خرید تور تابستان

دو خاطره از دو معلم شرعیات

سردار سید علی صنیع خانی، از فرماندهان قدیمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و برادر دو شهید دفاع مقدس در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

روز مولود مبارک حضرت علی (ع) عازم قم شدیم و صبح جمعه برای زیارت اهل قبور و به ویژه مادر بزرگ بچه‌ها به قبرستان ابوحسین رفتیم. پس از قرائت فاتحه چند قدم بالاتر بچه‌ها را بردم سر قبری و گفتم برای ایشان هم فاتحه‌ای بخوانید. پرسیدند حاج ماشاءالله پورجوادی کیست؟ و چه ارتباطی با شما دارد؟ و رمز ارادت به ایشان چیست. گفتم:

سال 38 که از قم به تهران نقل مکان کردیم در اطاقی اجاره‌ای در محله‌ی نوبهار حوالی میدان غار روبروی کوره‌های آجرپزی ساکن شدیم. آقا اسم من و سید محمد (شهید) را در مدرسه­ی ملی پورجوادی با شهریه‌ی ماهی پنج تومان ثبت نام کرد. من در کلاس چهارم ابتدایی و سیدمحمد در کلاس اول. مدرسه‌ای خاص با شاگردانی ویژه که ضرورتی به بیان نیست. بچه‌ها با دروازه غار – باغ آذری – شوش آشنا بودند. به معرفی مرحوم پورجوادی پرداختم:

حاج ماشاالله در کنار موزاییک سازی‌اش مدرسه و مسجدی بنا کرده بود (مقابل استادیوم کارگران فعلی) و بعدها موزاییک سازی تبدیل به درمانگاه خیریه‌ای شد که مرحوم شهید فیاض‌بخش و دکتر عباس شیبانی در قبل و اوایل انقلاب ضمن معالجه‌ی بیماران، مدیریت درمانگاه را نیز عهده دار بودند. حاج آقای پورجوادی مدرسه را مدیریت می‌کردند و همچنین معلم شرعیات (تعلیمات دینی) ما هم بودند و اما آنچه که ایشان را برای تمام عمر در ذهنم بزرگ و ماندگار کرد:

در میز و نیمکت اول قرار گرفته بودم، دفتر بزرگ حضور و غیاب و نمره‌ی دانش آموزان در جلوی من باز بود و حاج ماشاءالله روبروی من در کنار میز ایستاده و از دین می‌گفت و اخلاق معصومین.

من و بازی گوشی‌های بچه‌گانه، در حال آب لمبو کردن انار کوچکی که در کیف داشتم. ناگهان با فشاری انار ترکید و قلب من هم همزمان فرو ریخت و رفتن رنگ از چهره، آب انار صفحه‌ی دفتر را پوشاند و لکه‌های قرمز بر کت آبی آسمانی رنگ حاج آقا نشست، منتظر عکس و العمل و تنبیه با ترکه‌های آلبالو که آنهم حکایتی دارد و اخراج از کلاس، عکس‌العملش درس عملی از شرعیات بود که به من آموخت و آن اینکه گویا اتفاقی رخ نداده و دفتر رنگین نشده و لباسش آلوده به آب انار و بی‌توجهی شاگرد در کلاس. ولی او خوب درس داد و شاگرد درس را با همه‌ی وجود درک کرد. 57 سال از آن واقعه می‌گذرد هیچگاه فراموشش نمی‌کنم. عبور از روبروی مدرسه یا کوچه‌ی بنامش در خیابان دانشگاه یا بر سر مزارش و هر جا که نامی از معلمی برده می‌شود.

روحش شاد.

اما خاطره‌ای دیگر از معلم شرعیاتی متفاوت:

جلسه‌ی تفسیر قرآن روزهای دوشنبه آغاز نشده بود، حاج حیدر زودتر آمده بود. نامی از یکی از اساتید مشهور علوم انسانی و تربیتی (دکتر علی –ق) برده شد بلا فاصله حاج حیدر لعنه الله را برزبان آورد! متعجب شدم! و جویای علت!؟ گفت سال 1340 در کلاس اول در مدرسه‌ی فرمانفرما در محله‌ی یافت‌آباد ثبت نام شدم. روزی در درس تعلیمات دینی تکلیفم را انجام نداده بودم. این آقا کلید سوییچی را از طرف دنده‌ها لای انگشتم گذاشت و فشار داد (مداد لای انگشت گذاشتن یکی از تنبیهات متداول آن زمان بود) که از درد بی حال شدم و تاکنون بعد از 55 سال آن درد و فشار را با همه‌ی وجود احساس می‌کنم و متنفر از این معلمی که باید مرا با دین رحمت و عطوفت آشنا می‌ساخت.

من هم متاثر شدم و خاطره‌ی حاج ماشاالله را برایش بیان کردم. بعید می‌دانم در آن زمان حاج ماشاالله بیشتر از تصدیق ششم ابتدایی داشته بود و حتما آقای دکتر (علی-ق) یا دیپلم بوده یا دوره‌ی دو ساله‌ی دانشسرا را پشت سر گذاشته بود.

تقدیم به همه‌ی معلمان فداکار و زحمتکش در ایامی که به نام آن بزرگوران نامگذاری شده است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. تصور می کنم سردار صنیع خانی عزیز مرحوم حاج کاظم پورجوادی را با پدرشان مرحوم حاج ماشاءالله پورجوادی اشتباه گرفته باشند. حاج ماشاءالله بانی درمانگاه (ولی عصر ع ) و مسجد و مدرسه پورجوادی بودند و حاج کاظم مدیریت مدرسه و درمانگاه را عهده دار بودند و برای مدتی نیز معلم شرعیات مدرسه. آن خاطره هم بایستی مربوط به حاج کاظم پورجوادی باشد. روح هر دو شاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا