خرید تور تابستان

لذت ایدلوژی

«امیرحسین خورشیدفر» در یادداشتی با عنوان «لذت ایدلوژی» در کانال تلگرامی خود نوشت:

دانش‌اندوز شرمسارانه از آنتوان روکانتون راوی تهوع می‌پرسد : « دیگر کسی آنچه را که اهل قرن هجدهم راست می‌دانستند باور ندارد. چرا از ما انتظار دارند از آثاری که در آن قرن زیبا می‌شمردند همچنان لذت ببریم.» سارتر رمان‌نویس ( یا چنان که خود می‌پسندید نثرنویس ) اکنون به مضمون چنین سئوالی تبدیل شده‌است که گستاخانه‌تر همواره پرسیده می‌شود. پاسخ از منبعی نامعلوم اما همیشه حاضر به گوش می‌رسد: « سارتر البته انسانی تیزهوش و مسئول بود. اما ادبیات الهه حساسی است که وجودهای سمج و مرموز را تاب نمی‌آورد. سارتر یکی از آنهاست. او ادبیات را با ایده‌لوژی آمیخته است.» هیچ کس احساس خطر نمی‌کند. مدارک معتبری نشان می‌‌دهد که خطر رفع شده. ادبیات از آزمون آتش سربلند بیرون آمده. حقیقت چنان که انتظار می‌رفت اثبات شده. ادبیات خود را از سایه ترسناکی رهانده و دوران ایده‌لوژی‌ها سرآمده است. بنابراین به طعنه با پوزخندی که حامیانه و به نشانه شوخی مشترکی بر لب‌ها نقش می‌بندد، بار دیگر و فقط برای کش‌دادن مضحکه می‌توان پرسید: «چرا انتظار دارید که از خواندن رمان‌های سارتر همچنان لذت ببریم ؟» آن‌گاه منبع نامعلوم با صدایی که به رنج و محبت آمیخته است نجوا می‌کند :« اگر بیهوده جنجال نکنید اگر چنان بالغ شده باشید که هرچه را می‌شنوید برای دیگران نقل نکنید به شما خواهم گفت که هیچ کس انتظار ندارد از آنها لذت ببرید.»

سارتر رمان‌نویس این گونه در جایی خارج از کانون جاذبه زیبایی‌شناسانه ما به سر می‌برد. حسرت‌بارترین احساسات ما به عکس‌های سیاه و سفید، عینک کائوچویی، سیگار گلواز، کافه‌نشینی و دم زدن از ادبیات متعهد نثار می‌شود با این حال می‌پنداریم که آیا رمان‌های ایده‌لوژیک چندان شایسته‌اند که در لژیون کلاسیک‌ها قرار بگیرند. آیا وقار و توازنی را که میراث بسیار گران‌قدر فکری و فرهنگی ماست برهم نخواهند زد.

آنتوان روکانتون که شباهتش به سارتر انکارناپذیر است در مصاحبت با دانش‌اندوز می‌اندیشد : « راستش چیز زیادی ازم طلب نمی‌کند. فقط این‌که برچسبی را بپذیرم.» برچسب‌هایی نیز برای ما در نظرگرفته شده. دوستانه از ما می‌خواهند که آنها را بپذیریم. این برچسب‌ها محصول خوش‌سلیقگی عمومیی است و با فنون جلوه‌فروشانه پرداخت شد‌ه‌اند. چنان‌که روزنامه‌نگار باسابقه‌ای نویسندگان امروز را به جزیره‌های کوچک روشنفکری تشبیه می‌کند و می‌نویسد : « دیگر از آن تعهد و رسالت سیاسی و اجتماعی که بر دوش نویسنده و ادبیات سنگینی می‌کرد چیزی به جا نمانده. » او هم صدا با روح زمانه سارتر رمان‌نویس را به جایی خارج از حوزه لذت می‌راند. ظاهرا اکنون می‌توانیم آسوده‌خیال رمان‌های سارتر را به کناری بیافکنیم. زیرا موظفیم به حماسه‌ای که باری را از دوش ادبیات برداشته و سبکی تحمل‌ناپذیری را به آن اعطا کرده ارج نهیم. « تهوع» مانیفست اگزیستانسیالیسم دانسته می‌شود پس سارتر ادبیات، آن چیز بی‌شکل، نامعلوم، مبهم و در عین‌حال مقدس را قربانی طرح چیز دیگری کرده‌است که کم و بیش همه این صفات را دارد. در مواجهه با سارتر رمان‌نویس نجیبانه‌ترین برچسب را می‌پذیریم؛ ما خوانندگانی طالب لذت هستیم وقتمان را با خواندن ایده‌لوژی‌هایی که در قالب داستان ارائه شده اند هدر نمی‌دهیم. ایده‌لوژی عنصری اخلال گر در خوانش متن ادبی دانسته می‌شود. یعنی آن که وضعیت سالم خواندن را به هم می‌ریزد. کارکرد ایده‌لوژی به شی‌یی شبیه است که در مسیر نوری قرار گیرد که از فاصله و جهت معینی برمبنایی بهداشتی بر متن می‌تابد. سایه این شی بخش‌هایی از متن را ناخوانا می‌کند. نیروی بیرونی در تحقق لذت تام مداخله می‌کند. نویسنده؛ کارگزار لذت خوانندگان بینماک است که مبادا کوچک‌ترین بارقه ایده‌لوژیک از آن گونه که در سارتر دیده می‌شود جریان لذت بخشی را متوقف کند. کوندرا که خود هم فلسفیدن را با روایت کردن در آمیخته، می‌نویسد : « اعتقادها و ایده‌لوژی‌ها فقط زمانی می‌توانند با رمان آشتی کنند که زبان نسبی‌انگاری و دوگانه سنجی رمان را به بیان قاطع و جزمی خود برگردانند.» سارتر گناه نابخشودنی نفی ادبیات را مرتکب می‌شود. نوبل را رد می‌کند. صراحتا می‌گوید برای اهدافی سیاسی و افشاگرانه می‌نویسد. پرونده مختومه است. این نویسنده عاصی؛ مرد کوتاه‌قد لوچ هیچ اهمیتی برای لذت بردن ما قایل نیست. برای همین است که به همدیگر می‌گوییم دوره این کتاب‌ها گذشته است!

چنان که گفتیم موقعیت ما از نظرهای بسیاری به دانش‌اندوز نزدیک است. هردو پرسشی یافته‌ایم که بعد از مطرح شدنش سکوت همه‌جا را فرا می‌گیرد. اتفاقا در همین سکوت زیبایی‌شناسانه فعل و انفعال عجیبی که به ترکیب شیمیایی غیرمنتظره‌ای خارج از دایره آگاهی و اراده انسان شبیه است صورت می‌گیرد، در بستری از ادبیات ایده‌لوژیک که فاقد نشانه‌های حیات تشخیص داده شده. شکاف در همان واژه‌ای ایجاد می‌شود که بیشترین اعتماد را کسب کرده است: «لذت». لوسین در «کودکی یک رییس» بعد از بروز بحران‌های روانشناسی در خیابان به بابوئن برخورد می‌کند. عقیده‌اش را درباره روانکاوی فروید می‌پرسد و او پاسخ می‌دهد : « این هم یک مد جدید است که سپری خواهد شد.» لوسین ناگهان احساس می‌کند که نجات یافته است. با خود می‌گوید : «پس یاوه بود.» ادبیات به مثابه ابژه لذت، ناگزیر سرشار از بابوئون‌هاست. بابوئن مجهز به ادراکی عرفانی به ما بر خورد می‌کند و از ناپایداری‌ها خبر می‌دهد. باید دنبال چیز دیگری برویم. این یکی هم دود شد و به هوا رفت. خسته‌کننده و ملال‌آور شد. باید لذت را درجای دیگری جستجو کرد. بابوئن می‌گوید : « بهتر است اسپینوزا بخوانید.» و بسیار محتمل است بگوید : « بهتر است سارتر بخوانید.»

سارتر رمان‌نویس در بافت ارجاعی دیگر، در جایی خارج از کانون جاذبه زیبایی‌شناسی خود که می‌توان به طور ضمنی فضای روشنفکری متعهد دهه‌های شصت تا هشتاد دانست و بعد از یک فراموشی دو دهه‌ای اکنون در معرض کشف مجدد قرار‌گرفته‌است.

انتهای پیام

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا