خرید تور تابستان

20 سال حبس یک بی‌گناه در اوین!

مردی که در ماجرای جنجالی اختلاس از شرکت تعاونی مسکن فرهنگیان به زندان افتاده بود، پس از 20 سال بی‌گناه شناخته شد.
به گزارش ایسنا به نقل از روزنامه ایران، سال 74 بود که ماجرای اختلاس 430 میلیون تومانی از شرکت‌های تعاونی مسکن فرهنگیان تهران در رسانه‌ها خبرساز شد و دستگاه قضایی برای افشای این کلاهبرداری که در زمان خود بسیار سنگین بود، اقدامات گسترده‌ای را انجام داد.
بنا بر گزارش پرونده، افشای این اختلاس در سال 73 با شکایت‌ هیأت مدیره تعاونی مسکن به مأموران اداره پنج پلیس آگاهی تهران کلید خورد.
تحقیقات نشان می‌داد چهار تن از اعضای هیأت مدیره سابق این تعاونی با انعقاد قراردادهایی با دو مرد که دلالان و واسطه‌های خرید ملک بودند 430 میلیون تومان در اختیار آنان قرار دادند تا برای این تعاونی در فرحزاد زمینی خریداری کنند.
بررسی‌ها حاکی از آن بود که دلالان ابتدا تعدادی زمین به قیمت ارزان تحت عنوان «کمک به معلمان» خریده‌اند و به نام خود قولنامه کرده‌اند و سپس با سه برابر قیمت خریداری شده به تعاونی مسکن فروخته‌اند. پس از تحقیقات پلیسی و قضایی، اعضای هیأت مدیره سابق این تعاونی و دو دلال زمین به اتهام خیانت در امانت و کلاهبرداری بازداشت شدند.
اصرار 20 ساله بر بی‌گناهی
در این پرونده همه متهمان جرم خود را گردن گرفتند اما در بین آنها یکی از متهمان به‌نام «حسنعلی اکبری راد» هیچ‌گاه اتهام دلالی و معاونت خیانت در امانت را قبول نکرد و به دفاع از خود پرداخت.
وی گفت: من این اتهام را قبول ندارم، نه با خریدار تبانی کرده‌ام و نه با مالک زمین‌ها، اگر شاکیان ادعایی دارند باید دلیل بیاورند.
پرونده متهمان این اختلاس برای رسیدگی به شعبه 34 دادگاه عمومی تهران ارسال شد و سرانجام آنها با رأی دادگاه به تحمل زندان و رد مال محکوم شدند. در این میان حسنعلی اکبری راد واسطه زمین به هفت سال زندان و پرداخت دو میلیارد و 63 میلیون ریال جزای نقدی و پرداخت همین میزان پول به شرکت تعاونی محکوم شد اما وی همچنان اصرار بر بی‌گناهی داشت.
سرنوشت یک زندانی
در این پرونده جنجالی تنها یک متهم داستان عجیبی داشت و وی توانست پس از 20 سال سرانجام بی‌گناهی‌اش را ثابت کند و از زندان آزاد شود. حسنعلی در این مسیر پر پیچ و خم به بن‌بست‌های فراوانی خورده است.
سال 91 برای حسنعلی 57 ساله تولدی دیگر بود، بر عکس سال 73 که احساس می‌کرد دیگر رمقی نداشته باشد. وی در آن سال به اتهام جرمی که هیچ‌گاه انجام نداده بود به زندان اوین افتاد اما سرانجام پس از تحمل 20 سال زندان وقتی مسئولان متوجه مدارک جعلی در پرونده شدند وی از زندان آزاد شد.
این مرد در 37 سالگی به زندان رفت و در همه این سال‌ها فقط یک متهم بود اما حالا 20 سال از عمر هدر رفته‌اش را پشت میله‌های زندان جا گذاشت و آزاد شد.
حسنعلی با لبخندی محزون از گذشته‌هایش می‌گوید؛ از سال‌هایی که می‌توانست درکنار خانواده‌اش باشد اما دست سرنوشت آنها را از هم جدا کرد و محکوم به زندانی شد که هرگز به آن تعلق نداشت؛ از مرگ همسر و عزیزانش گفت که در غیاب وی قربانی تصادفی تلخ شده بودند.
حسنعلی گفت: من فقط به 7 سال زندان محکوم شده بودم و باید در حق شاکیان و شرکت پول‌هایی را به عنوان رد مال می‌پرداختم تا آزاد می‌شدم اما مطمئن بودم بی‌گناه هستم و اگر این میزان پول را پرداخت می‌کردم یعنی پذیرفته بودم در اختلاس دست داشتم. به خاطر همین با وجود اینکه 7 سال زندان را تحمل کردم و شرایط آزادی‌ام با پرداخت این میزان پول فراهم شد 13 سال دیگر در زندان ماندم تا بی‌گناهی‌ام ثابت شود.
وی ادامه داد: در حرفه‌ ریخته‌گری مشغول به‌کار بودم اما در کنار آن کارهای ساخت و ساز نیز انجام می‌دادم و حتی در آن زمان مجوز سه‌هزار واحد برای ساخت‌ و ساز از شهرداری گرفتم. من قصد خیر و کمک به دوستان شریکم را داشتم ولی آنها به ناحق مرا وارد بازی کردند که هیچ‌گاه به آن تعلق نداشتم و این‌گونه به ناحق 20 سال از جوانی‌ام را پشت میله‌های سرد زندان هدر دادم و خدا را شاکرم که صبر کردنم سرانجام نتیجه‌بخش بود.
مرد موسپید گفت: وقتی به زندان افتادم دخترم 12 و پسرم 11 ساله بود، همه فکرم درگیر آنها بود که در این دنیای سرد چگونه بدون پدر زندگی کنند اما حضور همسرم نزد آنها به من آرامش و قوت قلب می‌داد.
در این سال‌ها از هیچ‌کوششی برای رهایی و اثبات بی‌گناهی‌ام دریغ نمی‌کردم، چندین بار در سال‌های محکومیتم از شاکیان پرونده که مدارکی را علیه من ارائه کرده بودند شکایت کردم اما فریادهایم به‌ جایی نرسید. در سال 79 با تلاش بسیار از کارشناسان خط تقاضا کردم پیگیر ماجرا شوند تا اینکه آنها هشت مورد سند جعلی یافتند و روزنه‌ای امید برایم پیدا شد و خوشحال بودم که متوجه شدند من در کلاهبرداری نقشی نداشتم اما متأسفانه باز هم گره‌هایی در کارم افتاد و من همچنان به‌خدا امید داشتم ولی یک اتفاق بسیار اندوهگین رخ داد و به بار غم‌هایم افزود.
نوروز تلخ
حسنعلی نوروز سال 85 را یکی از تلخ‌ترین سال‌های عمرش می‌داند. این مرد دلشکسته گویی که حوادث آن روز از جلوی دیدگانش می‌گذرد، چشمانش را بست و نم اشکی را که گونه‌هایش را خیس کرده پاک کرد و با بغضی فروخورده گفت: هیچ‌گاه آن روز از خاطرم نمی‌رود. برای تعطیلات نوروز به مرخصی آمده بودم تا عید را نزد خانواده‌ام باشم. از اینکه عزیزانم را کنارم می‌دیدم خیلی خوشحال بودم. شادی‌ام دوچندان شده بود چون قرار بود اردیبهشت‌ماه همان سال دخترم را عروس کنم و به خانه بخت بفرستم ولی یک اتفاق همه رؤیاهایم را در هم فرو ریخت.
9 روز از عید می‌گذشت و خانواده‌ام تصمیم گرفتند برای زیارت به مشهد بروند. در آن روز همسرم با دختر و داماد و مادر و خواهرش راهی مشهد شدند و من نزد پسرم در خانه ماندم.
ساعت 5 بعد از ظهر بود که با همسرم تماس گرفتم تا از حالشان باخبر شوم. آنها نزدیک دامغان بودند و با همه آنها صحبت کردم و از شنیدن صدایشان شاد شدم و سپس تلفن را قطع کردیم. نیم ساعت بعد دوباره به آنها زنگ زدم. دلتنگ بودم و می‌خواستم دائم از وضعیتشان با خبر شوم ولی هرچه تماس می‌گرفتم این‌بار کسی جواب نداد و تلفن همراهشان خاموش بود. چون پسرم دانشجوی حسابداری گناباد بود می‌گفت در بعضی مناطق نقاط کور است و تلفن همراه آنتن نمی‌دهد. به همین خاطر سعی کردم دلهره را از خودم دور کنم ولی همچنان بی‌قرار و ناآرام بودم. تا ساعت 12 شب بارها با تلفن همسر و دامادم تماس می‌گرفتم ولی باز هم تلفن خاموش بود. قلبم از جا کنده می‌شد و دلشوره عجیبی داشتم. به یکی از اقوام دامادم زنگ زدم تا اطلاعی از آنها بگیرم. او به من گفت که نگران نباشم، آنها رسیده‌اند و سالم هستند. همین کافی بود، سعی می‌کردم دلم را آرام کنم اما واقعیت این بود که نمی‌توانستم و باز هم تماس می‌گرفتم و پاسخی نمی‌شنیدم.
مرد موسپید ادامه داد: ساعت هفت صبح روز بعد تلفن خانه به صدا درآمد. با هیجان گوشی را برداشتم و گمان کردم همسرم است اما در ناباوری صدای برادر زنم را شنیدم که می‌گفت آنها در دامغان تصادف کرده‌اند ولی حالشان خوب است و تنها دخترم وضعیت وخیمی دارد.
این مرد با یادآوری خاطرات گذشته اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: پس از شنیدن این خبر انگار دنیا بر سرم خراب شد. به‌سرعت به سمت دامغان حرکت کردم و با پلیس راه تماس ‌گرفتم تا از وضعیت آنها باخبر شوم اما وقتی به آنجا رسیدم، چهار جسد به همراه یک پیکر نیمه‌جان به من تحویل دادند. شوکه شده بودم. کوهی از مشکلات داشتم و حالا داغ از دست دادن همسر و داماد و خواهر و مادرش نیز بر دلم اضافه شد. تنها امیدم زنده ماندن دختر 24 ساله‌ام بود. دخترم دندان‌پزشک است، به همین خاطر وی را به بیمارستان چمران منتقل کردند. دخترم سه ماه در کما بود و من هر روز می‌مردم و زنده می‌شدم تا سرانجام وی به هوش آمد و پس از شش ماه از بیمارستان مرخص شد.
حسنعلی با تأسف سری تکان داد و گفت: شاید اگر همان ابتدا با دقت بیشتر به کارهایم رسیدگی می‌شد اکنون همسرم کنارم بود و دخترم در ابتدای جوانی سیاهپوش نمی‌شد اما متأسفانه همیشه همه اتفاقات با میل ما پیش نمی‌رود.
در زندان همه مسئولان با من به مهربانی رفتار می‌کردند و سعی در تسلای من در این مصیبت بزرگ داشتند. با کمک آنها مراسم تدفین همسرم برگزار شد اما داغ از دست دادنش و فکر بی‌سرپرست شدن دختر و پسرم عذابم می‌داد و راهی نداشتم جز توکل بر خدا و تلاش برای نجاتم.
در این سال‌ها که مهمان زندان بودم از ابتدا در قسمت بهداری فعالیت کردم و توانستم بهداشت زندانیان را بهبود ببخشم. با اینکه از علم پزشکی هیچ اطلاعی نداشتم اما به مرور زمان از کار تزریقات گرفته تا دندان‌سازی و بخیه، تجربه کسب کردم و برای خودم یک حکیم‌باشی شدم.
وی افزود: سال 81 در زندان برای دانشگاه پیام نور ثبت‌نام کردم. من باید بی‌گناهی‌ام را ثابت می‌کردم و نزد خانواده‌ام می‌رفتم. به همین خاطر در رشته حقوق مقطع کارشناسی، تحصیلم را ادامه دادم تا بتوانم با اطلاعات کافی از حق خودم دفاع کنم.
این مرد بی‌گناه که بهترین سال‌های عمرش را پشت میله‌های زندان گذرانده است، گفت: این تفکر اشتباهی است که می‌گویند زندان آدم را می‌سازد. زندان هیچ‌کس را نمی‌سازد بلکه وی را تخریب می‌کند. شخصیتش دچار تزلزل می‌شود. در زندان شاهد بسیاری از زندانیان بودم که در ابتدا فرد سالمی بودند اما بعد به سرنوشت‌های عجیب و جبران‌ناشدنی دچار شدند. بیشترین آسیب‌های اجتماعی برای خانواده زندانیان است چرا که آنها در نبود سرپرست خانوار ممکن است به‌ راهی بروند که دیگر قابل جبران نخواهد بود. من هرگاه برای مرخصی از زندان خارج می‌شدم علاوه بر پیگیری پرونده خودم تا جایی که می‌توانستم سعی می‌کردم به زندانیان دیگر هم کمک کنم. من جزو آن دسته از زندانیانم که با سر افرازی به آغوش خانواده‌ام برگشتم هرچند که صدمات روحی و روانی بسیاری متحمل شدم.
حسنعلی در مورد بچه‌هایش گفت: خوشبختانه دخترم دانشجوی دکترای دندان پزشکی است و مدرک ژیمناسیک هم دارد. پسرم نیز مهندس کامپیوتر و حسابدار است. حالا که با همه این تلخی‌ها به زندگی دختر و پسرم نگاه می‌کنم و موفقیتشان را می‌بینم خدا را شکر می‌کنم. دخترم که از سختی‌های زیادی گذشته حالا ازدواج کرده و پسرم کنار همسرش شاد است. من خوشحال هستم و همه این موفقیت‌ها را مدیون همسر مهربانی هستم که 27 سال در سختی‌ها و ناملایمات کنارم بود و فرزندانم را به درستی تربیت کرد.
مرد موسپید که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: همسرم آرزو داشت این روز را ببیند که بی‌گناهی‌ام ثابت شده و نزد خانواده برگشتم اما حالا جای او در خانه خالی است.
مرد 57 ساله در خصوص گرفتن غرامت به خاطر 20 سال عمر بر باد رفته‌اش گفت: به‌دنبال دیگر کارهای پرونده‌ام هستم اما نه برای اینکه بخواهم انتقام بگیرم یا آبروی کسی را ببرم. پس از گرفتن غرامت نیز آن را می‌بخشم. می‌دانم باید بخشید تا بخشیده شد.
این مرد در کلام آخر گفت: ای‌کاش همه صادق باشند که راستی و درستی پیشه ما شود زیرا این یک خصلت ایرانی است که باید آن را حفظ کرد و به آن ارزش نهاد.
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا