جوان، سوژهی “فهمیدن” و نه ابژهی “قضاوت شدن”
علی دادخواه، دانش آموخته فلسفه و علوم سیاسی که یادداشتش با عنوان «تتلو و پایان رنج مزمن ایرانی» [لینک] با واکنش دکتر احسان شاهقاسمی، عضو هیات علمی در گروه ارتباطات دانشگاه تهران در یادداشتی با عنوان «تتلو شبانه روز رنج میبرد» [لینک] مواجه شد، در یادداشتی تکمیلی نوشت:
جوانان امروز ابژهای شدهاند برای بزرگان جامعه، صادق هدایتی بخواهم بگویم جوانان در جامعه ما “زینب زیادی”! هستند. یعنی بزرگان رسمی جامعه ما هنوز باور نکردهاند که جوان ایرانی بهعنوان یک “سوژه ایرانی” سالهاست که متولد شده و وجود دارد. و بههمین دلیل است که این فرصت را هم به جوان نمیدهند که بیاندیشد و عمل (پراکتیس) کند و فاعل شناسایی این هستی، این جهان، این کشور و این شهر بشود. و از همین روست جوانان برای بزرگان ما یک مساله یا چالش محسوب میشوند و نه یک راه حل و به آنها بهعنوان یک بیگانه و دیگری (other) نگاه میشود. در کشور ما جوانی مترادف انواع ناآگاهیها، خامیها و بیاعتمادیهاست و این گفتمان غالب است که با قدرت هژمونیک خود جوانها را مدیریت و کنترل میکند با دالهای مرکزی که عمدتا هویتی و فرهنگی هستند. ببینید میانگین سنی مدیران میانی به بالا ۴۷ سال است در حالیکه میانگین سنی جمعیتی ما حدود ۳۰ است. در یک مقایسهی سادهتر دیگر میانگین کابینه آقای روحانی ۶۱ سال است در حالیکه در امارات متحده عربی ۴۰ سال بوده و وزیر ۲۲ ساله دارند.
جامعهی ما جامعهای شده است که کسانی که “ذخیره سنی” دارند به جوانانی که عمده گروه آنان دههی ۷۰ و ۸۰ هستند و دارای “تنش سنی” هستند را مورد خطاب قرار میدهند. برایشان ارزش تعریف میکنند، برایشان ایماژ ایجاد میکنند، برایشان روایت گری میکنند. و این روایت گری توسط کسانی انجام میشود که خاطرهی رشد اقتصادی ۱۵ درصد را پیش از انقلاب و انواع هیجانات بزرگ مانند سرنگونی یک رژیم و جنگ را تجربه کرده بودند. در حالیکه رشد اقتصادی ۱۵ درصد برای جوان ما نه تنها یک خاطره نیست بلکه غیرقابل تصور است و البته که او خاطره از قدرتمندی خود بهعنوان کارگزار عالم که بتواند یک پیروزی سیاسی داشته باشد را هم ندارد. (توصیه میکنم دوستان کتاب ایران بین دو انقلاب آبراهامیان، بخش ۳، سیاست توسعهی ناموزون را حتما بخوانند) و بههمین دلیل است که برای جوان ما پایان شب سیه ابدا و اصلا سپید نیست. او پوچ، تنها و رها شده است. او هیچ تصوری از پایان ندارد. برای او زندگی سیر ممتد خسته کنندهای از وقایع تکراری است، زیرا او هیچ گاه پایان یک جنگ بزرگ را پس از ۸ سال درک نکرده است. برای جوان ما البته آنچه مطرح است پایانهایی است ناشی از بیثباتیهای مختلف. پایان رابطههای عاطفی و عاشقانه، پایان زندگیهای زناشویی، پایان دوستیها و پایان روزهای خوش کم تعداد.
خاطره جوان قدرت نیست، مقاومت است، مقاومتی انفعالی. او میجنگد تا به سبک خودش لباس بپوشد و البته آگاه است که چقدر این خواسته نازل و فرومایه مینماید. و بدتر آنست که روشنفکران بی عمل ما رندانه از همین خواسته هم بهره برداری میکنند. حالا دوستان به اصطلاح اصلاح طلب و نئولیبرال ما بیایند بنده را نقد بکنند، ولی اینکه ما خواسته جوانان را نزول دهیم به برداشتن حجاب اجباری و یا پوشش آزاد، پاک کردن عامدانه صورت مسالهی اصلی است که ناامیدی بیشتر جوانان را از این مقاومتهای انفعالی در پی داشته است.
برای جوان ما نه تنها “قدرت” اصلا خاطره نیست، بلکه او خاطره ای جز “بحران” ندارد. بحران آب، بحران خاک، بحرانهوا، بحران آموزشی، بحران منابع انسانی و انواع بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی. او به عصر پسا مدرنیته پرتاب شده در حالیکه جامعه او همچنان در حال طی کردن مسیر مدرنیته است و هنوز “شهروند” و متعاقبا “دولت – ملت” در آن شکل نگرفته است. او اتوپیایی ندارد، برای او بیش از آنکه جهان محلی برای سفر و برای زیارت باشد و او شوریدگی کشف هستی را داشته باشد، دل زدگی از شهر، کشور و عالم مطرح است.
مشکل ما در عصر حاضر “رقابت” است. آموزشها، فضای جامعه و خانواده همیشه از “من” و “شما” انتظار بهترین بودن را دارند. شما باید رقابت کنید. بخاطر همین است که همیشه هم باید در آموزش باشید. شما در گذشته افرادی را میدیدید که خودشان برند حرفهشان بودند. تمام عمر در یک حرفه کار کرده و استاد آن بودند. ولی حالا به شما بهعنوان یک جوان میگویند، که شما باید جلو بروید. باید بجنگید بههر وسیلهای. اصلا دیگری مهم نیست، شما باید از زندگی خود لذت ببرید و موفق باشید. در این شغل شکست خوردید، بروید یک حرفه دیگر را امتحان کنید و همینطور پیش بروید، در زندگی خانوادگی و روابط هم همین است. اگر احساس راحتی و خوشبختی با طرف خود در یک رابطه نمیکنید کنارش بگذارید، مهم حس شماست، نفر بعدی را امتحان کنید. ازدواج مسوولیتی است در قبال از دست دادن آزادی فردی، این را من نمیگویم، نئولیبرالها میگویند. آنها به شما حق میدهند شریک خود را در روابط عاطفی – جنسی مرتبا تغییر دهید، و ملاک آن را لذت فردی فردی قرار میدهند.
و این خودش یکی از دلایل ترس و انزوا در همهی ماست. در چنین فضایی که هر لحظه ممکن است شما بهدلیل عدم کارآیی و امکان رقابت با فردی تازه از راه رسیده کنار گذاشته شوید، ترس و انزوا احساسات طبیعی هستند. چرا جراحیهای زیبایی، کلاسهای یوگا و باشگاههای ورزشی و آرایشگاههای ما پررونق هستند، در حالی که ما با مردمی مواجه هستیم که ابدا از سلامت روحی و جسمی مناسبی برخوردار نیستند؟ پاسخ مشخص است، شما باید یک شکل خاص، یک تیپ مشخص و یک زندگی مشخص را دنبال کنید تا در رقابت حذف نشوید. و اگر در این رقابتها شکست بخورید خودتان مقصر هستید، نه سیستم سیاسی، این را کتابها، نوارها و مبلغان انگیزشی دنیای مدرن به ما میگویند. حالا ما این رقابتها را نمیبینیم و میخواهیم صورت مساله را پاک کنیم.
من میبینم نسلهای جوان ما تا چه حد رویاپرداز و منزوی پرورش پیدا کردهاند. آنها روی اسبهای سفیدی شرط بندی میکنند که قبلا و بارها باخت آن را دیدهاند. زمان زندگی آنها یا در گذشته قفل شده یا در آینده. زندگی در زمان حال را هم که لق لقهی زبان آنهاست، و مدام میگویند: “در لحظه زندگی باید کرد” همین روابط مجهول و توهمی تشکیل میدهد. این نمیشود که زن متاهل پا به سن گذاشتهی ما برای حفظ خانواده و شوهرش با یک دختر ۲۰ ساله یا ۲۷ ساله رقابت کند. ولی این رقابت ایجاد شده است. جریان جهانی هم هست، آنها برای همه چیز ما برنامه ریزی کردهاند، حتی برای اتاق خواب ما. روانشناسان ما هم در داخل مطبهایی که مجوز رسمی دارد، این روند را عملیاتی میکنند. آنها به مراجعین خود یاد میدهند همرنگ جماعت باشند. زیبا، شاد و تندرست و البته موفق. بله! عنوانهای آوانگاردی است: “قورباغهات را قورت بده” و یا “پنیر مرا چه کسی جابجا کرد؟” یا “میلیونر شو!” ولی ما را فریب میدهند. آنها چیزی از فقر عدالت و شرایط برابر برای پیشرفت نمیگویند. به شما میگویند: “شما هم میتوانید بیل گیتس شوید” ولی نمیگویند عملا چنین چیزی فقط با تخریب دیگران و فردی گرایی مفرط ممکن است.
خب! حالا ما از دور نشستهایم و با شابلونهای خودمان و متراژ خودمان میخواهیم این جوان را بررسی کنیم، ولی حتی نمیتوانیم توصیف درستی از پدیداری (فنومن) که با آن مواجه هستیم دهیم. در حالی که همهی آنچه که در بالا گفته شد و گوشهی قلیلی از آنچه بر ما و جوانان میگذرد خارج از ارزیابیهای عقیدتی، ایدئولوژیک و حتی سیاسی است. جوان یک مساله نیست و نه حتی یک راه حل آنطور که صداهای رسمی میخواهند بگویند او میخواهد خودش باشد ولی ما مرتبا او را تخطئه میکنیم و انواع چالشهای هویتی او را تشدید میکنیم. این پرسش مهمی است ما با چه پدیداری مواجه هستیم و اصلا خودمان چگونه فکر میکنیم و رفتار میکنیم که میخواهیم این پدیدار را توضیح دهیم؟ مائده هژبری تنها یک نمونهی شاخص شده از این پدیدار است، همانطور که تتلو و طرفداران بیشمارش ویژگیهای دیگری از این پدیدار را نشان ما میدهند و یا سحر خدایاری و خودسوزی دردناکش. ما نمیتوانیم تتلو را با چوب ابتذال و ترویج مواد مخدر، نسل جوان را با واپس گرایی و مائده هژبری را با اعترافات تلویزیونی به عقب ببریم، همانطور که برچسب خودکشی برای عمل شجاعانهی سحر خدایاری ابدا کارگر نیافتاد. تا زمانی که بخواهیم با ذهنیتهای اروتیک خودمان نسلی را که بدن را جزیی از روحش میداند (و اصلا روح را همان بدنش میداند) اندر خم یک کوچهایم.
انتهای پیام
فعلا که کارکرد جوان شده چماق زدن یا چماق خوردن !