داریوش اسدزاده درگذشت
داریوش اسدزاده بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون در سن ۹۶ سالگی درگذشت.
وکیل خانوادگی این هنرمند که مدتی قبل هم در بیمارستان بستری بود در گفتوگو با ایسنا، این خبر را تایید کرد و گفت او یکشنبه (سوم شهریورماه) در منزل خود چشم از دنیا فروبسته است.
داریوش اسدزاده، بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون، متولد یکم آذرماه ۱۳۰۲ در کرمانشاه بود. او در ۲۰ سالگی وارد عرصه بازیگری شد و سالها در مقام بازیگر، نویسنده و کارگردان در تئاتر تهران (نصر) فعالیت کرد. در دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی در بیش از ۵۰ فیلم سینمایی ایفای نقش کرد. او پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران را ترک کرد و در سال ۱۳۶۵ پس از ۱۰ سال اقامت در آمریکا بازگشت و در دو سریال «سمندون» و «خانه سبز» و فیلمهای سینمایی زیادی مثل دو نیمه سیب، همسر، قلادههای طلا، یتیمخانه ایران، زمان از دسترفته و بوی کافور عطر یاس بازی کرده است. آخرین فیلم او هم «حکایت دریا» به کارگردانی بهمن فرمانآرا بوده است.
مشروح گفتوگویی که خبرنگار ایسنا یک سال پیش با این هنرمند انجام داده را میخوانید:
* آقای اسدزاده، حدود ۸۰ سال است که شما در سینما و تئاتر فعالیت میکنید، در روزهای ابتدای کارتان، هیچوقت چنین روزی را پیش بینی میکردید؟
نه اصلا، در واقع هیچ کس نمیتواند آینده خود را پیشبینی کند. اما فکر نمیکردم تا به این اندازه در کار سینما و تئاتر پیشرفت کنیم با این وجود به نظرم هنوز هم کم است و جا دارد تا بیشتر از این جلو برویم.
*شما فعالیت هنری خود را با تئاتر آغاز کردید…
بله. میتوان گفت ما از پایهگذاران تئاتر ایران بودیم که از بین آنها فقط من زنده هستم. به طور کلی من سینما را از سال ۱۳۲۷ و تئاتر را از سال ۱۳۲۰ شروع کردم. از افرادی که در آن زمان کار را با هم شروع کردیم، هیچ کدام فکرش را هم نمیکردیم که تا اینجا برسیم. زمانه خیلی فرق کرده است.
من در سال ۱۳۲۰ به هنرستان رفتم. علتش هم این بود که به کار تئاتر علاقه زیادی داشتم البته تئاتر حرفهای را خیلی خوب نمیشناختم و آن را از سیاه بازی شناخته بودم. یادم است که پدرم من را برای تماشای سیاهبازی میبرد و به این ترتیب این امر باعث علاقه و عشق من به تئاتر شد. وقتی هم که تحصیلاتم تمام شد و وارد هنرستان هنرپیشگی شدم پدرم خیلی با کارم مخالف بود، بالاخره با اصرارهای پی در پی و با وجود ناراحتی او، کار را ادامه دادم و جزو هنرپیشههای موفق روز هم شدم.
آن موقع وقتی از هنرستان بیرون آمدیم یگانه تئاتری بود به نام “تماشاخانه تهران” که وقتی سیدعلی نصر فوت کرد نام آنجا را تغییر دادند و به نام او گذاشتند. در ابتدا شاید ۱۰ تا ۱۵ نفر بودیم. کارهای کوچک انجام میدادیم و به این ترتیب ما را محک میزدند. در آن زمان دو دسته شدیم. عدهای قراردادی بودیم که ما را محضر میبردند و از ما امضا میگرفتند و یک قرارداد یکساله با ما بسته میشد و مثل کارمند اداره به ما حقوق پرداخت میکردند. یک عده هم شب مُزد بودند. در آن زمان یعنی اوایل دهه ۲۰ شرایط ما خوب بود زیرا میدانستیم سر ماه حدودا ۶۰ تومان حقوق به ما پرداخت میشود.
در تئاتر با افرادی مثل عبدالحسین نوشین و محمد علی جعفری و مصطفی اسکویی کار کردم. من ۳۰ سال در “تئاتر تهران” ماندم. از سیاه لشگری شروع کردم تا کارگردانی و نویسندگی هم پیش رفتم. در ابتدا دکور را رنگ میکردیم، زمین صحنه را هم تمیز میکردیم و هر کاری از دستمان بر میآمد انجام میدادیم. در واقع بعد از ظهرها سر تمرین میرفتیم، شب هم بعد از اجرا دکور را میساختیم و در این مسیر عشق بود که ما را به انجام این کار وا میداشت.
به هر جهت کار را از اینجا شروع کردیم و از هنرپیشههای اول آن زمان بودیم. تا سال ۱۳۲۷ که کار سینما برای من شروع شد. در همان سال ۲۷؛ دو کار انجام دادم که هم کارگردان و هم فیلمبردار از اقلیتهای مذهبی بودند. آخرین سینمایی من هم فیلمی به کارگردانی بهمن فرمان آرا بود و پیش از آن هم «۵۰ کیلو آلبالو» را بازی کرده بودم.
*قطعا رسیدن به جایگاهی در هنر کار سختی است و نیاز به مرارتها دارد، شما چگونه این مراحل را گذراندید؟
همانطور که گفتم پدرم مخالف کار من بود درست هم میگفت اما ما جوان بودیم و نمیتوانستیم آینده را پیش بینی کنیم، در ضمن به هنر هم عشق داشتیم. یک بار به تئاترم دعوتش کردم اما خوشش نیامد و سری تکان داد و رفت. تا جایی که میتوانست جلوی من را میگرفت اما عشق من به این کار بیشتر بود و یک بار هم به همین دلیل از خانه بیرونم کرد. من کار اداری هم داشتم و در وزارت دارایی کار میکردم، پست حساس و مهمی بود و همزمان با آن در تئاتر هم بودم. جوانی دوران بدی است، افراد کمی پیدا میشوند که بتوانند در آن زمان راهشان را درست انتخاب کنند.
من ویالون هم میزدم و به مدرسه موسیقی کشور رفتم اما علاقهام به تئاتر بیشتر بود و البته که پدرم میگفت “تو میخواهی مطرب شوی؟” به همین دلیل ویالونم را شکست. در واقع داستان اینگونه بود که روزی پدرم خانه نبود و داشتم تمرین میکردم. متوجه نشدم که به خانه آمده است، وقتی من را دید جلو آمد و همان شد که از خانه بیرونم کرد و برای مدتی خانه عمویم ماندم.
*به شهرت هم فکر میکردید؟
نه. البته چیز خوبی هم نیست. از دور جالب به نظر میرسد اما بعدش اذیت کننده است.
*آخرین باری که روی صحنه، تئاتر اجرا کردید به چه زمانی برمیگردد؟
آخرین حضورم روی صحنه تئاتر بر میگردد به پیش از انقلاب و از آن زمان به بعد دیگر در نمایشی بازی نکردم. ۱۰ سال ایران نبودم و وقتی هم که برگشتم دیگر تئاتر بازی نکردم و در سینما مشغول شدم البته قبل از آن هم در سینما بازی کرده بودم اما بعد از برگشتم دیگر روی صحنه نرفتم اما همچنان نام من در تئاتر هم هست.
*شما در این مدت در فیلمهای سینمایی یا حتی سریالها، هر چند در نقشهای کوتاه، حضور داشتید و بازی کردید، ولی چرا تئاتر را که تخصص شما هم در آن بود ادامه ندادید؟ آیا علت خاصی داشت؟
نه دلیل خاصی پشت این اتفاق وجود نداشت، بلکه بعد از برگشتنم به ایران، دیگر حال و حوصله تئاتر و تمرین کردن را نداشتم به همین دلیل دنبال آن نرفتم. در واقع سنام بالا رفته بود و از لازمه های تئاتر هم هر روز سر تمرین رفتن است که من دیگر توانش را نداشتم. اما به جای حضور روی صحنه، از سال ۱۳۲۰ به بعد تعدادی نمایشنامه خودم نوشته و یا ترجمه کرده بودم و آنها را برای چاپ گذاشتم که تعدادی از آنها هم چون مدت زمان زیادی از نگارش آن گذشته بود خراب یا گم شده بودند.
*بین تمام کارهایی که تاکنون انجام دادید، میتوانید بگویید کدامشان برایت خاطره انگیز شده است؟
تمام کارهایی که در آنها بازی کردم مثل بچه هایم هستند و نمیتوانم از بین آنها انتخاب کنم که کدام یک را بیشتر یا کمتر دوست دارم. کتابهایم هم همینطور هستند و برایم انتخاب یکی از آنها مشکل است. من عاشق و گرفتار این کار شدهام، اما الان دیگر نمیتوانم کار کنم، یعنی توانش را ندارم. عشق همیشه آدم را گرفتار و تا آخر عمر درگیر خودش میکند و الان هم کارم شده خواندن و نوشتن.
دلم میخواست از آدمهای قدیمی که باهم کار میکردیم و سینما و تئاتر را تا به این مرحله رساندیم هنوز هم بودند. ما همه با هم دوست بودیم و دوستیمان هم واقعی و حقیقی بود و هرچه زمان پیش رفته است از کیفیت این دوستیها کاسته شده است. همه از عشاق سینه چاک هنر بودند.
* شما به دلیل سالهای حضورتان در حوزههای مختلف هنری مانند تاریخ گویای تئاتر و سینمای ایران هستید!
بله و در این مدت هم سعی کردهام تا آن چیزهایی که به خاطر دارم را بنویسم و از آنها کتابی بنویسم.
*نقطه عطف و یا تاثیر گذارترین فرد در زندگی هنری یا شخصی شما چه کسی بوده؟
کارگردانان قدیمی تاثیر زیادی بر بر کار و سبک فعالیت من داشتند. با آقای فکری، حالتی، فضل الله بایگان که از نخبههای آن زمان و پایهگذار تئاتر بودند کار کردم. آنها افرادی صادق و بااطلاع بودند.
* از خاطراتتان از تئاتر نصر و تئاتر دهقان چیزی به یاد دارید؟
“تئاتر دهقان” سالن تابستانی “تماشاخانه تهران” بود که چون در آن زمان در فصل تابستان تهویه هوا در مراکزی مانند تماشاخانهها وجود نداشت تابستان که میشد تئاتر تعطیل بود زیرا سالن تابستانه نداشتیم. بنابراین یک هنرستان هنرپیشگی وجود داشت که بعد از مدتی آن را به تئاتر تبدیل کردیم و نام تماشاخانه تهران را بر آن گذاشتند. یعنی ضمیمه تماشاخانه تهران شد و زمانی که فردی به نام دهقان را کشتند نام آنجا را به تئاتر دهقان تغییر دادند. بنابر این تئاتر نصر هم سالن زمستانی بود.
*وضعیت سینما کنونی ایران را چطور میبینید؟
هنر گاهی سیر صعودی دارد و گاه هم نزول میکند. الان به نظر میرسد سینمای ما با افت زیادی روبرو شده است و شاید علت آن بودجه، انتخاب بازیگران یا حتی شعور و فهم کارگردان است. البته که داستان فیلم هم خیلی مهم است.
الان فیلمها سرهم بندی شده است و اوضاع و احوال خوبی ندارند و کارهای هنری را ضعیف میکنید. بنابر این میتوانم بگویم تئاتر موفقیت بالاتری داشته تا سینما تا کنون. میگویند تئاتر هم تنزل پیدا کرده، اما باز هم شرایطش بهتر از سینما است. تنها نکتهای که امروزه زیاد به چشم میخورد این است که بیشتر کارهایی که تا کنون من را دعوت کردهاند و به تماشای آنها نشستم ترجمه بودند در حالی که ما باید به کارهای تالیفی بهای بیشتری بدهیم.
با این وصف در زمان عبدالحسین نوشین، او کارهای بسیار خوبی از خارج از کشور ترجمه میکرد و کسی بود که تئاتر غرب را به ایران آورد اما بزرگترین عیبش این بود که هیچ کار ایرانی و سنتی نداشت. در صورتی که ما باید در این کار ایرانی و سنتی هم داشته باشیم.
*اگر بخواهیم سینمایی را که شما در دهه ۲۰ در آن فعالیت داشتید با اکنون مقایسه کنیم به چه نکاتی میتوان اشاره کرد؟
قطعا سینما و امکانات در اختیار هنرمندان و فیلمسازان تغییر زیادی کرده است. یادم است که برای اولین باری که به یک استودیو سینمایی رفتم با تعجب گفتم که “استودیو این است!” اینکه یک اتاق ساده با دو پروژکتور است. برای همین قهر کردم و از آنجا خارج شدم و گفتم “اگر فیلم این است من نمیخواهم در آن بازی کنم.” یادش بخیر برای دکتر کوشا هم بود.
در ابتدای خیابان لالهزار یک سینما بود به نام «متروپل». طبقه هشتم آن اتاقی کوچک وجود داشت که مرا برای صحبت کردن درباره یک فیلم به آنجا دعوت کردند. از یکی از دوستانم پرسیدم اینجا کجاست؟ و او گفت که استودیو است دیگر! من هم گفتم اگر استودیو این است من نمیخواهم و میروم. بعدها دکتر کوشا استودیو بزرگی در جاده کرج درست کرد که فیلمهای زیادی هم در آن ساخته شد ولی نکته اینجاست که من همان روز اول، سینما به نظرم جالب نیامد.
سینمای آن زمان امکانات حالا را نداشت و در مقابل شرایط امروز صفر بود. یک دوربین وجود داشت و تعدادی عوامل که آنها هم سواد آکادمیک زیادی نداشتیم. به تدریج افراد تحصیلکردهای از خارج و حتی در ایران به این هنر وارد شدند و مطالب جدیدی را به سینما وارد کردند. تازه آن زمان بود که فهمیدیم سینما چه دردسرهایی دارد.
به خاطر دارم اولین فیلمی که من در سینما نگاه کردم در سال ۱۳۱۲ بود. فیلمی به نام «دختر لُر». آن را در سینما «مایاک» که سر لالهزار قرار داشت، دیدم. به نظرم عالی بود. اما وقتی خودم وارد کار شدم فهمیدم که چقدر بازیگران و عوامل آن سختی کشیدند.
*وضعیت بیمه یا حقوق شما به عنوان یکی از پیشکسوتان هنری به چه صورتی است؟
ما حقوق بازنشستگی نداریم اما اعضای خانه سینما بیمه هستند. البته کسانی که درجه دکترا از وزارت ارشاد گرفتهاند مانند من یک حقوق جزئی دریافت میکنند اما این برای همه که نیست!
*اگر الان به شما برای اجرای تئاتر و یا بازی در سینما پیشنهادی شود میپذیرید؟
نه دیگر نمیتوانم و از این بابت خیلی ناراحتم. پیشنهادی داشتم اما قبول نکردهام. دیگر آن جوانی و قدرت نیست اما خدا را شکر میکنم که تا کنون مرا زنده نگهداشته است.
*آقای اسدزاده، قرار است خانه سینما از شما به عنوان یکی از پیشکسوتان سینمایی و برای سالها فعالیتتان تقدیر کند. اگر بخواهید لوحی که به شما داده میشود را به صورت نمادین به شخص دیگری اهدا کنید، او چه کسی خواهد بود؟
کاری که خانه سینما میخواهد انجام دهد بسیار جالب است و از آنها تشکر میکنم که برای قدیمیهای مثل ما احترام قائل هستند. من خودم حدود ۱۰ سال در خانه سینما به دلیل مسئولیتهایی مانند ریاست انجمن بازیگران و یا عضویت در هیأت مدیره رفت و آمد داشتم به همین دلیل میدانم که چقدر کارشان سنگین و سخت است. اما من هیچ وقت چنین کاری را نخواهم کرد که هدیهای که به من داده میشود را به شخص دیگری بدهم زیرا که به نظرم تصمیم درستی نیست. من اینگونه فکر میکنم که وقتی یک سازمانی از فردی به هر دلیل تقدیر میکند باید آن را بپذیریم و اگر بخواهیم آن را به کسی دیگر بدهیم یعنی من لیاقت آن را نداشتم یا حتی این برایم کم بوده است.
*به عنوان قسمت پایانی مصاحبه، برایمان یکی از خاطراتتان در تئاتر را میگویید؟
وقتی در تئاتر عنوانی پیدا کرده بودم و رول اول بازی میکردم پدرم را دعوت کردم تا به تماشای نمایش ما بیاید. نمایش تقریبا کمدی بود گاهی پیش میآمد که از شدت خنده مردم پردهها را میکشیدند تا بعد که سکوت شد دوباره نمایش ادامه پیدا کند.
صندلی اول را برای پدرم رزرو کردم و با خوشحالی دعوتش کردم تا کسی که اینقدر مخالف کار من بود، بیاید و ببیند که فرد موفقی شدهام. نمایش تمام شد و همه مخاطبان رفته بودند، گریمم را پاک کردم، لباسم را عوض کردم و به پیشش رفتم. نگاه غضب آلودی به من کرد و رفت…
من فهمیدم که عصبانی است اما نمیدانستم چرا. از تماشاخانه که خارج شدیم پشت سرش راه میرفتم اما یک دفعه برگشت گفت تو خجالت نمیکشی؟ و بعد هم دنبالم کرد و من هم پا به فرار گذاشتم. خلاصه دید به پایم نمیرسد و رفت خانه. وقتی من به خانه رسیدم دیدم در قفل است و راهم نمیدهد. دم در نشسته بودم که دیدم مادرم آمد و درب را باز کرد و من را به خانه راه داد و به این صورت من همچنان تئاتر را ادامه دادم…
انتهای پیام