خرید تور تابستان

آقای پرستویی! شهر پر است از فردین‌ها

کورش علیانی در خبرآنلاین نوشت: نمی‌توان فرهنگ را با چند جمله‌ی تجویزی و یک بنر و ژست ناصحانه تغییر داد؛ دست کم امروز دیگر نمی‌توان.

چند روز پیش، در شلوغی‌های نزدیک عید کنار بازار تجریش، با دوستی قدم می‌زدم و هم‌قدم با خودمان صدای زن و مردی را می‌شنیدم که جر و بحث می‌کردند. بحثشان ربطی به من نداشت و نگاهشان نمی‌کردم تا ناگهان صدای سیلی شنیدم و سرم ناخودآگاه برگشت. زن و مرد که حالا از سر و لباسشان می‌فهمیدم ربطی به هم ندارند داشتند هم را کتک می‌زدند. زن دو بچه – یکی در آغوشی که بسته بود و دومی در دستش – همراهش بود و مرد آشکارا از زن جوان‌تر بود و از طبقه‌ی اقتصادی‌ای پایین‌تر. از آنچه میان فحش‌ها می‌شد شنید برداشت‌های مختلفی می‌شد کرد، یکی این که در هم‌قدم شدنی ناخواسته سوء تفاهمی میان این دو نفر رخ داده بود و کم‌کم بالا گرفته بود. چند لحظه بعد دستی از گوشه‌ی تصویر آمد و صاحبش چنان با کف دست پس سر مرد جوان کوفت که دور خودش نیم چرخی زد. هنوز از بهت این دست و آن ضربه درنیامده بودم که دست‌های دیگر آمدند و چنین کاری کردند. من که داشتم خودم را آماده می‌کردم از جوان بخواهم از زن عذر بخواهد و سوء تفاهم را تمام کند، حالا ایستاده بودم و سعی می‌کردم با دست‌هایم جلوی فردین‌هایی را که میان پریده بودند و مرد را محض رضای خدا می‌زدند بگیرم و می‌پرسیدم «چرا می‌زنیدش؟» سوالی که کسی جوابی برایش نداشت، چون اصلا هیچ کدام از ما نمی‌دانستیم ماجرا چه بوده است. هیچ کس هم به فکرش نرسیده بود که اگر می‌خواهد کار مثبتی کند، خوب است با کمک دیگران طرفین دعوا را از هم دور کند و نگهشان دارد و به پلیس زنگ بزند. همه به شیوه‌ی غارنشینانه، خودشان قانون‌گذار و قاضی و مجری حکم بودند.

همین فردین‌های از فیلم‌فارسی بیرون جهیده که آماده اند که پاشنه‌ی کفششان را بالا بکشند و محض رضای خدا بپرند وسط و یکی را کتک بزنند، شب چهارشنبه‌سوری هم غوغا می‌کنند و چیزهایی منفجر می‌کنند که گمان نکنم در صدا و وحشت دست کمی از خمپاره‌های داعش داشته باشد. و چرا چنین می‌شود؟ پیش از این در مطلبی به نام «فرهنگ مامانشو بزن از کجا می‌آید؟» با رجوع به تحقیقات ریموند ویلیامز درباره‌ی فرهنگ، گفته بودم که «فرهنگ آن عناصر زندگی ما است که ما بدون تأمل و به عنوان پیش‌فرض سراغشان می‌رویم» و این کتک زدن بی فکر و این انفجارهای از سر بی‌فکری دقیقاً عناصری ناپسند از فرهنگ عمومی امروز شهر تهران هستند.

این میان بنرهایی هم در شهر افراشته بودند با تصویر و جمله‌هایی از پرویز پرستویی که می‌گفت امسال پولمان را حرام ترقه نمی‌کنیم و چهارشنبه سوری را ایرانی برگزار می‌کنیم و آتش روشن می‌کنیم و قاشق‌زنی می‌کنیم. خب، نتیجه‌ی این بنرها چه شد؟ هیچ. چرا؟ اول این که در فرهنگ می‌توان نگاه توصیفی داشت و عناصر یک فرهنگ را توصیف کرد، نیز می‌توان نگاه برنامه‌ریزانه داشت و تلاش کرد به شیوه‌ای عاقلانه و علمی فرهنگ را به سمتی که به نظرمان سودمندتر می‌آید تغییر بدهیم، اما در فرهنگ نمی‌توان نگاه تجویزی داشت. فرهنگ گوش به دهان ما نیست. همان قدر که درِ خانه‌تان با داد و فریاد و بی کلید باز می‌شود فرهنگ هم با این تجویزها و فرمان‌ها تغییر می‌کند. در خانه را با کلید باز می‌کنند نه فریاد. به بیان دیگر، در مواجهه با امور باید بتوانیم بین «است» و «باید» تفکیک کنیم.

و اصلا این چه نگاهی است که «امسال چهارشنبه سوری را ایرانی برگزار می‌کنیم»؟ مگر تا امسال چهارشنبه‌سوری را کره‌ای یا اسپانیایی یا گواتمالایی برگزار می‌کرده‌ایم؟ اشکال بسیاری از کسانی که در علوم انسانی و روش‌شناسیش متخصص نیستند اما گمان می‌کنند مجاز هستند در این امور نه تنها نظر بدهند که حتی دخالت اجرایی کنند این است که تفکیک «بوده» و «است» را نیز نمی‌شناسند. گمان می‌کنند اگر چهارشنبه‌سوری ایرانی در زمانی خیالی یا حتی در سال ۱۳۴۵ شکلی داشته، هر تغییری در آن شکل از ایرانی بودنش می‌کاهد خصوصاً اگر با نگاه به ملت‌ها و کشورها و فرهنگ‌های دیگر پدید آمده باشد. این‌ها تصوری از تاثیر و تاثر فرهنگ‌ها ندارند یا گمان می‌کنند فرهنگ‌ها باید تنها در جهتی که آن‌ها تعیین می‌کنند – از ما به دیگران – اثر بگذارند و لا غیر.

مشکل دیگر این تلاش سخت نافرجام و کمرشکسته را با یک شبه‌خاطره می‌گویم. هنوز انقلاب نشده بود و تلویزیون تبلیغی پخش می‌کرد که کسی دوست داشت پیش دیگری خوش بدرخشد اما بوی بد دهانش نمی‌گذاشت. مایوس کناری می‌ایستاد و بعد شخص سومی می‌آید و می‌گفت «کلگیت بزن» که یعنی مسواک زدن با خمیردندان کلگیت بوی دهان را می‌برد و دندان‌ها را درخشان و چهره را جذاب می‌کند. آن زمان این تبلیغ موفق بود. به چندین دلیل. دو تا از مهم‌ترین‌هایش یکی این بود که کلگیت در بازار رقیبان زیاد و گوناگونی نداشت و دیگری این که ابزار تبلیغ همین دو شبکه‌ی تلویزیون و دو روزنامه بود که همه در خدمت آگهی‌های کلگیت بود. خبری از تنوع و تکثر نبود و تلاشی برای برنده بودن یک حرکت تبلیغاتی لزومی نداشت.

امروز چنین نیست. امروز هم رسانه‌های رسمی و غیررسمی شدیدا متنوع و متکثر شده‌اند و هم پیش روی هر کسی هزاران راه متنوع گشوده است. هنرپیشه‌ی نازنین ما که از مسئولیت اجتماعی البته حس عمیق و سالمش را دارد، نمی‌داند که این حس به تنهایی هیچ نمی‌کند. شاید مثالی از حیطه‌ی تخصص خودش برایش راه‌گشا باشد. همه‌ی ما حس هنرپیشه شدن داریم و گمان می‌کنیم استعداد خوبی هم داریم، اما پرویز پرستویی خوب می‌داند که کسی که سال‌ها تلاش منظم علمی و عملی نکند، هر روز ساعت‌ها تمرین نکند، ورزش نکند، صدایش را و حرکات سر و دست و صورتش را و راه رفتنش را ورز ندهد و عمل نیاورد، هنرپیشه‌ی موفقی نخواهد بود.

کار فرهنگ هم این طور است. با دستور و فرمان و نمی‌کنیم و بنر و عکس با ژست ناصحانه نمی‌توان فرهنگ را تغییر داد. می‌خواهید فرهنگ را دست کم در مورد چهارشنبه‌سوری عوض کنید؟ ۳۶۵ روز فرصت دارید. از فردا هر روز دست کم یک دیدار با مردم شهر داشته باشید. بروید جاهای مختلف کنارشان بنشینید. برادرشان باشید و نه پدرشان. ازشان در مورد چهارشنبه‌سوری بپرسید نه این که برایشان تجویز کنید، و در نهایت نظر خودتان را نیز بگویید، و با همان زبان پیش‌تر زیباترتان ازشان خواهش کنید. بعد از ۳۶۵ روز اولین قدمتان را برداشته‌اید و می‌توانید در چهارشنبه‌سوری سال بعد ببینید این یک قدم اثری داشته یا نه و اگر داشته چه قدر.

در این مدت البته می‌توانید کمی هم به این باور لازم در خودتان بیفزایید که آن‌ها که در دانشگاه‌ها نشسته‌اند چیزهایی می‌دانند و ممکن است گوش سپردن به تحلیل‌ها و حتی توصیه‌های آن‌ها بهتر از ابتکارهای فردی و یک‌شبه و غیرعلمی باشد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا