خرید تور تابستان

چرا کتاب «یادداشت های علم»؟

یادداشت های علم مجموعه از خاطرات اسدالله علم از کارگزاران حکومت پهلوی و افراد نزدیک به محمدرضاشاه است که به همت علینقی عالیخانی و محمود فاضلی ویراستاری شده است.

در سایت ویکی پدیا امده است:

یادداشت‌های عَلَم کتابی است شامل یادداشت‌های اسدالله علم. این کتاب که تا کنون هفت جلد از آن به فارسی منتشر شده در دو جلد نیز به‌طور خلاصه به انگلیسی منتشر شده‌است.«یادداشت‌های علم» چاپ‌های متعددی در ایران به وسیلهٔ انتشارات ثالث، مازیار و کتاب سرا داشته‌است.

ویراستار(ها)محمود فاضلی بیرجندی
کشورایران
زبانفارسی
موضوع(ها)تاریخ
ناشرکتاب سرا
تاریخ نشر۱۳۹۲

ویراستاری هر ۷ جلد کتاب یادداشت‌های علم توسط علینقی عالیخانی و تأکید خانواده علم انجام شده‌است.

یادداشت‌های علم اهمیت تاریخی دارد؛ چون علم تنها کسی در حکومت پهلوی بوده که یادداشت‌های خود را به یادگار نهاده‌است. همچنین وی اغلب اوقات خود را با شاه می‌گذراند؛ چه در سفرهای تفریحی چه سیاسی. نقش وی در تصمیم‌گیری‌های شاه از اهمیت بسیار ویژه‌ای برخوردار بود. چنان‌که خود او چندین بار نیز به این نکته در یادداشت‌های خود اشاره کرده‌است. یادداشت‌های او از روز اول اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ در دسترس است و آخرین دیدار او با شاه نیز در تاریخ ۲۸ تیر ۱۳۵۶ بود. وی سپس برای درمان رهسپار پاریس شد و شاه هویدا را به جانشینی او برگزید.

در سایت تاریخ شفاهی ایران امده است:

پیش از ظهر دوشنبه 25 خرداد 1394 نشست نقد و بررسی مجموعه هفت جلدی خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار محمدرضا پهلوی در دفتر انتشارات کتاب سرا، برگزار شد. در این نشست علاوه بر مسئولین انتشارات، محمود فاضلی بیرجندی، ویراستار اثر، کاوه بیات، هرمیداس باوند، شمس اردکانی، محمد حیدری و سفیران رومانی، بلاروس و بلغارستان و شماری از اصحاب رسانه حضور داشتند.

درباره «پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد» | محسن حسام مظاهری

دهباشی: تاریخ شفاهی جدی گرفته می‌شد، حادثه هواپیمای اوکراین رخ نمی‌داد

پاسخ مستند مدیر پروژه تاریخ شفاهی به تلویزیون

متن مصاحبه حبیب لاجوردی با اردشیر زاهدی در پروژه تاریخ شفاهی هارودارد


در ابتدای جلسه صادق سمیعی، مدیر انتشارات کتابسرا، ناشر اثر یادشده، ماجرای رسیدن یادداشت‏ها از خاندان علم به دست این انتشارات را به تفصیل شرح داد و گفت که چگونه در سفری که در حدود 25 سال پیش به انگلیس داشته با ملک تاج قوام، همسر علم و میترا و رودابه علم، دو دختر اسدالله علم به واسطه علینقی عالیخانی در لندن دیدار می‏کند و ضمن عقد قراردادی مقرر می‏شود او تمام خاطرات علم را چاپ کند. او سپس رونوشتی از اصل قرارداد را به حضار نشان داد که در آن اجازه انتشار یادداشت‏های علم به انتشارات کتاب‌سرا واگذار می‏شد.


سمیعی در ادامه گفت: «البته یک شرط برای ما گذاشتند و این که این خاطراتی که ما چاپ می‏کنیم اجازه فروش در خارج از ایران نداشته باشد. ما هم قبول کردیم و در نسخ اولیه که 24 سال پیش چاپ شده بود در داخلش نوشته بودیم که ما اجازه چاپ این نسخ را در خارج از ایران نداریم.»

سمیعی در ادامه به چاپ‏های دیگری که از خاطرات علم در ایران منتشر شده است، اشاره کرده و گفت: «بعد از مدتی که این قرار داد را منعقد کردیم آقای عالیخانی شش جلد اول را خلاصه کرد و آن شش جلد فارسی یک نسخه کتاب به انگلیسی شد و آن نسخه انگلیسی را هم ناشر ایرانی آقای ایرج باقرزاده تبریزی I.B. Tauris در خارج از کشور چاپ کرد. این کتاب انگلیسی در ایران با ترجمه آقای عبدالرضا هوشنگ مهدوی به فارسی برگردانده و نشر طرح نو آن را در دو جلد منتشر کرد که آقای عالیخانی معتقد بود که این کتاب خلاصه شده به هیچ عنوان روح مطلب نسخه اصلی و کامل را ادا نکرده است.»


سمیعی افزود: «ما که شروع به انتشار کتاب‏های خاطرات علم کردیم پس از انتشار جلد سوم دیدیم که چند ناشر دیگر هم شروع کردند به چاپ. البته بدون این که هیچ قراردادی یا اجازه‌ای برای چاپ داشته باشند.»


سمیعی همچنین به قیمت مناسب دوره هفت جلدی کتاب خاطرات علم اشاره کرده و گفت: «اگر به قیمت دوره هفت جلدی که ما منتشر کردیم توجه کنید می‏بینید که قیمت مناسبی (98 هزار تومان) دارد و ما قصدمان بود که این کتاب را به قیمت مناسب منتشر کنیم که همه بتوانند بخرند چراکه اطلاعات ذی قیمتی در این کتاب است.»

سمیعی در پایان تأکید کرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی یک جمله از این خاطرات را حذف نکرده است و تنها به جای برخی الفاظ رکیک سه نقطه به کار رفته است.
پس از صادق سمیعی، محمد حیدری، از روزنامه نگاران پیشکسوت که مدت‏ها در روزنامه اطلاعات قلم می‏زده تحلیلی از کتاب خاطرات علم را ارائه کرد.

حیدری گفت: «نگارش این خاطرات که از یکم اردیبهشت سال 46 تا نیمه مرداد 56 بود دقیقا اوج فعالیت‏های مطبوعاتی بنده بود که به اقتضای آن مسئولیت‏هایی داشتم در جریان رویدادهای ریز و درشت کشور بودم و ناگزیر بودم با بسیاری از شخصیت‏ها تماس داشته باشم و بسیاری از خبرها که امکان چاپ کردنشان نبود به ما می‏رسید.»


حیدری در ادامه در خصوص درجه مورد وثوق بودن خاطرات علم گفت: «اولین پرسش این است که آیا مندرجات این کتاب قابل اعتماد هست یا خیر؟ براساس مقدمه‌ای که عرض کردم وقتی این کتاب را خواندم به نظرم رسید که یک حفره اطلاعاتی بزرگ در ایران با این کتاب پر شده است. حفره‏ای مشابه حفره آخرین جنگ‏های ایران و روس و اطلاعات دروغی که تاکنون در مورد علت شکست ایران و قرار داد ترکمانچای جزیی از تاریخ ایران شده و همه از روی هم آن را کپی می‏کنند.»


این روزنامه‏نگار با سابقه خاطرات علم را مرجعی برای تحقیق محققان تاریخ ایران دانسته و گفت: «شخصاً با تطبیق بسیاری از موارد با رفتارهای سخصیت‏های سیاسی و رخدادهای دربار در آن سال‏ها، معتقد هستم که این یادداشت‏های منبع و مرجعی است که برای بسیاری از پزوهشگران رشته‏های مختلف اعم از مسائل سیاست داخلی و خارجی ایران، اقتصاد ایران و مسائل اجتماعی ایران یا سند‏های معتبر عرضه می‏کند یا سرنخ به پژوهشگر می‏دهد تا حقیقت را دنبال کند.»


حیدری افزود: «نکته دیگر این که در جای جای کتاب شما به مسائلی برخورد می‏کنید که هر آدم بی انصافی هم اذعان می‏کند که علم در بیان آنها نه انگیزه برای دروغ گفتن داشته و نه هدفی. بسیاری از مواردی که در آن زمان در عرصه سیاسی کشور رخ می‏داد و ما در پشت میز تحریریه درباره چرایی رخ دادنشان بحث می‏کردیم در این کتاب توضیح داده شده و جواب‌هایش موجود است.

حیدری در ادامه به روابط شاه و اسد الله علم اشاره کرده و گفت: «شاه فردی خودشیفته بود. دربار مرکز تصمیم گیری برای تمامی امور کشور شده بود و دراین دربار جز آقای علم هیچ کسی جرات اظهار نظر و مخالفت نداشت. البته علم بارها و بارها نقش و رسالت خودش را در این کتاب خدمتگزاری نسبت به آخرین پادشاه ایران می‏داند.»


محمد حیدری در ادامه سخنان خود خاطرات علم را حاوی اسنادی مهم در خصوص تاریخ معاصر ایران دانست و همچنین به پاره‏ای از کاستی‏ها در خاطرات علم اشاره کرد و گفت: «در بسیاری از نوشته‏ها می‏بینیم که علم می‏نویسد امروز شخصی شرفیاب شد تا مطالب بسیار مهمی را به عرض برساند. اما نه نام شخص مشخص است نه موضوع مطلب. این اشخاص که بودند؟ چه گفتند که حتی علم که پنهانی‏ترین اسرار این دوره ده ساله را نوشته، اسمی از اینها نمی برد؟»


در ادامه این نشست کاوه بیات، مورخ و پژوهشگر تاریخ در سخنانی به سنت خاطره‏نویسی روزانه اشاره کرده و این سنت را در ایران ناقص دانسته و گفت: «خاطرات روزانه در مقایسه با آثاری مثل خاطراتی که بعدها نوشته می‏شود این حسن را دارد که گزینش کمتری دراصل روایت صورت می‏گیرد و مطلب به روز ثبت می‏شود و تالمات و برداشت‏ها مطابقت بیشتری با روز دارد و این خودش اهمیت خاصی به خاطرات می دهد. متاسفانه در ایران خیلی سنت روزانه‏نویسی و خاطرات روزانه وجود ندارد و اکثر خاطرات در سنین بالا نوشته می‏شود.»

کاوه بیات، در این برنامه با اشاره به اهمیت سنت ثبت خاطرات روزانه گفت: «در میان رجالی که پیش از وقوع انقلاب اسلامی ایران خاطراتشان را به این شیوه درج کرده‌اند می‌توان به ناصر‌الدین‌شاه، اعتماد‌السلطنه، ایرج افشار، دکتر قریب، محمود فروغی، ناصر قشقایی، معظم‌الدوله کاظمی و در نهایت امیراسد‌الله علم اشاره کرد.»

وی ادامه داد: «سیاست خارجی در دوران اسد‌الله علم بسیار اهمیت دارد. به دلیل وجود نظام استبدادی حاکم در کشور، اسناد و مدارکی از سیاست‌ورزی رجال نداریم زیرا از وزارت خارجه به عنوان «پادو» بهره‌ گرفته می‌شد و آن‌ها تمایلات شاه را برآورده می‌کردند. بنابراین، اگر اسناد وزارت امور خارجه را در اختیار داشتیم، کتاب «یادداشت‌های علم» کمک بود اما در حال حاضر این تنها ماخذ موجود درباره دلیل اتخاذ تصمیم‌های سیاسی در دوران پهلوی است. این خاطرات مورد توجه مرکز پژوهش‌های تاریخی هم قرار گرفته است.»


این مورخ تأکید کرد: «شناسایی دقیق نظام حاکم از ویژگی‌های مهم این کتاب است. این خاطرات به قلم کسی نوشته شده است که به نظام حاکم کشور (شاهنشاهی) اعتقادی ندارد. شاه او را انگلیسی می‌داند و این انزوای نظام حاکم و بی اطلاعی آن از اتفاق‌های جاری کشور را نشان می‌دهد. در کشوری که دوران التهاب را سپری می‌کند، نخست‌وزیر و شاه مدام به تمجید از یکدیگر سخن می‌گویند.»


بیات درباره ویژگی‌های مهم ویرایش این کتاب توضیح داد: «این ویرایش بسیار با سنجیدگی انجام شده است و ویراستار کوشیده است به ایجاز و حد‌اقل توضیحات در کتاب بسنده کند. در کتاب هفت جلدی «یادداشت‌های عَلم» دیدگاه اهتمام‌کننده بر متن مستولی نیست و ویراستار از اطاله کلام دوری جسته است.»
پس از کاوه بیات، از سفیر رومانی در تهران دعوت شد خاطراتی از 40 سال اقامت خود در ایران نقل کند. کریستین تئودورسکو نیز با تشکر از دعوت‏کنندگان به روند اقامت خود در ایران از 1352 تا به امروز نکاتی را بیان داشت. او گفت که تحصیل در ایران در دانشگاه باعث ورود وی به عرصه دیپلماسی شد. او گفت: «دیپلماسی مرا ساخت اما آبدیده نکرد زیرا یکی از نکات جالب توجه درباره ایران آن است که ایران مرا بارها شگفت زده کرد و فاصله این شگفتی‌ها چنان است که می‌توان گفت همیشه شگفت زده می‏کند.»

سپس محمود فاضلی بیرجندی ویراستار اثر مطالبی ایراد کرد که متن کامل مطالب او که به قلم خودش تنظیم شده را می‏آوریم.


ادای احترام می‏کنم به همه گذشتگان و به ویژه همه آنان که برای هر امری و هر شانی در این مملکت دل سوختند و قدم برداشتند. در این مورد خاص ادای احترام می‏کنم به بانو ملک تاج قوام، همسر امیر اسدالله علم، که اگر امروز مجموعه بسیار ارزنده‌ای به نام یادداشت‏های علم را داریم حاصل رفتار عقلانی آن بانوی بزرگوار است. رفتاری که به درد گوشه‌ای از تاریخ این مملکت خورده است. دکتر عالیخانی هم در مقدمه مجلد پنجم کتاب متذکر شده‌اند که بانو علم یاددداشت‏ها را برای نشر به دست ایشان سپرده و از هر اعمال نظری در کار خودداری کرده است.


اما من بنا به کاری که در بازخوانی کتاب کرده‌ام موضوع سخنم را به بیان گزارشی از آن چه کرده ام اختصاص می‏دهم تا در حد خویش گفته باشم و در جای خودم نشسته باشم.
لازم می‏دانم بگویم که امیر در یادداشت‏های سال 1347 نوشته است که از دخترم رودابه می‏خواهم که یادداشت‏ها را 50 سال بعد از مرگ من منتشر کند. بعد باز این تبصره را همان جا می‏گذارد که اگر رژیم سرنگون شد، ده سال پس از سرنگونی رژیم منتشرش کند.


این نظر خود علم است در باره چاپ و انتشار یادداشت‏ها. همین جا باید دو نکته را بگویم.
یکی این که علم می‏گوید اگر رژیم سقوط کرد. این حرف برای من خیلی جای تامل و درنگ دارد. چرا در ذهن علم موضوع سقوط رژیم می‏گشته است؟! چه چیزی، چه اطلاعی، یا اشراف بر چه وضع یا آگاهی‏هایی مسبب پیدایش چنین احتمالی در ذهن علم بوده است؟


دوم این که در یادداشت سوم بهمن 1354 می‏نویسد:

دو ساعتی تنها سوارکاری کردم. افکار پیچیده و دور و درازی می‏کردم. مطلبی که مرا تحت تاثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب با عبدالمجید مجیدی رییس سازمان برنامه و بودجه داشتم. به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن آن در گذشته سخن می‏گفت که بی نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتا باید به انقلاب بینجامد.


این اشاره به این که اوضاع باید به انقلاب بینجامد در بهمن سال 1354 است. آن سابقه که در ذهن علم بوده از احتمال فروپاشیدن رژیم مربوط به سال 1347 است. این دو نکته را خواستم یادآور حاضران محترم بشوم که در ذهن من به معنای فلسفی کلام، به صورت «مساله» مانده است.


اما برگردم به کار خودم در یادداشت‏ها. یادداشت‏های علم به صورت دفتر به دفتر در فاصله سال‏های 1372 تا 1386 در خارج منتشر شد و بعد از انتشار هر مجلد در خارج، انتشارات کتاب‌سرا در ایران هم بنا به قراردادی که با خانم علم داشته عین همان را در ایران منتشر کرد. وقتی هفت مجلد منتشر شد و همه نسخه‏ها در عالم کتاب ایران تمام شد و همچنان تقاضای کتاب در میان بود انتشارات کتاب‌سرا آهنگ چاپ و نشر دوباره آن را کرد. اما جناب آقای سمیعی پیش از انتشار دوباره کتاب، امر تهیه فهارس و بازنگری در کتاب را به من محول کردند. من در موقع مطالعه کتاب متوجه وجود کاستی‏هایی شدم که باید برطرف می‏شد. یعنی مثلا در کتاب اسناد زیادی جا به جا آورده شده. سخن از اسنادی به میان آمده که خود آن اسناد در کتاب نیست. من این جاهای اسناد را مرتب کردم. اسنادی را که نبوده در پانویس توضیح دادم که از اصل در کتاب نیامده.

جز این در یادداشت‏ها به کرات شعرهای عامیانه، ضرب المثل‏ها، احادیث اسلامی، و آیه‏های قرآن آورده شده. علم که در مکتب خانه‏ها و در سنت قدیم نیز درس خوانده بود سواد قدیمه خوبی داشته و در هر جا که لازم می‏آمده بر حسب حال شعری، ضرب المثلی یا آیه‌ای نقل می‏کرده. من همه این‏ها را در پانویس‏ها به صورت درست بازنوشتم و معنای آن را با رجوع به منابع درج کردم. شعرهای عامیانه که گوینده‌اش نامعلوم است. از بقیه شعرها تا ممکن بود، نام سراینده آن را آوردم. صورت درست ضرب‌المثل‏های عربی، انگلیسی، فرانسوی و حتی فارسی را در پانویس درج کردم و معنای آن را هم آوردم. غلط‏هایی هم در متن کتاب بود که بعضی غلط ماشین نویسی بود و برطرف شد. بعضی دیگر غلط‏هایی بود که به احتمال غالب در اصل دست نوشته امیر بوده. مثل این که علم می‏نویسد: آوازه خوان معروف. من در پانویس نوشتم: آوازخوان معروف. اما به متن اصلا دست نزده‌ام. هر چه در چاپ اصلی خارج کتاب بوده عین همان در این جا هم منتشر شده است.


دیگر این که در باره شخصیت‏ها تا ممکن بوده پانویس‏های کوتاهی آورده‌ام که هر شخص زاده کجا و چه تاریخی بوده، چه سمت‏هایی داشته و در چه تاریخی درگذشته است. اینها را با رجوع به کتاب‏های زندگینامه‏ها، تقاویم تاریخ، و سایر منابع آورده‌ام. برای این مقصود از مشورت با استادان تاریخ و زبان عربی و ادبیات هم تا نیاز بوده کوتاهی نشده است.


دیگر تهیه اعلام بود. چیزی که در پایان هر مجلد قرار داده‌ایم اعلام کسان است. اعلام جاها و موسسات را هم استخراج کردم. اما در نهایت قرار شد که به گنجاندن اعلام کسان بسنده شود. این‏ها مجموع کارهایی بوده که ما در کتاب کرده‌ایم و موادی بوده که به آن افزوده‌ایم. حالا اگر کاری که شده ارج و وزنی بایسته چنین کتاب گرانسنگی ندارد، از کم بضاعتی من است که بیش از این پای رفتن نداشته‌ام.

گمان کنم توضیحات در باره کارهایی که شده بس باشد. چند پاره از خاطرات شفاهی را اینک نقل می‏کنم که از گفت‌وگو با معمرین بیرجند، از دوستان و یاران صمیمی علم، گردآورده‌ام. امیر اسدالله علم به نوشته خودش در 13 امرداد 1356 پس از برکنار شدن از وزارت دربار، دست از یادداشت‏ها می‏شوید. در این موقع در فرانسه تحت معالجه بوده است. سپس به ایران می‏آید و به بیرجند می‏رود تا به قول خودش: حریفان دغا را کمتر ببیند. اینها که می‏گویم خاطرات شفاهی است و در جایی منتشر که نشده؛ حتی نقل هم نشده است. امیر در بیرجند در عمارت اکبریه اقامت می‏کند. روزها در باغ قدمی می‏زده و چنان که نقل می‏کنند مقید بوده که وزن خودش را هر روز اندازه بگیرد. نقل می‏کنند که سخت لاغر شده بود. به اصطلاح بیرجندی‏ها مثل نی قلیان شده بود. بازپسین روز اقامت امیر در بیرجند شبی در زمستان 1356 است که من خود آن را به یاد می‏آورم. ساعاتی بعد از نصف شبی تلفن خانه پدری من زنگ خورد. طبعا همه هراسان از خواب پریدند. مادرم که گوشی را برداشته بود، رنگ پریده و هراسان، پدرم را پای تلفن خواند. چه صحبت‏هایی شد، نمی دانم. این را دیدم که پدرم بعد از تلفن یکراست به سراغ اشکاف رفت و چراغ زنبوری را که شاید سال‏ها بود روشن نشده بود، در آورد و روشن کرد. در همان لحظات کسی زنگ در منزل را زد و پدرم گویی قراری دارد، چراغ به دست به دم در رفت و بدون چراغ برگشت. چراغ را به کسی داده بود. آن شب گذشت. فردا یا چند روز بعد مادرم نقل کرد که آن نصف شب حال امیر سخت وخیم شده و کسی که نصف شب تلفن زده فرماندار بوده است. فرماندار به پدرم می‏گوید که هواپیمایی برای انتقال امیر به تهران پرواز کرده و چون فرودگاه بیرجند امکان نشست در شب ندارد از پدرم خواسته بود چاره ای بجوید. پدرم، که مرد کاردان و با تدبیری بود، پیشنهاده بود که به سران هیات‏های عزاداری تلفن بزنید و بخواهید تا هر چه چراغ زنبوری دارند را بیاورند. از پادگان هم تعدادی سرباز به فرودگاه بیاورید. چراغ‏ها را روشن به دست سربازها بدهید و دستور دهید به ردیف در طرفین باند فرودگاه بایستند. خلبان موقع را برای نشستن پیدا خواهد کرد.

با این تدبیر بوده که هواپیمایی شبانه می‏آید و امیر را از بیرجند می‏برد. دیگر امیر به بیرجند بازنگشت. بیرجندی که آن همه دوست می‏داشت و همه جا در دوران اوج قدرت هم خودش را بیرجندی می‏خواند و به هر مناسبت تکیه کلامی یا مثلی یا شعر عامیانه‌ای از بیرجند را نقل می‏کرد.


امیر را از تهران به امریکا می‏برند. معالجه نتیجه نمی دهد و امیر در 25 فروردین 1357 در نیویورک در می‏گذرد. پیکرش را به ایران می‏آورند و در آرامگاه خانوادگی در جوار امام هشتم شیعیان در مشهد به خاک می‏سپارند.
در پایان هم خاطره دیگری بگوبم و بگذرم. فردای آن شب که امیر را به تهران بردند فرماندار بیرجند به پدرم از ملک تاج خانم قوام با اعجاب سخن گفته بود: ملک تاج خانم سخت زن با فکر و مدبری است. در طول شب که در فرودگاه بودیم پی در پی با راننده و نوکرش نوشیدنی و خوردنی گرم برای همه می‏فرستاد. صبح هم برای همگی صبحانه جانانه‌ای به فرودگاه فرستاد.


ملک تاج خانم قوام، همسر اسدالله علم، پیش از پایان نشر دوره یادداشت‏های علم در سال 1380 در لندن درگذشت. این سخنان با ادای احترام به ملک تاج قوام آغاز شد. در پایان هم به نقل نمونه‌ای از کاردانی آن زن بزرگ رسیدم. زنی که به گفته شیخ عطار نیشابوری: او را زن نتوان خواند.


گفتگوی سایت تاریخ ایرانی با مرحوم علینقی عالیخانی در سال ۹۳ را در ادامه می خوانید:

تاریخ ایرانی: آخرین جلد از یادداشت‌های اسدالله علم شاید از معمای ارتباط صمیمی و نزدیک او با شاه ایران چندان گره‌ای باز نکرده باشد اما به ابعاد دیگری از زندگی این دو در دربار پهلوی پرداخته که برای اهالی تاریخ و اندیشه می‌تواند نکات قابل فهمی داده باشد. این یادداشت‌ها بیش از هر چیزی ساخت و توزیع قدرت در نظام پهلوی را بازتاب می‌دهد و نوع نگاه شاه و علم را نسبت به دیگر طبقات اجتماعی بازگو می‌سازد؛ طبقاتی چون روحانیون، روشنفکران، تکنوکرات‌ها و البته بخشی از سران و نمایندگان کشورهای دیگر که با شاه حشر و نشر داشته‌اند. از دریچه نگاه این دو مقام عالی نظام شاهنشاهی می‌توان ایران سال‌های دهه ۴۰ را با چشم‌انداز کلان و مقتدرانه‌تری نگریست. ایرانی که به تازگی از بحران‌هایی چون کودتای ۲۸ مرداد و سیطره قوام و مصدق و امینی بدر آمده، نسلی از مردان معمر و کلاسیک عصر قجری و رضاشاهی به حاشیه رفته و آرام آرام پایه‌های صنعت و اقتصاد خود را با رشد صعودی قیمت نفت و تکنوکرات‌های تازه از فرنگ برگشته تحکیم می‌بخشد. و از قضا، گفت‌وگو با علینقی عالیخانی، ویراستار کتاب یادداشت‌های علم در مقام وزیر اقتصاد و شاید جوان‌ترین وزیر آن سال‌ها، می‌تواند پاسخگوی بخشی از پرسش‌ها و ابهام‌ها باشد.

علینقی عالیخانی در خلال گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، به چگونگی ارتباط خود با علم، اهمیت علم و خانواده او نزد شاه، نحوه گردآوری و تهیه یادداشت‌ها و روابط آن دو ـ شاه و علم ـ پرداخته و همچنین به برخی از کالبدشکافی‌ها درباره کتاب خاطرات علم اشاراتی دارد.

***

اولین پرسشی که برای اهالی تاریخ ایران بسیار مهم است اینکه به چه علت کار حساس و بزرگ ویراستاری خاطرات علم را به شما سپردند. به نظر، ویراستاری و تایید صحت و سقم یادداشت‌های بالا‌ترین مقام دربار برای اهل تاریخ و سیاست کمی ملاحظه‌برانگیز است.

در پایان سال ۱۳۴۱ وقتی کابینه دوم آقای علم تشکیل شد من وزیر اقتصاد شدم. بنابراین در سال ۴۲ وقتی از نخست‌وزیری برکنار شد، ارتباط ما عمیق‌تر هم شد. وی سپس رئیس دانشگاه پهلوی شیراز شد و من نیز گاهی برای ملاقات با او به شیراز می‌رفتم. این بود که به تدریج خیلی به یکدیگر نزدیک شدیم و حتی زمانی که من از دولت خارج شدم این دوستی و نزدیکی ادامه پیدا کرد. بنابراین من جزء دوستان نزدیک علم به حساب می‌آمدم. من حتی می‌دانستم که علم یادداشت‌های روزانه‌ای هم نوشته‌ اما هیچ وقت در این مورد اشاره‌ای به خانواده علم نکردم. آن‌ها خودشان بعد‌ها با من تماس گرفتند و گفتند که چند تن از دوستان دیگر علم تماس گرفته‌اند و خواهان چاپ یادداشت‌های وی بوده‌اند، اما ما می‌دانستیم تنها کسی که از یادداشت‌ها باخبر بوده اما حرفی نزده شما بودید و بعلاوه علم به شما بیشتر از سایرین اعتماد داشته است. بنابراین از شما می‌خواهیم این کار را انجام دهید. به خصوص همسر علم گفت که ممکن است در این کتاب مطالبی وجود داشته باشد که مرا رنج دهد اما من مخالفتی ندارم هر چه را که لازم می‌دانید انجام دهید و منتشر کنید. به این ترتیب کار را شروع کردم.

البته تفاوت سنی شما با آقای علم کمی به این شبهه دامن زده است. مخصوصا شرایط رشد شما هم با ایشان متفاوت بود.

تفاوت سنی من با ایشان به نسبت دنیای امروز خیلی هم زیاد نبود. علم ۱۱ سال از من بزرگتر بود. این اختلاف سن در جهان امروز خیلی زیاد نبود.

اساساً معرفی شما به وزارت اقتصاد از طرف آقای علم صورت گرفته بود، درست است؟

خیر، من علم را آن زمان نمی‌شناختم. من در شرکت نفت مشغول به کار بودم و اولین بار علم را در کنفرانس شرکت‌های نفت کشورهای آسیایی ملاقات کردم. من مسئول برگزاری این کنفرانس بودم. کنفرانس را آقای نخست‌وزیر افتتاح می‌کرد بنابراین در روزی که مقرر شده بود ایشان آمدند و یک ملاقات تشریفاتی و کوتاه داشتیم و پس از سلام و دست دادن، ایشان رفتند. من علم را نمی‌شناختم و در آن مراسم هم جهانگیر تفضلی بود که او را به من معرفی کرد.

آقای تفضلی چه ارتباط و وابستگی با شما داشت؟

جهانگیر تفضلی در پایان دوره تحصیلی من در پاریس، سفیر ایران در اروپای غربی برای سرپرستی دانشجویان شد. او به تمام کشور‌ها سفر می‌کرد اما محل کارش در پاریس بود. روزی با من تماس گرفت و من را برای صرف ناهار دعوت کرد و در آن دیدار روشن شد که تمام دوستان سیاسی من را در ایران می‌شناسد. از همه نام برد.

از بین آن دوستان چه کسی یادتان مانده است؟

داریوش همایون که شخصیت بسیار برجسته‌ای بود. در آن دیدار در مورد دوستان صحبت کردیم. دو ماه بعد مجدداً من و دو نفر از دانشجویان پاریس که هر کدام در رشته خود موفق بودند دعوت شدیم. یکی سنگی بود که در مدرسه هنرهای زیبای پاریس درس می‌خواند و جایزه مهمی را برنده شده بود و دیگری علی‌اصغر خوشنویس که انترن بیمارستان پاریس بود. جهانگیر تفضلی تحقیق کرده و متوجه شده بود که ما سه نفر دوستان صمیمی هستیم و هر سه ما را دعوت کرده بود. در آن جلسه با هم صحبت کردیم و روابط به گونه‌ای تنظیم شد که اگر به ایران بازگشتیم باز هم یکدیگر را ببینیم و همان‌طور هم شد. چند سال بعد از اینکه به ایران بازگشتم تفضلی برای شام من را دعوت کرد و دیدم که در آنجا علاوه بر آن دو نفر قبلی، تعداد دیگری از دوستان من نیز دعوت شده‌اند و به این ترتیب من با تفضلی دیدارهای مرتبی داشتم، به نحوی که هر چند هفته یکدیگر را می‌دیدیم.

نقطه اتصال شما با اسدالله علم از دل همین رابطه بیرون آمد؟

کاملا، من در آن زمان در شرکت ملی نفت کار می‌کردم و شب‌ها زود می‌خوابیدم. شبی جهانگیر تفضلی نسبتا دیروقت با من تماس گرفتند و به صورت مرموزی صحبت می‌کردند. در آن مکالمه به من گفتند که فردا صبح ساعت ۷ آقای علم می‌خواهند شما را در منزل خودشان ببینند. من بسیار تعجب کردم و گفتم من نشانی منزل آقای علم را نمی‌دانم. آقای تفضلی گفتند ایرادی ندارد به منزل من بیایید از اینجا به اتفاق هم می‌رویم. من‌‌ همان لحظه متوجه شدم که اتفاقاتی در حال وقوع است. چون در‌‌ همان روز یکی از دوستان با من تماس گرفت و پرسید شنیده‌اید که دولت استعفا داده است؟ من البته این خبر را تا آن زمان نشنیده بودم. از ایشان پرسیدم چرا نخست‌وزیر استعفا داده‌اند؟ گفت، قصد دارند چند وزیر را عوض کنند. تصور من این بود که تغییر و تعویض وزیران بی‌فایده است. چون چند نفر دیگر شبیه به خود را می‌آورند. اما نمی‌دانستم که ایشان پیشنهادی برای من دارند. صبح زود به منزل آقای تفضلی رفتم و از آنجا به منزل آقای علم رفتیم. در منزل آقای علم بود که به من پیشنهاد وزارت اقتصاد شد. از این پیشنهاد بسیار تعجب کردم.

چرا برای شما تعجب‌آور بود؟ گمان نمی‌کردید که به چنین جایگاهی برسید؟

نه، چون هنوز خیلی شناخته شده نبودم.

چطور این پیشنهاد به شما داده شد؟

من خودم علت را تعریف‌های آقای تفضلی می‌دانستم. تصور کردم شاید برنامه‌ای از پیش تعیین شده دارند و شخصی را می‌خواهند که کار‌ها را انجام دهد و پس از مدتی او را نیز تغییر دهند و احتمالا برنامه آن‌ها مقبول عام نیست. از آن‌ها پرسیدم که آیا برنامه‌ای دارید؟ پاسخ دادند که برنامه‌ای نداریم، ما می‌خواهیم روی شما حساب کنیم تا شما به ما بگویید چه کنیم. برای قبول دو شرط داشتم، اول اینکه هر شخصی را که خود تشخیص دهم در وزارتخانه جذب کنم و برعکس آن نیز بتوانم کسی را که مفید فایده نمی‌دانم اخراج کنم. دوم برای اجرای برنامه‌های خود اختیار داشته باشم و برنامه‌ها و دستورات از پیش تعیین شده در دستور کار من قرار نگیرد. هر دو شرط من پذیرفته شد و گفتند در اجرای برنامه‌ها و تغییر نفرات اختیار تام دارید. به این ترتیب در شرایطی که بسیار گرفتار بودم، وزیر اقتصاد شدم.

پیش از این پیشنهاد در شرکت نفت به چه کاری مشغول بودید؟

من در حال تشکیل کنفرانسی در شرکت نفت بودم و قرار بود برای دبیران دبیرستان‌های تهران در مورد تاریخ صنعت نفت صحبت کنم. اما با شرایط جدید این امکان دیگر وجود نداشت و در نتیجه از غلامرضا نیک‌پی که در آن زمان او هم در شرکت نفت کار می‌کرد خواستم تا به جای من سخنرانی کنند. تمام اطلاعات را در اختیار ایشان گذاشتم، ضمن اینکه خود ایشان تسلط و تبحر زیادی بر تاریخچه و مسائل نفتی داشتند و در ‌‌نهایت این کار توسط وی انجام شد.

یکی از نکاتی که در ابتدای کتاب محرز است نقش آقای صادق عظیمی است که گویا یادداشت‌های علم نزد ایشان قرار داشت. عظیمی معتمد علم بود؟

پدر آقای عظیمی معاون وزارت خارجه در زمان رضاشاه بود و همچنین از دوستان بسیار نزدیک امیر شوکت‌الملک پدر آقای علم بودند. این دو بسیار به هم نزدیک بودند و روابط خانوادگی بسیار صمیمی داشتند و پسران آن‌ها نیز با هم دوستی‌های صمیمی داشتند. به طوری که علم بار‌ها به من گفته بود نزدیکترین کسی که به خودم داشته و دارم صادق عظیمی است.

صادق عظیمی در دوره پهلوی چه مسئولیتی داشت؟

ایشان در یکی از وزارتخانه‌ها مشغول به کار بود که پس از مدتی از علم خواست به او ترفیع دهد و به عنوان مشاور امور کار در سازمان بین‌المللی کار در ژنو مشغول شود که این ارتقاء صورت گرفت و او به عنوان نماینده ایران در سازمان بین‌المللی کار در ژنو مشغول به کار شد. علم یادداشت‌های خود را با فرستاده‌هایی که از ایران به ژنو می‌رفتند به عظیمی می‌داد و هیچ کس جز عظیمی اطلاع نداشت بسته‌هایی که علم می‌فرستد حاوی چه مستنداتی است. علم از عظیمی خواسته بود تا یادداشت‌هایش را در صندوقی نگهداری کند. به این ترتیب یادداشت‌ها در ژنو جمع می‌شد. من نیز در آغاز به ژنو رفتم، با آقای عظیمی تماس گرفتم و یادداشت‌ها را کم کم از صندوق خارج کردیم چرا که تعداد آن‌ها بسیار زیاد بود. این کار در دو مرحله انجام شد. مرحله اول ۲۴ ساعت در ژنو بودم و مشغول عکسبرداری از یادداشت‌ها شدم و سپس به لندن بازگشتم اما چون یادداشت‌ها بسیار زیاد بودند، تعداد کمی از آن‌ها عکسبرداری شد. در مرحله دوم قرار بر این شد که چند روز در ژنو بمانم تا تعداد بیشتری عکسبرداری شود. درون این پرونده‌ها چیزهای دیگری نیز وجود داشت مثلاً مجلات و روزنامه‌هایی که شرحی از آن دوران بود و در نتیجه عکسبرداری از همه آن‌ها بسیار وقت‌گیر بود.

در مرحله دوم خواهر‌زاده علم آقای پرویز خزیمه علم که از دوستان بسیار خوب من هستند مرا همراهی کردند و ما سه روز تمام کار کردیم و مشغول عکسبرداری شدیم. به این ‌ترتیب مطالب را جمع کردیم و به لندن بردیم. در آنجا متوجه شدم که قسمت‌های آخر یادداشت‌های علم نیست. در تماس با آقای عظیمی گفتم که قسمت آخر یادداشت‌ها نیست و او گفت پرونده آخر در منزل من است، هر زمان به ژنو آمدید آن را به شما خواهم داد و به این ترتیب من کار را آغاز کردم. ضمن کار مجدداً متوجه شدم که یادداشت‌ها قسمت‌های دیگری هم دارند که در این پرونده‌ها نیست. در مقدمه نیز نوشتم که طبیعی نیست کسی که قصد نوشتن دارد، خاطرات روزانه خود را در چهار سطر بنویسد مثلاً اینکه من از ژنو برگشتم نزد مادرم رفتم و دست او را بوسیدم، زیرا شخص در ابتدا که شروع به نوشتن می‌کند می‌خواهد حرف‌های بسیاری بزند. دلیل دیگر، تاریخ نوشته‌ها بود. اولی از سال ۴۶ شروع می‌شود در صورتی که پیش از این تاریخ، علم در منزل خود بخشی از یادداشت‌ها را چندین بار خوانده بود که آن‌ها در دفترچه بود و نه در کاغذهای جداگانه‌ای که من دیده بودم. بنابراین مطمئن بودم که چند دفترچه دیگر نیز وجود داشته که علم بعضی از آن‌ها را برای من خوانده بود. به همین دلیل در مقدمه جلد اول توضیح داده‌ام که می‌دانم این یادداشت‌ها قسمت اولی دارد و من در جستجوی آن‌ها هستم.

چطور پیدا شد؟

پس از چند سال متوجه شدم که قسمت نخست این یادداشت‌ها نزد دختر بزرگ علم ـ رودابه ـ است و علم برای او توضیح داده بود که قسمت‌های بعدی این یادداشت‌ها در ژنو است و این پرونده‌ها دست شما باقی بماند و زمانی چاپ شود که نه شاه و نه من زنده نباشیم. سپس این یادداشت‌ها به دست من رسید. اما چاپ شروع شده بود که در نتیجه من قسمت اول را در جلد هفتم به چاپ رساندم، در واقع جلد هفتم ابتدای یادداشت‌های علم بود که آخر از همه به دست من رسید.

آیا از دست‌نوشته‌های علم چیز دیگری هم باقی مانده، چون گفته شده یادداشت‌ها پنج هزار برگ هستند. از این تعداد چه اندازه چاپ و چه اندازه باقی مانده است؟

خیر این‌طور نیست. تمام نوشته‌های علم چاپ شده‌اند. منتها در جلد اول توضیح دادم که چند سطر و نام چند شخص که زنده هستند را حذف کرده‌ام تا پیامدی متوجه آن‌ها نشود. همین‌طور چند سطر که صحبت‌هایی از زندگی خصوصی او بوده نیز حذف شد. علیرغم اینکه همسر علم از من خواستند که حتی اگر در مورد ایشان مطلبی وجود دارد حذف نکنم.

شما به همین ترتیب عمل کردید؟

بله من هم سعی کردم بدون پرده‌پوشی مطالب را بیان کنم.

در مجموع چه مقدار اطلاعات حذف شده است؟

اگر تمام حذفیات را جمع کنیم نصف یک صفحه نخواهد شد. بیشتر هم اسم اشخاص بود که به جای اسم نقطه‌‌چین گذاشتم تا مشکلی برای آن‌ها پیش نیاید.

اسامی افراد تا زمانی که زنده هستند مخفی خواهد ماند و پس از فوت نام آن‌ها منتشر خواهد شد؟

افرادی که نام آن‌ها برده شده زنده بودند و بعلاوه نام آن‌ها تاثیری در ثبت داده‌های تاریخ ایجاد نمی‌کند، علیرغم اینکه ممکن است در زندگی آن‌ها اختلالاتی پیش آورد، مثلاً نام افرادی که علم با آن‌ها به گردش می‌رفت. نام این افراد تاثیری در تاریخ ندارد و من هم نام آن‌ها را نیاوردم. فقط همین افراد و خانم‌ها بودند که نام آن‌ها حذف شد. شاید روی هم رفته نیم صفحه هم نشود. در جلدهای آخر اسم کسی را که فوت کرده بود، می‌نوشتم چرا که دلیلی برای حذف آن‌ها وجود نداشت. به همین خاطر در جلدهای مختلف موارد گوناگون می‌بینید. اما هنگامی که جلد اول در تهران چاپ شد یک صفحه و نیم کامل حذفیات داشت که مربوط می‌شد به فرد مشهوری که در سال ۴۲ دستگیر شد و در زندان از علم دو چیز درخواست کرد، یکی عرق و دیگری تریاک که علم نیز موافقت کرد و آن‌ها را در اختیار وی گذاشت. این موارد در تهران حذف شد. من با این موضوع مشکلی ندارم اما باید پذیرفت که این مشخصات فرد بوده است. در جلدهای دیگر نیز آن‌طور که به خاطر دارم دو جا حذفیاتی وجود دارد. اما در ‌‌نهایت بیشتر مطالب دست‌نخورده باقی ماند.

چه ملاحظاتی وجود داشت که جلد اول خاطرات علم، آخر به چاپ رسید؟

قسمت نهایی یادداشت‌ها حدود ۳ سال پیش پیدا شدند، زمانی که جلد ششم زیر چاپ بود. بنابراین من نمی‌توانستم منتظر شوم و بعلاوه کسی به من نگفته بود که یادداشت‌ها کجا هستند. دختر علم نیز از وجود یادداشت‌ها بی‌خبر بود، پس از جابجایی منزل متوجه می‌شود که صندوقچه‌ای از سال‌های قبل وجود دارد که آن را باز نکرده، پس از اینکه صندوق را باز می‌کند متوجه می‌شود که خاطرات و یادداشت‌ها در آن هستند، بلافاصله با پسر عمه علم، پرویز خزیمه علم تماس می‌گیرد و ترتیبی می‌دهد تا یادداشت‌ها برای چاپ به دست من برسد.

یکی از نکاتی که در خاطرات علم بارز است قضاوت‌های او در مورد محمد مصدق، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا است. به نظر شما این قضاوت‌ها تا چه اندازه حاصل اختلافات شخصی وی بود و چه اندازه بازتاب نظریاتی بود که در جامعه سیاسی آن روز‌ها مطرح می‌شد. آیا امکان تفکیک این مواضع با هم وجود دارد؟

مورد دکتر مصدق را خود علم برای من تعریف کردند، چون ایشان در دوران نخست‌وزیری از شاه انتقاد می‌کردند، علم از مصدق انتقاد می‌کند که آن حرف‌ها را گفته بود. اما می‌دانید که پدر علم از مصدق بسیار مراقبت می‌کرد و احترام بسیاری برای او قائل بود. در دورانی که دکتر مصدق به بیرجند رفته بود، برای او لوله‌کشی آب کردند تا آب تازه به مصدق برسد و حتی زمانی که مصدق در زندان بود شوکت‌الملک برای او از منزل غذا می‌فرستاد. آن‌ها یکدیگر را می‌شناختند و برای مصدق احترام قائل بودند. علم در ابتدا نسبت به مصدق هیچ گرایش منفی نداشت حتی زمانی که مصدق برای ماجرای ملی کردن نفت به مقر سازمان ملل در آمریکا رفته بود علم را ملاقات می‌کند و رفتار بسیار گرم و مهربانی با علم داشت. اما بعد از اینکه دکتر مصدق و علم به ایران باز می‌گردند و شروع به کار می‌کنند، مصدق نامه‌ای برای او می‌نویسد مبنی بر اینکه شنیده‌ام شروع به تحریکاتی علیه من کرده‌اید و با همکاری دربار علیه من فعالیت جدی دارید. بهتر است از این شهر به بیرجند بازگردید. علم شخصا این ماجرا را برای من تعریف کرد. بنابراین علم به بیرجند می‌رود و تا پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در آنجا می‌ماند. پس از کودتا مجدداً به تهران باز می‌گردد و چون از نزدیکان شاه بود به سرعت در دربار جای گرفته و کارهایی به او محول می‌شود.

نکته‌ای که در زمان خواندن کتاب متوجه شدم این بود که علم نظر واقعی خود را در مورد شاه در خاطراتش بیان نمی‌کند. در خاطرات او نوعی تملق نوشتاری وجود دارد، شاید بیم دارد که نوشته‌های او به دست ساواک یا دیگری برسد. چقدر این موضوع را تائید می‌کنید؟

مسلماً او ناچار بوده طوری بنویسد که اگر یادداشت‌ها به دست شاه افتاد ایرادی نگیرد یا کمتر ایراد بگیرد، ضمن آنکه قصد داشته حرف خود را بزند. به همین خاطر شما در خاطرات او می‌بینید که نوشته شاه نباید این کار را می‌کرد ولی در‌‌ همان صفحه می‌نویسد که من عقلم درست نمی‌رسد، حتماً شاه نکاتی را می‌داند و اطلاع دارد که من نمی‌دانم و بنابراین حق با اوست. سعی می‌کرده خود را تبرئه کند، این موارد نشان می‌دهد که او پیش‌بینی می‌کرده ممکن است این یادداشت‌ها به دست شاه برسد.

هنری پرکت که در دهه ۷۰ میلادی کارمند سفارت آمریکا در تهران بود، بر این اعتقاد است که علم و شاه روابط خوبی داشتند اما شاه در بعضی موارد حرف علم را نمی‌پذیرفت از جمله سیستم تک حزبی یا دو حزبی، روابط نظامی یا جاسوسی، قیمتگذاری نفت، برنامه‌های اقتصادی و سایر موارد. اما علم در خاطرات خود به آن‌ها اشاره‌ای نمی‌کند و شاه نیز چیزی از او نمی‌پرسد. به نظر شما چرا آن‌ها وارد این مقولات نمی‌شوند؟

من پرکت را سال گذشته در آمریکا ملاقات کرده‌ام، او در واشنگتن زندگی می‌کند. چند سال پیش با هم آشنا شدیم، قرار بود با یکدیگر ملاقات داشته باشیم اما هیچ کدام همدیگر را پیدا نکردیم. او در مورد مسائل ایران بسیار آگاه است.

بس جنابعالی تحلیل ایشان را تایید می‌کنید؟

نه این‌طور نیست، شاه و علم با هم در این موارد صحبت می‌کردند و در یادداشتی از علم به خاطر دارم که شاه گاهی اوقات برخی از کارهای نفتی را به علم می‌سپرد تا به اطلاع سفرای آمریکا و انگلیس برساند. علم در کارهای نفتی همکاری داشت. در جایی از کتاب آمده که علم با شاه در حال صحبت راجع به مسائل نفتی بودند که چه چیزی به سفرا بگویند و در‌‌ همان حین دکتر منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران وارد هواپیما می‌شود و در کنار شاه می‌نشیند. علم ساکت می‌شود و شاه در مورد مسائل دیگری صحبت می‌کند. در‌‌ همان جا علم متعجب می‌شود که این از عجایب دنیاست که مسائل نفتی باید در برابر رئیس شرکت نفت کشور محرمانه باشد و بعد اشاره می‌کند که شاه اعتقاد داشت هر چه این‌ها ذلیل‌تر باشند، بهتر است. بنابراین شاه تا جایی که صلاح می‌دانست علم را در جریان مسائل نفتی قرار می‌داد و همچنین اگر حرفی داشت که به سفرای روس، انگلیس و آمریکا انتقال دهد از طریق علم آن‌ها را در جریان می‌گذاشت.

پرکت در انتهای مقاله خود جمله‌ای دارد مبنی بر اینکه «علم می‌دانست توسعه کشور با حکومت سلطنتی همخوانی ندارد و امید داشت تا نشان دهد که اگرچه از موفقیت‌های حکومت حمایت می‌کند ولی از سیاست‌های رژیم خرسند نبود و به این ترتیب شهرت و اعتبار خود را در آینده حفظ کند. اواخر این خاطرات برای علم اضطرار بود و او مجبور بود تا بیشتر و بیشتر در محتوا صریح سخن بگوید.» شما تا چه اندازه با این نظر موافق هستید؟

این حرف خیلی اشتباه نیست. البته علم به سیستم پادشاهی اعتقاد داشت، بعلاوه معتقد بود که پادشاه تنها باید سلطنت کند و نه حکومت و باید به تدریج اجازه دهد که جامعه و دولت طبق قانون اساسی کار خود را انجام داده و قبول مسئولیت کنند. علم از این رویه شاه که می‌خواست همه کار‌ها را خودش انجام دهد و به صورت تعجب‌آوری حتی وارد جزئیات کار شود، بسیار انتقاد می‌کرد و مخالفت داشت. او این موارد را بیان می‌کرد و نگرانی او نیز از این جهت بود که یک نفر تمامی کارهای مملکت را بدست گرفته و احساس می‌کرد اگر سیستم به همین شکل ادامه پیدا کند عاقبت نامعلومی خواهد داشت. در صورتی که خیلی به رژیم شاهنشاهی معتقد بود اما بار‌ها گفت که این سیستم به این صورت نمی‌تواند دوام داشته باشد. این را نیز فراموش نکنید که در سال‌های دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۲ توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران فوق‌العاده بود. تحولات اجتماعی بسیاری صورت گرفت، از جمله در حوزه زنان، گسترش آموزش در مملکت، توجه به مسائل روستایی و غیره. فراموش نکنید که در دهه ۱۹۷۰ سفیر ایران در دانمارک یک زن بود، خانم دولتشاهی. این موارد در ایران مورد توجه و پیشرفت بود. اما آن چیزی که به عقب می‌رفت جنبه‌های سیاسی کار‌ها بود. اینکه مردم در کارهای سیاسی مداخله داشته باشند و بتوانند به کار خود رسیدگی کنند، اما شاه در تمام جنبه‌ها دخالت داشت و در ‌‌نهایت به جایی رسید که همه شیرازه کشور از هم گسست.

آقای عالیخانی اگر بخواهید به عنوان یک مقام ارشد دستگاه پهلوی و ناظر بیرونی روابط بین شاه و علم را تشریح کنید چه خصوصیاتی را در این رابطه می‌بینید؟

شاه و علم هر دو دوستان دوران جوانی بودند. این رابطه به نحوی بود که رضاشاه حتی دستور داد دختران علم باید با چه کسانی ازدواج کنند و برای آن‌ها همسرانی انتخاب کرد. از نظر او یکی باید همسر پسر قوام شیرازی شود. دیگری باید زن پسر نفیسی دربار شود. او قصد داشت تا اشخاصی که جامعه اقماری تازه را تشکیل می‌دهند آن‌ها باشند و همین افراد جایگزین طبقه برگزیده دوره قاجار باشند. بنابراین از آن زمان آن‌ها با هم دوست بودند و دوستی آن‌ها صمیمی‌تر شد. علم خارج از دوستی بر حسب سیستم ایلیاتی خود نیز مورد توجه بود، چون پدر و خانواده او از بیرجند تا سیستان و بلوچستان نفوذ داشتند. بنابراین علم خود را پایین‌تر از شاه نمی‌دید. علم قبول داشت که او پادشاه مملکت است اما خود و خانواده‌اش را کمتر از شاه نمی‌دانست حتی بسیار افتخار می‌کرد که اجداد او از زمان ورود اعراب در بیرجند حضور داشتند، سپس به سمت فارس رفتند و بعد‌ها به خراسان بازگشتند و در آنجا زندگی کرده‌اند و اجداد او برای هزار سال حاکم مردم آن منطقه بودند. بنابراین اصلا خود را پایین‌تر نمی‌دانست. به این صورت خود را وفادار و ملزم به همکاری با شاه می‌دانست.


اسدالله‌خان علم امیر قاینات، پسر محمد ابراهیم خان امیر خان علم امیر قاینات معروف به شوکت الملک در مرداد ۱۲۹۸ در بیرجند بدنیا آمد. امیر اسدالله از نوجوانی به دربار رفت و آمد داشت و با محمد رضا پهلوی آشنا بود. به گفته بسیاری او تنها دوست شاه بود. علم در دوره نخست وزیری مصدق به شاه کاملاً وفادار ماند.

اسدالله علم؛ مرگی که سرنوشت شاه را عوض کرد

روزنامه همدلی نوشت: بسیاری معتقدند مرگ علم در آغاز سال ۱۳۵۷ از دلایل بی‌تصمیمی‌های بعدی شاه بود و چه بسا اگر زنده بود اتفاقات دیگری رقم می‌خورد.۲۵ فروردین سالمرگ اسدالله علَم یار گرمابه و گلستان محمدرضا شاه است که هر چند نخست‌وزیر هم بوده، اما بیشتر به عنوان وزیر دربار شهرت داشت و نقش او در رژیم پهلوی چنان بود که اگر زنده می‌ماند شاید شاه تصمیمات دیگری می‌گرفت؛ از اعمال خشونت بیشتر تا انتقال سلطنت.

اسدالله علم؛ مرگی که سرنوشت شاه را عوض کرد

دوره‌ای بسیار مهم که سیمای ایران تغییر می‌کند و در دهۀ ۵۰ بسیاری از تحولات که به رؤیا می‌مانستند جامۀ واقعیت پوشیدند، هر چند به شاه اعتماد به نفس فراوانی هم بخشید و از توسعۀ سیاسی به موازات توسعۀ اقتصادی غافل شد. خاطرات علم هم ما را با این روند آشنا می‌کند و هم حتی ما را به اندرونی خلوت‌های عصرانۀ شاه هم می‌برد.یادمان باشد جزئیات مهم است و ما در خاطرات علم جزئیات را می‌بینیم که، چون قصد نداشته در حیات خود یا حیات شاه منتشر کند و یادداشت‌ها را به خارج از ایران منتقل می‌کرده، بیم واکنش‌های احتمالی را هم نداشته و دست بر قضا هنگامی منتشر شد که نه او در حیات بود و نه شاه و نه حکومت سلطنتی. خاطرات علم را علی‌نقی عالیخانی بعد از انقلاب منتشر کرده است.کما این‌که غیبت او در جشن‌های دو هزار و پانصد ساله محسوس است و اگر وقفه نیفتاده بود در این باره بیشتر می‌دانستیم و از واکنش‌ها و نظرات شاه هم آگاه می‌شدیم.علم سال‌ها رئیس دانشگاه پهلوی شیراز بوده و وقتی در دهۀ ۵۰ دوباره به دانشگاه شیراز می‌رود و برخی از دختران دانشجو را با پوشش مذهبی می‌بیند تعجب می‌کند و یک علامت می‌داند. درست در سال‌هایی که اندیشه‌های دکتر شریعتی منتشر شده بود و علم این اتفاق را درمی‌یابد و در گزارش دیدار‌ها موضوع را با شاه در میان می‌گذارد.

اسدالله علم؛ مرگی که سرنوشت شاه را عوض کرد

شاه، اما از نظر خود دربارۀ کمونیست‌ها دست برنمی‌دارد و هم‌چنان مهم‌ترین خطر را آنان می‌داند و خطری از ناحیۀ مذهبی‌ها احساس نمی‌کند.خاطرات علم به کار همه می‌آید و همه هم به آن استناد می‌کنند. از حداد عادل که می‌گوید در دوران ریاست مجلس و در سفری به خراسان، درون بالگرد هم آن را زمین نگذاشته تا دیگران. تا قبل از علم، نخست‌وزیران همه از شاه، سر بودند.مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: ۲۵ فروردین سالمرگ اسدالله علَم یار گرمابه و گلستان محمدرضاشاه پهلوی در سال پرحادثه ۱۳۵۷ است که هر چند نخست‌وزیر هم بوده، اما بیشتر به عنوان وزیر دربار شهرت داشته و از حیث تأثیرگذاری و نزدیکی به شاه مانند تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه بوده است.با این تفاوت که تیمورتاش سرنوشت تراژیکی پیدا کرد و به غضب رضاشاه گرفتار شد، اما علم تا آخر امین محمدرضاشاه باقی ماند و اگر چنگال سرطان به جان او چنگ نینداخته بود، از شاه دور نمی‌شد و مرگ او هم به همین سبب با تیمورتاش تفاوت داشت.

اسدالله علم؛ مرگی که سرنوشت شاه را عوض کرد

نقش او در رژیم پهلوی چنان بود که بسیاری معتقدند مرگ علم در آغاز سال ۱۳۵۷ از دلایل بی‌تصمیمی‌های بعدی شاه بود و چه بسا اگر زنده بود اتفاقات دیگری رقم می‌خورد.اگر زنده می‌ماند (البته سالم و نه با حال نزار پس از سرطان که پوست و استخوان و ۴۸ کیلو شده بود)، شاید شاه تصمیمات دیگری می‌گرفت. از اعمال خشونت بیشتر تا انتقال سلطنت. شاه، اما بدون او حیرت‌زده و منفعل شده بود.این حدس و گمان‌ها البته بیشتر به خاطر سابقه برخورد خشن علم در مقام نخست‌وزیر در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. هر چند که در اسفند همان سال ۴۲ ناگزیر شد کنار برود.مهم‌ترین احتمال در تفاوت‌ها این که او در سال ۵۷ زودتر به دنبال دولت نظامی می‌رفت و همان گزینه اول – غلامعلی اویسی – را ترجیح می‌داد نه ازهاری را.اهمیت نام او، اما بیشتر به خاطر خاطراتی است که بر خلاف بسیاری از خاطره‌نویسان به قصد تطهیر نوشته نشده و ریزترین جزئیات را هم شامل می‌شود و آیینه تمام‌نمایی از تاریخ ایران در سال‌های ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ به دست می‌دهد.دوره‌ای بسیار مهم که سیمای ایران تغییر می‌کند و در دهه ۵۰ بسیاری از تحولات که به رؤیا می‌مانستند جامه واقعیت پوشیدند هر چند به شاه اعتماد نفس فراوانی هم بخشید و از توسعه سیاسی به موازات توسعه اقتصادی غافل شد.

اسدالله علم؛ مرگی که سرنوشت شاه را عوض کرد

خاطرات علم هم ما را با این روند آشنا می‌کند و هم حتی ما را به اندرونی خلوت‌های عصرانه شاه هم می‌برد. یادمان باشد جزئیات مهم است و ما در خاطرات علم جزئیات را می‌بینیم که، چون قصد نداشته در حیات خود یا حیات شاه منتشر کند و یادداشت‌ها را به خارج از ایران منتقل می‌کرده بیم واکنش‌های احتمالی را هم نداشته و دست بر قضا هنگامی منتشر شد که نه او در حیات بود و نه شاه و نه حکومت سلطنتی برپا.خاطرات آدم‌هایی مثل هوشنگ نهاوندی را هم باید خوانده باشید تا بدانید چرا و چقدر می‌توان به خاطرات علم استناد کرد. آدم‌هایی مثل نهاوندی در دوران افتادن از قدرت و با خشم و کینه راست و دروغ را با هم آمیختند. علم، اما هر روز روایت‌های دربار و دیدار‌ها و مذاکرات خود با شاه را به قصد انتشار و با قید شرط بعد از مرگ خود یا شاه نوشته و پیداست که منفعتی یا انتقامی در آن مستتر نیست.سعایت و بدگویی از هویدا و هشدار به زبان نرم البته هست، اما قصد تطهیر خود در میان نیست. چون خود بر مصدر کار و وزیر دربار بوده و شاید هر کس دیگری بود ترجیح می‌داد تصویر یک مرد زن‌باره را که گاهی به شاه هم پیشنهاد می‌دهد از خود ترسیم نکند و بر قضاوت دیگران و به خصوص خانواده‌اش تأثیر منفی بر جای نگذارد.خاطرات علم را علینقی عالیخانی بعد از انقلاب منتشر کرد و خوشبختانه جلد هفتم آن که در واقع جلد اول این مجموعه است نیز پیدا و منتشر شده است. در اصالت خاطرات علم، هیچ کس تردید روا نکرده و سال‌ها قبل گردآورنده آن در گفت‌و‌گویی که با محمد قائد انجام داد توضیحات دقیقی را بیان کرد هر گونه ابهامی را در این باره زدود.مشابه این گونه خاطره‌نویسی را تنها می‌توان در روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه و در دوران ما در کتاب‌های خاطرات هاشمی رفسنجانی جُست. هر چند در مورد اخیر این نظر وجود دارد که مرحوم هاشمی خاطرات را به گونه‌ای پیش برده که همواره او محوریت دارد.اگر روزنامه اعتمادالسلطنه نبود بسیاری از جزئیات دوران ناصرالدین‌شاه قاجار بر ما پنهان بود. حال آن که منهای چند سال اول و ماه‌های آخر سلطنت ناصرالدین‌شاه، اعتمادالسلطنه غالب سال‌ها را روایت کرده است و به نکاتی مانند شمار جمعیت هم اشاره کرده و در زمینه‌های مختلف مورد استفاده و استناد است.

اسدالله علم؛ مرگی که سرنوشت شاه را عوض کرد

سراغ بسیاری از اتفاقات تاریخی که می‌روم خاطرات علم یک منبع قابل اعتماد است. کمااینکه غیبت او در روز‌های جشن‌های دو هزار و پانصد ساله محسوس است و اگر وقفه نیفتاده بود در این باره بیشتر می‌دانستیم و از واکنش‌ها و نظرات شاه هم آگاه می‌شدیم.مثلا وقتی علم هم در یکی از ۲۸ مرداد‌ها صراحتا لفظ «کودتا» را به کار می‌برد دیگر سلطنت‌طلبان نمی‌توانند ادعا کنند کودتا نبود: او در صفحه ۱۳۱ جلد سوم می‌نویسد: «صبح بر شهدای ۲۸ مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم… عجیب این بود که بر سر مقبره زاهدی بانی کودتای ۲۸ مرداد و ساقط کننده مصدق، مگس هم پر نمی‌زد. یاللعجب از این مردم ابن الوقت».در همین خاطرات است که متوجه می‌شویم شاه حتی به فرزند خود نیز بدگمان است و نگران است همان اتفاقی که منجر به برکناری پدرش و به سلطنت رسیدن او شد تکرار شود. چرا که از پیشنهاد‌های مربوط به توجه بیشتر به ولیعهد استقبال نمی‌کند یا وقتی به شاه پیشنهاد می‌دهد برای ارتشبد خاتم شوهر خواهر خود مراسم ویژه برگزار کند بحث را عوض می‌کند و همین به شایعاتی که درباره مشکوک دانستن مرگ خاتم (بر اثر سقوط با کایت) وجود داشته دامن می‌زند.خاطرات علم به کار همه می‌آید و همه هم به آن استناد می‌کنند. از حدادعادل که می‌گوید در دوران ریاست مجلس و در سفری به خراسان، درون بالگرد هم آن را زمین نگذاشته تا دیگران.با این همه و هر چند روحیه چاپلوسی و تملق او جا‌هایی حال خواننده را به هم می‌زند، اما صادقانه تصور می‌شود نه به قصد انتفاع شخصی بلکه از سر باور او به توسعه آمرانه و اعتقاد عمیق او به «الملک عقیم» ناشی می‌شود منتها با همه این‌ها می‌داند دوران پادشاهی‌های آن‌گونه رو به پایان است و از شاه می‌خواهد ولیعهد به گونه‌ای تربیت شود که برای مواجهه با جهان مدرن آینده آماده باشد تا مردم پادشاه را انتخاب کرده باشند نه این که صرفا به ارث برده باشد و از برخی اشارات می‌توان حدس زد که بی‌میل نبوده قبل از مرگ و پس از رسیدن به سن قانونی سلطنت را به او منتقل کند.

اسدالله علم؛ مرگی که سرنوشت شاه را عوض کرد

علم را می‌توان عقل منفصل شاه از سال ۴۰ به بعد دانست. تا قبل از علم، نخست‌وزیران همه از شاه، سر بودند. مشهورتر از همه کنایه احمد قوام به محمدرضا شاه از دیداری بود که سال‌ها دست نداده بود و در حضور دیگران گفت: اعلی‌حضرت ماشاءالله چقدر بزرگ شده‌اند!پس از آن شاه مصمم شد کسانی را به کار گیرد که روی حرف او حرف نزنند. مشورت بدهند، ولی در قبال اتخاذ تصمیم مغایر، موضع نگیرند. البته اگر علم نمی‌مرد و موفق به سرکوب و مهار انقلاب نمی‌شد و کشور را هم ترک نمی‌کرد و به دست انقلابیون می‌افتاد سرنوشت هویدا زودتر برای او اتفاق می‌افتاد.شاهِ پس از اسدالله علم با شاهِ قبل از او کاملا متفاوت بود. قدرت تصمیم‌گیری سریع را از دست داد و بیشتر به انکار واقعیت‌ها روی آورد.در کنفرانس مطبوعاتی به بهانه سالگرد ۲۸ مرداد در سال ۱۳۵۷ و در هنگامه تظاهرات در شهرهایی، چون اصفهان به صراحت می‌گوید: «معترضین دو سه نفر بیشتر نیستند» و به جای تلاش برای جلب نیرو‌های ملی باز به دولت مصدق طعنه می‌زند.اما هم او تنها سه ماه بعد پیام فرستاد که «صدای انقلاب شما را شنیدم» و بعد هم تقصیر‌ها را به گردن امیرعباس هویدا (نخست‌وزیر سال‌های ۴۳ تا ۵۶)، نعمت‌الله نصیری (رئیس ساواک)، داریوش همایون (وزیر پیشین اطلاعات و جهانگردی و قائم مقام حزب رستاخیز) و عبدالعظیم ولیان (نایب‌التولیه آستان قدس) انداخت و با دستگیری آنان موافقت کرد یا خود پیشنهاد داد.اگر علم زنده بود شاه هرگز متنی را که رضا قطبی و بنا به برخی روایت‌ها حسین نصر نوشته بودند نمی‌خواند و اگر قرار بود متنی را بخواند متنی را می‌خواند که اسدالله علم نوشته بود و بعید بود در آن لفظ «انقلاب» را به کار برد و چه بسا می‌گفت «صدای اعتراض شما را شنیدم». هر چند اگر علم زنده و سالم بود نمی‌دانیم او را هم به زندان می‌انداخت یا نه تا نشان دهد چقدر جدی است.مرگ اسدالله علم و خروج امیرعباس هویدا از صحنه شاه را از سه لذت مدام هم محروم کرد: لذت اول همان تفریحاتی بود که علم برای او تدارک می‌دید و شاه دور از چشم فرح و با همه خجالتی بودن با علم همراه می‌شد. دوم این این که نخست‌وزیر (هویدا) و وزیر دربار (علم) مدام او را تملق کنند و یکی خطاب کند «پاترون» به معنی ارباب و دیگری هم امضا کند «غلام خانه‌زاد». لذت سوم این که هویدا از علم بدگویی می‌کرد و علم هم از هویدا که در خاطرات او نیز هویداست.چنان که در آغاز نوشتم بسیاری از واقعیت‌های دوره ناصرالدین‌شاه قاجار و حتی شمار نفوس را از لا‌به‌لای خاطرات اعتمادالسلطنه می‌توان دریافت و در همین ایام خانه‌نشینی کرونا دیدم که شرح عشق همزمان ناصرالدین‌شاه به دو خواهر (عایشه و لیلا) را هم اعتمادالسلطنه آورده و، چون بعد‌ها بر آن می‌شود این قصه را تکرار کند ناکام می‌ماند و اگر روزنامه یا خاطرات روزانه اعتمادالسلطنه نبود این‌ها را از کجا می‌دانستیم؟ (داستانی که اگر به دست سناریونویس سریال‌های ترکیه – عِصِت – بیفتد ۴۰۰ قسمت از آن درمی‌آورد!)واقعیت‌های ۱۱ سال حکومت شاه از ۴۵ تا ۵۶ را نیز در لابه‌لای خاطرات علم می‌توان یافت و هر دو زودتر از مرگ یا سقوط پادشاه درگذشتند. چندان که اعتمادالسلطنه ترور و مرگ ناصرالدین‌شاه را ندید و خود زودتر رفته بود و علم نیز سرنوشت شاه را که تنها ۹ ماه پس از مرگ او تخت سلطنت را ترک کرد و کمتر از یک ماه پس از آن تخت برافتاد

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا