آموزش اسمارت مانی
خرید تور تابستانی

نیچه: جهل موجب رهایی ماست

چقدر خوب است که همه‌چیز را نمی‌دانیم، نه؟

برنارد رجینستر، فیلسوفِ آمریکایی و استاد دانشگاه براون، مطلبی با عنوان Nietzsche: ignorance sets us free نوشته است که متن آن با ترجمه‌ی آرمان شجاع در سایت پراکسیس منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.

«مواجهه با نااطمینانی [یا بی‌یقینی] بخشی از حیات انسانی است. ازآنجاکه کنش‌های شناختیِ انسان قادر به روشن کردن واقعّیت نیستند، چه‌بسا فکر کنیم تا ابد محکوم به‌نوعی زندانِ معرفت‌شناسانه هستیم. توسّل به توهّمِ یقین یا اطمینان به شکلِ «ایمان» یا «اعتقاد» نیز پادزهری راستین به دست نمی‌دهد. امّا به باور من، نیچه بر آن است که نااطمینانی می‌بایست موجد سپاس باشد و نه یأس نیهلیستی.

اگر کنجکاوی را همچون میل به کاوش –و نه یقین– متصور شویم، خواهیم دید که چگونه سرگردانی و ناآگاهی نه‌تنها مایهٔ بیزاری نیست، بلکه بر جذابیتِ زندگی می‌افزاید. بنابراین، لذتی که از صورت‌بندیِ پرسش‌های تازه و بی‌پایان می‌بریم، باید در ما به‌جای درماندگی، احساس قدردانی را برانگیزد.

نیچه در جایی می‌گوید: «چه بسا بتوان وجدان‌گرایانِ پاک‌دین و دوآتشه‌ای را یافت که یک هیچِ مطمئن را به یک چیزِ نامطمئن ترجیح می‌دهند تا سر بر آن نهند و بمیرند. امّا این همان نیهلیسم است و نشانِ روحی به‌غایت خسته و فرسوده»1.

فهم اینکه چرا ما به دنبال یقین هستیم دشوار نیست. یقین با روشن کردن موضع‌مان به ما آرامش می‌بخشد و از تشویشِ فلج‌کننده می‌رهاند. بااین‌حال، نیچه استدلال می‌کند که میل راسخ و مصمّم به آن، علامتِ خستگی نیهلیستی است. چرایی این امر از جهتی روشن به نظر می‌رسد: جهان چه از نظرِ اندازه و چه پیچیدگی عظیم است و قابلیت‌های شناختی آدمی توان توضیح و تشریح آن را ندارند.

بنابراین هیچ امیدی به آرامش کامل در جهان برای انسان وجود ندارد. از نقطه‌ نظر مِیل تخفیف‌ناپذیر به یقین، زندگی در چنین جهانی به ناچار منجر به تشویش و برائت جستن می‌شود. نیچه همچنین معتقد است توسّل به توّهمِ یقین به شکل «ایمان» یا «اعتقاد» نیز نوشدارویِ واقعی برای چنین نیهلیسمی به دست نمی‌دهد و از آن پیشاپیش بویِ نومیدی به مشام می‌رسد.

نوشدارویی که نیچه خود پیش می‌کشد «آزادگیِ جان» است و مرادش وضعیتی است که در آن فرد توانسته: «تمامی ایمان و خواست یقین را پشت‌سر نهاده و در حفظ خویش بر روی ریسمان‌های نااستوار کارآزموده شود»2. این توصیف ممکن است این تلّقی را ایجاد کند که جانِ آزاده به‌سادگی از طلب دانش دست می‌شوید و تسلیمِ زندگی در نااطمینانی می‌شود. امّا بدین‌گونه تسلیم شدن، بیشتر از آنکه پادزهری برای خستگی نیهلیستی باشد، تن دادنی بی‌سروصدا به آن است.

ازسوی‌دیگر، جانِ آزاده طلب دانش را از دست نمی‌نهد؛ اینان به‌دنبال معرفت‌اند و نیرویشان را از جانِ حقیقتاً جست‌وجوگرِ خویش می‌گیرند. به‌علاوه، [جان‌های آزاده] در پی‌جوییِ معرفت، دلیلی بر تأیید زندگی، و نه انکار آن، می‌یابند: «نه، زندگی مرا مأیوس نکرده است؛ بلکه من آن را هر سال حقیقی‌تر، دلخواه‌تر و رازآلوده‌تر می‌یابم. و این [احساس] از زمانی آغاز شد که رهابخشِ بزرگ مرا یافت: این ایده که زندگی می‌تواند آزمونی برای پی‌جوییِ حقیقت باشد… آنکه این اصل را در جان خویش می‌یابد می‌تواند جسورانه و حتی شاد زندگی کند و نیز شادمانه بخندد»3.

بااین‌حال، چگونه جان آزاده می‌تواند از قوۀ دانش‌طلبیِ خود، به‌عنوان دلیلی برای تأیید زندگی در جهانی که محکوم به حجاب نااطمینانی است، درکی داشته باشد؟ نیچه به ما می‌گوید در جان آزاده آنچه این خواست را پیش می‌راند کنجکاوی نامیده می‌شود. در نگاه اوّل، این چندان کمکی به یافتن پاسخِ پرسش ما نمی‌کند. کنجکاوی، به‌هرحال، همچنان نوعی میل به دانستن و بنابراین ارادۀ غلبه بر نااطمینانی است. ازآنجاکه جانِ آزاده، چون باقی ما، در جهانی می‌زید که این خواست محکوم به سرخوردگی است، به نظر می‌رسد او نیز می‌باید زندگی را مأیوس‌کننده بیابد.

امّا با بررسیِ دقیق‌تر درمی‌یابیم که میل به دانستن ممکن است به دو صورتِ کاملاً متفاوت بروز کند. در وهلۀ اول، طبیعی است که فرض کنیم [میل به دانستن] نتیجۀ تنفّر از بی‌یقینی را در بر می‌گیرد. بی‌یقینی محرّک اضطراب یا همان احساس خطری است که فرد متأثر را وامی‌دارد دست به اعمالی زند که می‌توانند آن را برطرف کنند. امّا در کنجکاوی‌ای که نیروبخشِ جانِ آزاده است، میل به دانستن، با نوعی کشش به [و نه تنفّر از] نااطمینانی همراه می‌شود؛ یا آنطور که نیچه می‌گوید: «تمایل به هرچیز سؤال‌برانگیز، لذت بردن از یک x است»4. اگرچه این گفتۀ متناقض‌نما به نظر می‌رسد، امّا خصلت متمایز این نوع کنجکاوی را منعکس می‌کند.

ما زمانی به این امر پی می‌بریم که دریابیم کنجکاوی می‌تواند به دو شیوۀ متباین و متضاد سرخورده شود. تتبع تا آنجا که نوعی میل به دانستن است، می‌تواند به‌دلیل شکست در دستیابی به هدف یا موضوعِ خود مأیوس شود. ولیکن این سرخوردگی ممکن است دقیقاً [و برعکس] ناشی از احرازِ دانش باشد، چراکه این آگاهی را به همراه دارد که زین پس حصول هر نوع دانش تازه‌ای دربارۀ یک موضوعِ ویژه ناممکن است. به عبارت دیگر، سرخوردگیِ کنجکاوی می‌تواند به یک میزان نتیجۀ یافتن پاسخ برای «مسائل» و بی‌پاسخ ماندن‌شان باشد.

ما برانگیختگی کنجکاوی را، زمانی که چون وازدگی از نااطمینانی بروز می‌کند، به‌مثابۀ انگیزشی دردناک تجربه می‌کنیم و هدف از تفحّص ناشی از آن برطرف کردن این درد است.

امّا برانگیختگی کنجکاوی نیز می‌تواند چون انگیزشی لذّت‌بخش تجربه شود. در این مورد، ارضای کنجکاوی ما (ازطریق حصول معرفت) چه‌بسا باعث پریشانی ما و اشتیاق به مسائل یا پرسش‌های جدید به‌منظورِ شعله‌ور کردن دوبارۀ کنجکاوی‌مان شود. این امر توضیح می‌دهد که چرا برای فردی که کنجاوی او را پیش می‌راند، ویژگی‌های مسئله‌ساز و سؤال‌برانگیزِ هستی موجب کشش می‌شود، و نه بیزاری.

ما وقتی می‌توانیم خصلت متناقض‌نمایِ کنجکاوی در جانِ آزاده را بفهمیم که فرض کنیم این پژوهش صرفاً میل به‌نوعی وضعیت یا حالت معرفتی همچون دانستن یا یقین داشتن نیست بلکه میل به یک فعّالیت شناختی، به‌ویژه تفحّص است. این به احتمال زیاد همان چیزی است که نیچه هنگامی که مکرراً جان آزاده را «جست‌وجوگرِ معرفت» توصیف می‌کند، در ذهن دارد؛ جانِ آزاده کسی‌ست که نیرویش را نه از «اشتیاق به تملّک حقیقت» بلکه از «شوق جست‌وجویِ آن» می‌گیرد5. اگر کنجکاوی میل به تحقیق باشد، بنابراین انتظار داریم نااطمینانیِ مرتبط با مسائل و پرسش‌ها موجب جذب شود، و نه دفع: آن‌ها (مسائل) فرصتی برای پژوهش به دست می‌دهند.

مع‌هذا، همچنین باید انتظار داشته باشیم که شکست در غلبه بر بی‌یقینی باعث سرد شدن کنجکاوی شود، چراکه به‌هرحال هدف از پژوهش، حصول معرفت است. فردی که از نااطمینانی سراسر دل‌زده است، ناگزیر دیدگاهی تیره‌وتار به زندگی خواهد داشت؛ آن‌هم در جهانی که مملو از پرسش‌هایی است که قوای شناختی‌اش در نهایت برای حل آن‌ها کفایت نمی‌کند. برعکس، برای فردی که کنجکاوی جان آزادش او را پیش می‌راند، جهان «سرزنده و دگرگون»6جلوه می‌کند، و غرابتِ بی‌پایان آن، اکنون شایستهٔ تمایل و تصدیق اوست.

«قدرت یک ذهن و آزادی‌اش با شکّاکیت است که اثبات می‌شود… اعتقادات چیزی جز زندان نیستند»7. اعتقاد یعنی باور به اینکه فردِ مالک حقیقتِ نامشروط است. طبیعی است که فرض کنیم اعتقادات، تا آنجا که مانع از تفکّر انتقادی می‌شوند، «زندان» هستند و رهاییِ شخص از گزند باورهای کاذب و توجیه‌ناپذیر را دشوارتر می‌کنند. امّا به باور نیچه، اعتقاداتی این‌چنینی نسبت به مفاهیمی دیگر، حتی بسیار خطرناک‌تر هستند.

آن‌ها حسّ کنجکاوی را خاموش می‌کنند. زیرا در نظر آنان که خود را پیشاپیش مالک حقیقتِ نامشروط می‌دانند، جهان خصلتِ رازآلودگی و سؤال‌برانگیز خود را از دست می‌دهد. برای اینان چیزی که بتوان آن را کاوید یا کشف کرد وجود ندارد. هیچ‌چیز کنجکاوی‌شان را برنمی‌انگیزد. ازاین‌روست که برملا کردن نادرستیِ «اعتقادات» راهی‌ست به آزاد کردن – یا بهتر است بگوییم گشودنِ اذهانشان. برای جان آزاده، پرسش‌های به‌ظاهر بی‌پایان که نتیجۀ به نقد کشیدن خستگی‌ناپذیرِ چیزی‌ست که نیچه آن را «امر ایده‌آل» – بهترین دانش‌های مکتسَب – می‌خواند، نه سبب درماندگی بلکه سپاس‌مندی است:

«و اکنون، پس از پیمودن راهی طولانی بدین نمط، ما آرگونات‌های8پی‌جویِ ایده‌آل… به نظرمان می‌رسد که سرزمینی تاکنون نامکشوف همچون عطیه‌ای پیشاروی ماست؛ سرزمینی که مرزهایش را هیچکس تاکنون درنوردیده است؛ چیزی ورای پستی‌ها و بلندی‌های «ایده‌آل»؛ جهانی به‌غایت سرشار از امور زیبا، غریب، سؤال‌برانگیز، هولناک و الهی که کنجکاوی بسیار و همچنین عطشی سیری‌ناپذیر به تصاحبش داریم. آه، اکنون دیگر هیچ‌چیز ما را سیراب نخواهد کرد!»9

میلِ «افراطی» به یقین، که در اینجا از آن سخن رفت، نباید با میل دیگری خلط شود – میلی که آن نیز منکر زندگی است و نیچه آن را «ارادهٔ نامشروط به حقیقت» می‌نامد10؛ این اشتیاق مبتنی‌بر این اعتقاد است که معرفتِ به حقیقت مهم‌تر از هرچیز دیگری خواهد بود. نیچه استدلال می‌کند که این ارادۀ به حقیقت بیانگر نظرگاهی حیات‌ستیز است، زیرا زندگی به‌دنبالِ: «تظاهر، سوءفهم، تزویر، تمارض، توهّم و خودفریبی است»11. ازاین‌رو، ارادهٔ بی‌قید‌وشرط به حقیقت، به معنای روی‌گردانی از مفادِ «تأیید زندگی» است. رد کردن تظاهر با عدم تحملِ بی‌یقینی، که در این مقاله مورد بحث قرار گرفت، یکسان نیست؛ زیرا تظاهر اغلب حامل نوعی احساس یقین است.»

پی‌نوشت:

در بابِ تصویر اصلی: «من یک جاهل هستم!» – اثرِ رهام مروتی | رهام که چهارده‌سال سن دارد، این نقاشی را به‌صورت اختصاصی برای نشریۀ پراکسیس بررویِ ورق آورده است. او در طولِ دوسالِ اخیر با همراهی امیرعلی مالکی، سردبیر نشریۀ پراکسیس، به‌ فلسفه‌ورزی مشغول بوده و گاهاً با استفاده از هنرِ نقاشی به اندیشه‌ورزی‌هایِ خویش جان می‌بخشد.

درباره‌ی نویسنده: برنارد رجینستر12فیلسوفِ آمریکایی و استاد دانشگاه براون13است. او در زمینۀ فلسفۀ پساکانتی، اخلاق، و روان‌شناسی اخلاقی تخصص دارد. رجینستر دکترای فلسفۀ خود را از دانشگاه پنسیلوانیا14دریافت کرده و به‌ویژه برای پژوهش‌هایش دربارۀ نیچه و مفهوم «تأیید زندگی» شناخته می‌شود.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا