ کالم آی ام انتلکت و پاپیون زرد، سِت میکرد و به جشنواره میشد و لباس المپیک را از روی لباسهایش طراحی میکردند. و او همان است که شیخنا سوشا مکانی (لامسدود ا… تونله) در باب او گوید: «هزار شلوار باب اسفنجیام به فدای یک تیپ نوید در جشنواره فجر» اعلیا… مقامه.
همچنین در خبر است که سفیر مد و لباس بود و در انتخاب لباسهایش دقت بسیار میکرد و استایلیستش مصطفی میرسلیم بود و سلیقهشان به هم نزدیک بود. آوردهاند که چون خواست به جشنی دعوت شدن، به مغازه شیخنا میرسلیم میرفت و او لباسها را یکییکی نشانش میداد و میگفت: «آقای محمدزاده اینو چی میگی؟» و نوید یکی را انتخاب میکرد و میپوشید.
نقل است که نقش عاشقپیشه شاکی و غیرتی را نیکو بازی میکرد و در چشمهای معشوقش خیره میشد و زلزل نگاه میکرد و گیر و ول نکن بود. همچنین آوردهاند که در همه فیلمها اعصاب درست و حسابی نداشت و سریع قاطی میکرد و دعوا راه میانداخت و پیوسته عصبانی بود. نقل است شبی شیخنا حامد بهداد که خود از بزرگان خشم و نفرت بود، بر طریقی میرفت و نوید در حال بازی دید، زود دوید و دستش گرفت و میگفت: «داداش اینجوری نکن با خودت… داری نابود میکنی خودتو» و آب قندش داد.
و او را کلامات عالی است و او همان است که میگفت: «اگه منو دوست نداشت چرا میخندید؟» و میگفت: «کسی که چشماش قشنگه که سرشو پایین نمیندازه!» و میگفت: «اگه دوسش داری برو بهش بگو، من نگفتم الان یه بچه هم داره.» و جمعی با جملاتش غش و ضعف میرفتند و بر او کراش پیدا میکردند.
در آخر کار او آوردهاند که چون وقت وفاتش نزدیک شد. قابضالروح به بالینش رفت و گفت: «برخیز تا برویم!» نوید گفت: «صبر کن یه لباس خوب بپوشم.» قابض گفت: «نه تو رو خدا… همین خوبه… ما اون طرف آبرو داریم» و سریع او را برد.
پس از آن هاتفی پیوسته ندا سرمیداد: «سمیه حالا هر جا میخوای برو… برو فقط دیگه جلو چشام نباش.»
رحمها… علیه.»
انتهای پیام