خرید تور تابستان

بپذیریم واقعیت دارد…

حمزه فیضی‌پور در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز نوشت:

بپذیریم در برخی جاها واقعیت دارد که:

1 – آرمان های بزرگ به آرمان های کوچک تقلیل یافته اند.

2 – آرمان های کوچک هم  آرمان مانده اند.

3 – چاپلوسی و تملق  امری دوست داشتنی شده است.

4 – پشت سر هم حرف زدن امری عادی گشته است.

5 –  به تخریب های آتشین  به وقت  “حیات” و تمجیدهای دروغین به وقت  “ممات” عادت کرده ایم.

6 –  دروغ گفتن ابزار تحقق خواسته های  شخصی شده است.

7 – دروغگویان در خیلی جاها خوب مانور می دهند.

8 – دروغگویان برو بیا دارند.

9 –  از بهتان و تهمت نهی شده ایم اما نربان خوبی برای  ارتقاء شده اند.

10 – صورت ظاهری بر سیرت باطنی  می‌چربد.

11 –  تقابل های سوزنده در مسیر هوای نفس، هوای تعاملات سازنده را آلوده کرده است.

12 – رنگارنگ زیستن (نفاق و حیله) زرنگی و با هوشی‌ست و یک رنگ ماندن  مرد زمانه نبودن!

13 – زبان توجیه اعمال ناشایست بر بیان حقیقت کردارهای ناشایست برخی مدیران برتری دارد.

14 –  مناسبات اجتماعی ما  لبالب از تعارفات ظاهری گشته است.

19 –  قانونمندی  یک ادعای زیباست، هرکس به آن عمل کند باید تاوانش را بپردازد.

20_  خدمت کردن به مردم  یک شعار شده است، شعارها هم ماهیت اصلی خود را از دست داده اند.

21 –  «توانا بود هرکه دانا بود»  یک حس همچنان شاعرانه است.

22 –  « لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ایست / کمترش خور کان پُرآتش لقمه‌ایست»  همچنان توصیه ای در مثنوی معنوی مولوی هست !

23 – « ندهد هوشمند روشن راي  / به فرومايه کارهاي خطير» سعدی علیه الرحمه آن را فقط گفته است!

24 –  «بوريا باف اگر چه بافنده است  /  نبرندش به کارگاه حرير» باز سعدی فقط گفته است،  زیبا هم گفته است، اما ما می بریم!

25 _   برخی از دانایانِ کتاب خوان ما هم  دانایی‌شان فقط به درد تامین منافع خود،  خود و خود می‌خورد. دانایی باز یک ابزار شده است: له کردن، تملق  و توجیه‌گرِ  مرد زمان بودن به هر قیمتی.

26 –   سخنرانان خوبِ زیاد داریم اما آنچه می گویند کمتر بر آن جامه عمل می پوشانند.

27 –  همه می گوییم «باید این بشود،  بابد آن بشود، باید این کار را کرد،  باید آن کار را کرد»؛ رییس جمهور می گوید باید این کار را کرد، وزیر می گوید باید بشود، وکیل می گوید باید این کار را کرد، استاندار، فرماندار نیز هم، حواله دان به همدیگر!

به یاد آن بسیجی دلداده  یکرنگِ صادقِ بی ادعایِ زمان جنگ که در لباس خاکی ؛ متواضعانه  و در شرایط دود و آتش  بی آنکه بداند  وزارت یعنی چه،  وکالت  دیگر چیست،  آینده بعد از جنگ، چه چیزهایی هست؛  پای زخمی خود را  ستون نیفتادن خیمه وطن کرده است و عاشقانه   رکوع و سجده  “عبد بودن”  به جای می آورد…

اللهم لا تجعلني من المعارين و لا تخرجني من التقصير

انتهای پیام

 

 

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا