میبری رونق مسلمانی
روزنامهی اعتماد در مطلبی با عنوان «میبری رونق مسلمانی» نوشت:
سيدمقداد نبوي رضوي، مهمان برنامه «چراغ مطالعه» مورخ بيست و سوم آبان 98 بود تا به عنوان نويسنده كتاب «انديشه اصلاح دين در ايران» به سوالات مجري برنامه پاسخ دهد. اينكه چرا بايد برنامهاي در صدا و سيما در مورد اين كتاب ساخته شود و نويسنده آن عقايد خود را مطرح كند، سوالي است كه تهيهكنندگان آن برنامه بايد به آن پاسخ دهند. در اظهارات منتشر شده در برنامه مذكور سيما، نكاتي وجود دارد كه با خوانندگان صفحه «سياستنامه» روزنامه اعتماد در ميان ميگذاريم. نكته ديگري كه اينجا لازم به ذكر است اينكه صفحه «سياستنامه» فرصتي براي بحثهاي فكري، پژوهشي مدرسي است كه همواره از نظرات مخالف و موافق صاحبنظران در عرصههاي گوناگون استقبال ميكند. در اين بحث نيز اين صفحه آمادگي آن را دارد كه نظرات صاحبنظران مخالف نقد ذيل را انعكاس دهد. نقد اظهارات نويسنده كتاب «انديشه اصلاح دين در ايران» در دو شماره تنظيم شده است كه اكنون بخش دوم آن پيش روي شما قرار دارد.
اينگونه جسورانه اتهام خروج از ديانت و تكفير آن هم در مورد كسي چون شيخ هادي نجمآبادي دور از انصاف است و جدا از مسووليت شرعي، اين سخنان با اصول اخلاق هم در تضاد است. بديهي است وجود گروههاي نهان زيست هيچگاه نميتواند توجيهي براي مطرح كردن اين اتهامات باشد. اميدوارم روزي برسد كه سيدمقداد نبوي نويسنده كتاب «انديشه اصلاح دين در ايران» اين اتهامات ناروا را پس بگيرد و كار را اصلاح و از استعداد و همت خود در راههاي بهتري استفاده كند. اگر هم انتقادي به باورهاي چهرههاي سرشناس انديشه اصلاح وجود دارد بايد از راه نقد علمي باشد و اتهامزني و دروغ بستن بدترين راه مبارزه با مخالف است.
بابيگري و مشروطهخواهي
از ديگر تناقضات عجيب نويسنده اين است كه ميگويد كسي كه بابي باشد مشروطهخواه نميشود و از طرفي ديگر عده كثيري از فعالان موثر در مشروطه را در جايجاي آثارش بابي معرفي ميكند و البته بر اثر پافشاري مجري برنامه اندكي از ديدگاه خود عقبنشيني ميكند و ميگويد: نميگويم مشروطه يك جنبش بابي بود اما افراد موثر آن، بابي بودند!
اين گفتوگوي تلويزيوني آنجا اوج ميگيرد كه مجري ميپرسد: «حسن رشديه را هم بابي ميدانيد؟» و نويسنده در جواب ميگويد: «بله.» در برابر مواجهه با سوال بعدي مبني بر اينكه «سند داريد؟» جواب ميدهد: «خير.»
البته جناب نبوي توضيحش در توجيه فقدان مدارك كافي اين است كه ميگويد نقلهايي داريم كه برايم قابل اعتماد است! ما هم بايد با عرض شرمندگي بگوييم ببخشيد كه اين نقلهاي شما براي ما قابل استناد و پذيرش نيست!
ادعاي ديگرش اين است كه در جايي ديگر ثابت كرده است واژه بيداران در كتاب خاطرات يحيي دولتآبادي به معناي بابي ازلي است و دولتآبادي، شيخ هادي را نيز از جمله بيداران زمان شمرده است. نخست اينكه نحوه اثبات كردن اين معناشناسي ايشان محل مناقشه است.
پذيرش ادعاي بابيان بدون دليل!
دوم اينكه دولتآبادي خاطره مستقيمي از شيخ هادي نقل نميكند بلكه در خاطراتش مينويسد: سن من اجازه نميدهد كه در محضر شيخ استفاده نمايم ولي اخبار او را بهوسيله دوستان و تربيتيافتگانش ميشنوم و او را قلبا دوست دارم. سپس از سيد اسدالله خرقاني نام ميبرد كه بيشتر با او مأنوس بوده است و البته جناب نبوي همين اسدالله خرقاني را نيز بيدليل به بابي بودن متهم كرده است! سوم اينكه آيا جناب نبوي اگر كسي را بابي بداند هر ادعايي از او را خواهد پذيرفت؟ چون مدعي مسلمان نيست ديگر دليل و مدرك لازم نيست؟
ادعاي ديگرش اين است كه وقتي هم بابيها بگويند و هم بهاييها كه يك كسي بابي است اين مطلب براي ايشان مدرك ميشود! نبوي ميگويد در كتاب نورالدين مدرسي چهاردهي نقل بهاييان مبني بر بابي بودن شيخ هادي را خوانده و اين مطلب جرقه تحقيقات بعدي او بوده است، خود نورالدين مدرسي اين نقلقولها را نپديرفته و آن را نقد كرده است. مدرسي نوشته: «اين ناچيز در اين مورد تحقيق كافي معمول داشته و شيخ را برتر از باب و بهاء ميداند و تقريرات شيخ به شاگردان خود كه از افاضل نامدار ايران بودند بهنام «تحرير العقلاء» به طبع رسيده است و در همان رساله باب و بهاء را رد فرموده و به اسلام صحيح دعوت كرده است. استاد بزرگوارم كيوان قزويني به اين بيمقدار فرمودند اگر شيخ هادي درصدد بهراه انداختن بساط قطبيت بود از همگي پيشي ميجست و در مراتب علمي و زهد و تقوا بيبديل بود.» (10)
اتهامي ناروا به خود نويسنده
تحليل درست آن است كه بهاييان ممكن است بسياري از افرادي كه ضد آنها قلم زدهاند را به علت ترس هميشگي از بابيهاي ازلي نهان زيست، بابي معرفي كرده باشند. آيا اين مدرك ميشود؟ از قضاي روزگار اين روزها اگر نام سيدمقداد نبوي را جستوجو كنيد به مقالاتي از بهاييان ميرسيد كه او را بابي ازلي معرفي ميكنند! آيا بايد اين ادعا را پذيرفت؟ همچنين در مورد نقلقول از اندك جماعت بابيهاي ازلي، به علت نهان زيست بودن آنها و گذشت حدود نيم قرن از وفات آنها، اين نقلقولها هيچگونه امكان راستيآزمايي ندارد. حب و بغض عامل اصلي بسياري از اين نقلقولها هستند و همين حالا ممكن است يكي پيدا شود برضد خود آقاي نبوي حرفهاي بسياري را از قول بابيهاي نهان زيست مطرح كند! آيا بابي نهان زيست ميآيد و دروغ نسبت داده شده به خود را تكذيب ميكند؟ اينگونه نقلقولها به راستي قابل اعتماد نيست و امكان بررسي درست يا نادرست بودن آنها نيز وجود ندارد. از سوي ديگر چرا بايد به خاطر چند نقلقول ناموثق از منابع بابي و بهايي انبوه گزارشات و نقلقولهاي مستقيم از كساني كه محضر شيخ را درك كردهاند و برخي از خواص او بودند را انكار كنيم. چه اينكه شيخ هادي بهراحتي هر كسي را با هر مشرب فكري به مصاحبت ميپذيرفتند و از گفتوگو و بحث گريز نداشتند و درنتيجه افراد زيادي توفيق ديدار ايشان را داشتهاند و گزارشات فراواني از آنها بهجا مانده است. البته روش آقاي نبوي اين است كه تمام شاگردان را هم در مظان اتهام ببيند!
عليه بهاييت و گرايش به بابيت؟!
ادعاي عجيب ديگر نگارنده آن است كه شيخ هادي در كتاب تحريرالعقلاء رديه بر بهاييت نوشته است اما به باب باور داشته و حتي نوشتهاش بر ادبيات با بيان قابل تطبيق است. البته مجري محترم برنامه «چراغ مطالعه» گويا كتاب تحريرالعقلاء را مطالعه نكرده بود وگرنه بهراحتي ميتوانست بپرسد كدام انتقاد از بهاييت را شيخ هادي مطرح كرده است كه شامل بابيه نميشود؟ ادعاي تجسم خداوند در بدن مظاهر الهي كه شيخ هادي و آقا جمالالدين بر سر آن بحث ميكنند آيا تنها شامل حسينعلي بهاء است يا سيدعلي محمد باب را نيز شامل ميشود؟ در سراسر كتاب، شيخ هادي درصدد توضيح خطاي فكر و اوهام و هوي و تعصب و جهل و غلو در حق بزرگان به عنوان آفت دينداري است و فرقي هم بين پيروان باب و بهاء قايل نيست؟ آيا جناب نبوي، بابي ازلي را بالاتر از اين نقدها و خطاها ميداند؟ اميدوارم بهزودي يك نسخه از آخرين ويرايش تحريرالعقلاء را كه توسط جناب سيفالدين نجمآبادي در آلمان منتشر شده است، روي فضاي مجازي قرار دهم تا خوانندگان علاقهمند ملاحظه فرمايند اين ادعاهاي جناب نبوي تا چه اندازه دور از واقعيت است.
جناب نبوي ادعا ميكند كتاب شيخ هادي فقط ادعاست و او نتوانسته هيچ چيزي را اثبات كند! باور كردني نيست كه كسي درباره يك كتاب، مقالهها و كتاب بنويسد اما اساس سخنان و استدلالها را نفهميده باشد! به عنوان مثال جناب نبوي در مقاله «رويكرد اعتقادي حاج شيخ هادي نجمآبادي در پاسخ بهاييان» بحث مفصل آقا جمالالدين بروجردي و شيخ هادي درباره معناي «لقاءالله» را منعكس كرده است اما آيا واقعا متوجه استدلال قرآني شيخ هادي نجمآبادي نشده است؟ در آنجا، همانگونه كه جناب نبوي در مقاله خود آورده، آقا جمالالدين بعد از ذكر 10 آيه قرآن درباره ملاقات و رويت خداوند بدون هيچ دليل و توضيحي آنها را به ظهور حسينعلي بهاء تاويل ميكند! در پاسخ شيخ هادي آيه 29 سوره هود را مطرح ميكند كه در آن حضرت نوح درباره مومنان زمان خود ميگويد: إِنهُمْ مُلاقُو ربِّهِمْ و استدلال شيخ هادي بر اين پايه است كه وقتي طبق اين آيه مومنان زمان حضرت نوح خداوند را ملاقات كردهاند و منتظر ظهور جناب حسينعلي بهاء نبودهاند! پس ديگر آيات مربوط به ملاقات خداوند را نيز نميتوانيد به ظهور حسينعلي بهاء معنا كنيد. لذا تاويل و تفسير جمالالدين بروجردي را از پايه خراب كرده است. بحث تفسيري به كنار كه گروهي گفتهاند اين ملاقات، ملاقات پاداش و مقام قرب به واسطه ايمان است يا تفاسير ديگر چه گفتهاند. بحث اينجاست كه آيا جناب نبوي اين شاهد قرآني آوردن را استدلال نميداند؟
درباره نزديك بودن ادبيات مورد استفاده مبلغين بابي و بهايي با شيخ هادي و حتي اكثر علماي شيعه بايد گفت علت آن است كه مبلغين بابي و بهايي هر چند پايه علمي محكمي نداشتند اما اكثرا در حوزههاي علميه شيعي تحصيل كرده بودند و لذا مشابهت كلام و اصطلاحات و عبارات طبيعي است. در واقع كتابهاي باب و بهاء نيز مملو از عبارات برگرفته از آيات قرآن و احاديث است و بسياري از منتقدان باب و بهاء بر همين نكته دست ميگذارند كه اينها در آثارشان مطلب جديد نداشتند و هر مطلب درست و زيبايي هم كه ميآورند از منابع اسلامي به عاريت گرفتهاند و با اوهام خود در آميختهاند. آيا اين مشابهتها چيزي را ثابت ميكند؟ در چنين بحثهايي نكته مهم بررسي تفاوتهاست وگرنه يافتن مشابهت كه امري بديهي است.
مساله تفسير شيخ هادي از آيات مربوط به قيامت
اتهام نارواي ديگر جناب نبوي آن است كه شيخ هادي آيات مربوط به قيامت و ساعت را به شيوه بابيان تفسير كرده است. اين در حالي است كه شيخ معاني باطني مطرح شده توسط مبلغان بهايي را به چالش كشيده و گرچه درباره «لحن قول» و معاني باطني و اشاري نيز تفسيرهايي ارايه ميكند اما به هيچوجه معاني ظاهري را انكار نكرده است. در صفحه 237 تحريرالعقلاء چاپ 1378 ميخوانيم:
مبادا، از سخنان ما به ذهنت خطور كند كه خداوند روز قيامت بدنها را برنگرداند و جز آنكه ما بيان داشتيم، برانگيخته شدني در كار نباشد يا زندگي بعد از مرگ همان باشد كه ما گفتيم، بلكه زندگي، مرگ، برانگيخته شدن، حشر، نشر، قيامت، ساعت (قيامت)، الحاقّه (روزسخت)، الطامه (روزعجيب)، القارعه (كوبنده) و غير اينها را معاني و مصاديق فراواني باشد كه همهشان در كلماتالله و كتابهاي نازل شده بر پيامبران و فرستادگان الهي، بيان شده و مورد نظر بوده است.
شگفت آنجاست كه همسو با ناديده گرفتن باور شيخ هادي به معاد جسماني جناب نبوي عبارت زير را از شيخ هادي كه در پاسخ مبلغ بهايي نوشته شده است، نقل ميكند و ترجمهاي نادرست ارايه ميدهد. اصل عبارت چنين است:
و هولاء هم المعتدون الذين باعتدائهم يكذبون بيوم الدين…
و مينويسد او كساني را كه در تفسير «دخان مبين» با داعي بهايي هم مسير هستند ظالماني خوانده كه به «يومالدين» دروغ ميبندند! (11)
در صورتي كه واضح است ترجمه «يكذبون بيومالدين» آن است كه روز قيامت را تكذيب ميكنند (دروغ ميپندارند) نه اينكه دروغ ميبندند! در واقع شيخ هادي مبلغ بهايي و همفكرانش را متهم كرده است كه اينها قيامت را انكار ميكنند و آن را ظهور اشخاص ميدانند. اما جناب نبوي ترجمه ميكند اينها «دروغ ميبندند» و ميخواهد بگويد شيخ هادي ظهور باب را قيامت ميدانسته نه حسينعلي را و دعوا بر سر مصداق بوده است نه مفهوم و اين مطلب را قرينه نهم بر اعتقاد بابي شيخ هادي دانسته است! واضح است وقتي شيخ هادي ظهور ذات خداوند را در جسم محدود نميپذيرد و حاضر نيست ظهور باب و بهاء را معناي ظاهري آيات قيامت بداند، هم عقيده بابيان و هم عقيده بهاييان را نقد كرده است و اين بافندگيهاي جناب نبوي با تحريف يا اشتباه در ترجمه قابل دفاع نخواهد شد. مثالي ديگر از ترجمه نادرست و عجيب در مورد عبارت زير از شيخ هادي رخ ميدهد؛
«نسئلالله أن يرينا الحق و يعرفناه اياه و نشهده انّا غيرمعاندين له ولمن يظهره، بل منتظرون لظهوره و لقائه.»
جناب نبوي بعد از نقل عبارت فوق مينويسد: روشن است كه شيخ از عبارت «من يظهره» همان «من يظهرهالله»، موعود بيان، را در نظر داشته است. او خود را از منتظران من يظهرهالله خوانده و گفته كه ظهور او و لقاء او را انتظار ميكشد. (12)
چقدر عجيب است اين استدلال جناب نبوي كه آن را قرينه دوازدهم بر اعتقاد بابي شيخ هادي آورده است! هر كسي اندكي با معارف مذهب شيعه آشنا باشد، متوجه ميشود شيخ از خداوند ياري خواسته است كه توفيق مشاهده و شناخت حق در همه جا را داشته باشد و او را شاهد ميگيرد كه با حق و كسي كه حق را آشكار خواهد كرد، عناد نخواهد داشت. آنگاه جناب نبوي آمده است و عبارت «من يظهره» (كسي كه حق را اظهار ميسازد) را با «من يظهرهالله» (كسي كه خدا او را ظاهر خواهد كرد) يكي گرفته است تا بگويد شيخ عقيده بابي داشته است. البته اگر كسي درست ترجمه كند فراز بعدي نقل شده دليل محكمي بر اثبات باور شيعي شيخ هادي ميباشد! در ضمن اين پايان عبارت شيخ نيست و جناب نبوي عبارت «انه لايخيب امله و لايرد سائله» را احتمالا به علت نامربوط بودن به بحث خود حذف كرده كه فرازي از دعاي افتتاح است.
مكاتبات شيخ هادي و جمالالدين بروجردي
آقا جمالالدين بروجردي در تمام دعوتنامه خود تلاش دارد به آيات قرآن استناد كند و از لحن نامه نيز مشخص است كه به يك عالم شيعه نوشته است. شيخ هادي نيز در پاسخ او به تبيين و توضيح آيات قرآن ميپردازد تا اشتباهات مبلغ بهايي را نشان دهد. در واقع شيخ هادي پاسخي نوشته است مملو از عبارات قرآن و نهجالبلاغه و حديث و ادعيه مختلف در تسبيح و تنزيه خداوند از ادعاهاي مطرح شده توسط مبلغ بهايي. حال اگر موضوع آنگونه بود كه جناب نبوي ميگويد و شيخ هادي بابي بود و مبلغ بهايي هم او را بابي ميدانست كه قاعدتا هر دو طرف بايد بيشتر به آثار باب استناد كنند! به عنوان مثال چرا آقا جمالالدين عبارتهاي «بيان» فارسي و عربي را دليل نياورده است؟ و نقدي هم بر صبح ازل مطرح نكرده است كه بگوييم هدف شيخ هادي دفاع از «صبح ازل» رهبر بابيان ازلي است. واقعا چنين تحريف متن و تاويلهاي عجيب و غريبي كه جناب نبوي مطرح ميكند با كدام عقل سازگار است و آيا ميتوان پذيرفت نگارنده بدون پيشفرض سراغ كتاب شيخ هادي رفته است؟
در قرينه سوم جناب نبوي وجود عبارت «نور مشرق از صبح ازل» را در نوشتههاي شيخ هادي قرينه بابي بودن و حتي نشانهاي ضمني از پايبندياش به ميرزا صبح ازل دانسته است (13). در حالي كه جلوتر خود در مطرح كردن قرينه يازدهم نشان ميدهد كه استدلال شيخ هادي به عبارت «نور يشرق من صبح الازل» در «حديث حقيقت» منسوب به كميل بن زياد از اصحاب حضرت علي (ع) است و اصل اين عبارت را از آن حديث نقل كرده است. بهانهاش اين است كه چون سيدعليمحمد باب نيز به اين حديث استناد كرده است پس شيخ، بابي بوده است و اين قرينه بسيار محكمي است! در اينجا عين عبارت شيخ هادي را جهت قضاوت خوانندگان نقل ميكنم:
«آنكه طالب فوز به لقاءالله است، حاجب داخلي كه در وجود خود دارد، بايد بردارد و از ابتلاء به اوهام و ظنون تقليديه و وهميه خود را خارج نمايد و از علايق دنيويه، كه اغلال اعناق است، خود را برهاند. چون چنين نمايد، نور مظهر، كه نور مشرق از صبح ازل ميباشد، او را فرا خواهد گرفت. جل و تنزه و تقدس آن نور الهي قدسي كه در مظهر حق جلوه نموده، كه ديگري معرف آن شود، بلكه خود مظهر خود ميباشد.»
اما جهت جلوگيري از طولاني شدن بحث، مطالعه حديث حقيقت كه بيشتر در كتب عرفاني مورد استناد است تا كتب محدثين، را به خواننده گرامي واگذار ميكنم.
واقعيت آن است كه مبلغين بابي و بهايي ممكن است به آيات و احاديث فراواني استناد كنند آيا به صرف آنكه يك عالم شيعه به همان مدارك استناد كرده باشد، همفكر آنها خواهد بود؟ نزديك بودن تعابير عرفاني نشانگر سرمنشا واحد است نه اينكه همعقيده بودن نويسندگان! اگر اينگونه باشد چنين تعابيري كه در قرينه يازدهم مطرح شده است در آثار عرفاء و فلاسفه اسلامي بسيار است و اگر اين معيارها را بپذيريم كه مولوي و ملاصدرا را هم بايد تحويل بابيان دهيم!
به همين روش در قرينه ششم جناب نبوي تفسير معنوي از «نار بعد» به دوري از خداوند را نشانه ايمان بابي دانسته است و عبارتهايي چون «محال مشيهالله» را كه در نوشته شيخ هادي آمده است در آثار باب رهگيري ميكند و ميخواهد آن را دليل باور يكسان تلقي كند. درحاليكه محترق بودن در نار بعد خداوند، تعبيري است عرفاني كه ريشه آن را ميتوان در دعاي كميل يافت. آنجا كه حضرت علي (ع) ميفرمايد: «گيرم كه بر عذاب تو شكيبا باشم، اما چگونه بر دوريت صبر كنم؟» يا عبارت «نحن محالّ مشيّهالله» حديثي منسوب به اهل بيت (ع) است. او وجود اين عبارتها را در آثار سيدعلي محمد باب و نوشتههاي شيخ هادي دليل بر باور مشترك ميداند بيآنكه به ريشههاي اصلي اين عبارات در معارف اسلامي و منابع شيعي بپردازد. ناقص بودن اين كار بديهي است زيرا در اين صورت مشخص ميشد كه عبارتهاي شيخ هادي برگرفته از آثار ماثور و احاديث و كتب عرفاني مسلمانان است و نه جناب سيدعلي محمد باب كه ايشان هم بر همان سفره نشسته و بعد ادعاهاي ديگري را مطرح كرده است.
مثال ديگر آنكه جناب نبوي «عبارت خلقو من طينتهم» كه شيخ هادي درباره ارتباط مظاهر الهي و مومنين به آنها آورده است را نقل ميكند و سپس مينويسد:
در نگاه سيدباب اخذ «كلماتالله» است كه «خلق كينونيات مومنان» ميكند. شيخ نيز «حيات جاويدان مومنان» را به واسطه ايمان به مظهر الهي دانسته و آن را «خلق شدن از طينت مظهر الهي» ناميده است. (14)
اين در حالي است كه عبارت شيخ عبارتي برگرفته از اين حديث است «شعيتنا خلقوا من طينتنا» و مشخص است كه ائمه اهل بيت (ع) را مصداق مظاهر الهي گرفته است. گويا جناب نبوي كه مشخص است مدتي مديد در آثار بهاييان و بابيان مطالعه كرده است هر عبارت آشنايي كه از شيخ ميبيند به ياد آن آثار ميافتد و به هيچوجه احتمال نميدهد كه شايد منشا اصلي جاي ديگري باشد. بديهي است اگر كسي ميخواهد ادعا كند كه شيخ هادي متاثر از آثار بابيان است يا ادبيات آنها را دنبال ميكند بايد مثالهايي ارايه كند كه ريشه در قرآن، احاديث اسلامي، ادعيه و كتب عرفاني قرون گذشته نداشته باشد. كسي كه تسلط به منابع فوق ندارد، به صرف مطالعه آثار باب و بهاء، طبق روش نگارنده، ميتواند هر كتابي را برگرفته از آنها بداند. تعابير عرفاني شيخ هادي از مفاهيم «مظاهر الهي» يا «لقاءالله» را شايد به تعابير عرفاني مولوي يا ديگر عرفاء نزديك بدانيم يا اصلا بر خط به خط نوشتههاي او اگر و اما بياوريم اما خارج كردن او از دايره مسلماني كاري دور از انصاف و بدون مدرك است و بر اين روش هر كسي را ميتوان از دايره اسلام خارج و تكفير كرد و بر آبروي اسلام ضربتي زد: « گر تو قرآن بدين نمطخواني! ببري رونق مسلماني»
ميتوان درباره روششناسي كتاب انديشه اصلاح دين در ايران يا طبقهبندي مدارك مورد استناد و ارزشگذاري آنها به تفصيل بحث كرد يا حتي خط به خط با كتاب مذكور حركت كرد و نقد نوشت اما در اينجا به همين مقدار بسنده ميشود.
منابع:
(10) نورالدين مدرسي چهاردهي، سلسلههاي صوفيه در ايران ص17 و
(11) سيدمقداد نبويرضوي، رويكرد اعتقادي حاج شيخ هادي نجمآبادي در پاسخ بهاييان ص85
(12) سيدمقداد نبوي رضوي، رويكرد اعتقادي حاج شيخ هادي نجمآبادي در پاسخ بهاييان ص94
(13) سيدمقداد نبويرضوي، رويكرد اعتقادي حاج شيخ هادي نجمآبادي در پاسخ بهاييان ص77
(14) سيدمقداد نبويرضوي، رويكرد اعتقادي حاج شيخ هادي نجمآبادي در پاسخ بهاييان ص83
انتهای پیام