«بداء» و امامت امام عسکری (ع)
حجتالاسلام احمد حیدری در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
بعضی مفاهیم دینی «غلط انداز» هستند و اگر درست تفهیم نشوند، چه بسا در مبانی اعتقادی افراد، رخنه ایجاد کنند. «نسخ» و «بداء» از این مفاهیم هستند.
نسخ
«نسخ» در لغت به معنای از بین بردن چیزی با چیز دیگری است که در پی آن میآید مثل از بین رفتن سایه به وسیله نور آفتاب(مفردات راغب، 801). معناي نسخ با توجه به تعریف لغوی يعني با روشن شدن بطلان رأي و نظر قبلي، حکم و نظر دهنده، آن را باطل و رأي و حکم جديد جايگزين کند. اين معناي حقيقي نسخ است و نسخ به اين معنا در قرآن وجود ندارد زيرا لازمه آن، ضعف و جهل قانون گذار(خداوند) است که با علم بيپايان خداوند منافات داشته و از ساحت مقدّس پروردگار به دور است.
اما نسخ در چند معناي ديگر به کار رفته که آنان مستلزم عيب و نقص بر خدا نيستند از جمله:
1. حکم از آغاز محدود به زمان خاصي بوده که خداوند به آن آگاه است؛ اما مردمان نسبت به آن جاهل بوده و گمان داشتهاند که حکم دائمي است. نسخ در اين جا در حقيقت اعلام اين است که گمان شما خطا بوده و خدا از اول حکم موقت داده بود ولي شما آن را دائمي مي دانستيد. بسیاری از احکام برای مدت گذار و فراهم آمدن زمینههای لازم برای ابلاغ حکم جاوید است ولی افراد آنها را حکم ثابت تصور میکنند مثلا خداوند میفرماید: «وَ اللاَّتي يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبيلاً»(نساء/15)[و از زنان شما كسانى كه مرتكب زنا مىشوند، چهار تن از ميان خود بر آنان گواه گيريد پس اگر شهادت دادند آنان را در خانه ها نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد يا خدا راهى براى آنان قرار دهد].
با این که خود آیه اشاره دارد این حکم موقتی و برای دوره گذار است ولی ممکن است بعضی این حکم را جاوید بدانند که با آمدن آیه تعیین حد برای زنا، نسخ شده است. پس در اینجا نسخ به معنای لغوی نیست زیرا حکم منسوخ در واقع حکمی دائمی نبود.
2. اصولا احکام خداوند براي پياده و اجرا شدن توسط بندگان است تا در سايه انجام آن، به کمال برسند و کسب نور و هدايت و تقوا کنند و شايسته ورود به بهشت گردند، اما گاهي احکام، امتحاني است يعني هدف، آزمايش و امتحان افراد و يا اتمام حجت است و بعد از برآورده شدن هدف، دليلي براي تداوم حکم نيست و نسخ ميگردد. چنين نسخي بر خلاف حکمت نبوده و عدم آگاهي معنا نميدهد، مثلا آيه نجوا (مجادله/12) که مضمون آن، وجوب پرداخت صدقه براي نجواي با پيامبر و هدف از آن آزمايش مردم بود تا به سبب اين آيه، فضيلت اميرالمؤمنين ثابت گردد.
در اين جا وقتي آيه اول نازل شد، مردم گمانشان اين بود که حکمي دائمي است در حالي که خدا از اول اين حکم را وضع کرده بود تا عملا نشان دهد از بين مسلمانان فقط علي(ع) است که قدر مصاحبت با پيامبر را ميداند. وقتي اين مطلب روشن شد، ديگر وجهي براي تداوم آن نبود و با آيه بعد نسخ گرديد. بنا بر اين در اين جا هم نسخ به معناي لغوي آن نيست.
3- نيازهاي انسان گاه ثابت و پايدار است و گاه با تغيير زمان و وضع محيط، دگرگون ميشود. اين مسئله با توجه به قانون تکامل انسان و جوامع، روشنتر ميگردد که در روند تکامل و پيشرفت انسانها، در مرحلهاي برنامهاي مفيد و سازنده است و در مرحلهای دیگر، همان برنامه زيانبار و غير لازم. در مورد احکام خداوند هم همين طور است. برخي احکام در زمان و مکان خاصي، کارآيي و مصلحت داشته و بعد از آن به خاطر تغيير اوضاع، بياثر ميشود. البته نبايد فراموش کرد که معارف دين، فرا زماني و فرا مکاني است و بسياري از احکام هم دائمي و فرا زماني است. تغيير همواره در مسائل کوچک و دست دوم است.
بنا بر اين نسخ به معناي حقيقي و لغوي در قرآن اصلا وجود ندارد ولي به معناهايي که ذکر شد، از جمله به معناي تخصيص و تقييد در قرآن وجود دارد و منعي در آن نيست.( براي اطلاع بيشتر مراجعه کنيد : آيت اللَّه خوئي، بيان، ترجمه محمد صادق نجفي، هاشم زاده هريسي، ج 2، ص 475.(بحث نسخ))
بداء
نسخ تغييرهايي است که در حوزه تشريع و قانونگذاري صورت ميگيرد. مشابه اين تغييرات در تکوين و عالم وجود هم صورت ميگيرد که به آن “بَداء” ميگويند.
«بداء» در لغت يعني که چيزي که پنهان بود و بعد آشکار شد يا بدان جاهل بوديم و بعد عالم شديم(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، 1/235) و در اصطلاح یعنی خداوند قضایی را که رانده، محو کند و قضای دیگری براند.
بداء به معنای لغوی براي ما بندگان طبيعي است زیرا چه بسا چيزي که از ما پنهان بوده، و بعد برایمان آشکار میشود يا به عاقبتی جاهليم و بعد بدان عالم میشويم و در نتیجه تصمیمان بعد از علم جدید، تغییر مییابد و تصمیم جدیدی میگیریم. ولي براي خدا به هيچ وجه پيش نميآيد زيرا خدا به چيزي از گذشته و آینده و زمین و آسمان و پیدا و پنهان جاهل نیست تا بعد بدان عالم گردد و برایش آشکار و معلوم شود و اراده اش را تغيير دهد.
متاسفانه بعضی ناآگاهانه یا در اثر اعتماد به نقل دیگران، شیعه را معتقد به بداء به این معنا شمردهاند. فخر رازی میگوید: «شیعه معتقد است بداء بر خدا جایز است یعنی خدا علمی داشته باشد و بر اساس آن حکمی کند که بعد معلوم شود علمش خطا بوده است و برای اثبات قول خود به “آیه محو و اثبات”(رعد/39) متمسک شدهاند و این نظری باطل است زیرا علم خدا از لوازم ذات اوست و در ذات خدا هم تغییر و تبدیل راه ندارد(مفاتیح الغیب، 19/52).
مولی صالح مازندرانی از “المحصل” فخر رازی نقل میکند: «امامان شیعه برای شیعیان خود قول به بداء را وضع کردهاند به این صورت که هر گاه از جانب خدا به قوت و شوکتی برای شیعه در آیندهای معلوم خبر میدادند و آن اتفاق نمیافتاد، میگفتند برای خدا در این مطلب بداء حاصل شده است(شرح اصول کافی، 4/311).
قطعا شیعه هم مانند فخر رازی، علم را ذاتی خدا و خداوند را عالم مطلق به همه چیز میدانند که در علم ذاتی و مطلق او، تغییر و تبدیل راه ندارد. متاسفانه به دلایل مختلف بین شیعه و سنی، بدبینیهایی حاصل شده و دستهایی در کار بوده تا آنها را به جان هم بیندازند و هر کدام را در نظر دیگری معتقد به آرایی باطل جلوه دهند در حالی که حاق سخن هر دو گروه، به حد بسیار زیادی شبیه به هم است. نه شیعه بداء به معنای لغوی را در حق خداوند جایز میداند و نه محققان اهل سنت منکر بداء به معنای باز بودن دست خدا در تغییر و تبدیل خلقت هستند.
آیت الله سبحانی در ابتدای بحث بداء می نویسد: «یکی از عالمان اهل سنت در باره حقیقت بداء در نظر شیعه از من سؤال پرسید و من هم اجمالا با استناد به آیات و روایات، جواب او را دادم و او از اتقان این نظریه متعجب شد ولی این را نظری شخصی و غیر از اعتقاد شیعه به بداء خواند و من برای اثبات غیر شخصی بودن نظریه، کتابهای “اوائل المقالات” و “شرح عقائد صدوق” از مرحوم شیخ مفید را به او دادم و او بعد مطالعه آن دو کتاب، اعتراف کرد این اعتقادی صحیح و مورد باور همه محققان اهل سنت است(الاضواء علی عقائد الشیعه الامامیه، 427).
شک نیست که در روایاتی از شیعه[ و هم اهل سنت] لفظ بداء به خدا نسبت داده شده [که در ادامه بحث به آن روایات و معنای صحیح و علت این انتساب و اصرار بر آن خواهیم پرداخت] اما قرآن و روایات معصومین و عالمان شیعه به علم مطلق و تغییر ناپذیر خدا تصریح دارند و هیچ آیه، روایت یا عالمی، خدا را در مسالهای جاهل به حقیقت و عاقبت امور ندانسته تا معتقد به تبدّل علم و رأی برای خدا شود. به نمونه ای از آیات، روایات و نظر عالمان شیعه بر علم ازلی و ابدی خدا اشاره میکنیم:
إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ( آل عمران/5)[هيچ چيز در زمين و نه در آسمان بر خدا پوشيده نمىماند]
امام کاظم فرمود: لم يزل اللَّه عالماً بالأشياء قبل أن يخلق الأشياء، كعلمه بالأشياء بعد ما خلق الأشياء(کافی، 1/107)[علم ازلی خداوند به اشیاء قبل از خلقت آنها، به مانند علم او به آنها بعد از خلقتشان است]
امام صادق در تفسیر آیه محو و اثبات فرمود: فكل أمر يريده اللَّه، فهو في علمه قبل أن يصنعه، ليس شيء يبدو له إلّا و قد كان في علمه(تفسیر عیاشی، 2/218)[هر امری که خدا اراده کند، در علم ازلی اوست قبل از این که آن را خلق کند و چیزی بر خدا پنهان نبوده که بر او آشکار شود علم خدا از جهل نیست و سابقه جهل ندارد]
معنای صحیح بداء
شیعه با توجه به آیات فراوان قرآن در باره پذیرش توبه عبد و تاثیر مثبت ایمان، تقوا و عمل صالح و تاثیر منفی کفر، شرک، ظلم و گناهان در سرنوشت بندگان، قائل به “بداء” شده و بر خلاف یهود که معتقد بودند خدا خلقت را تمام کرده و دست خدا از تغییر و تبدیل در خلقت بسته است(مائده/64)، دست خدا را باز شمرد که هر گاه بخواهد و مصلحت اقتضا کند، قضایی را که مشروط بوده و در لوح محو و اثبات ثبت شده، با توجه به حاصل نشدن شرایطش، محو کرده و قضای دیگری را که با توجه به وجود یافتن شرایطش، مقتضی گردیده است، ثبت مینماید و خدا همیشه در کار خلق و امر جدید است و هر روز، او را شأنی است.
البته این تغییر و محو قضای مشروط و غیر حتمیِ قبل و اثبات قضای دیگر به جای آن در لوح محو و اثبات، در راستای محتوای لوح محفوظ بوده و مالآ به تطبیق با آن لوح میرسد؛ لوحی که جز خدا [و کسی که خدا بخواهد]، را بدان علمی نیست و از هر تغییر و تبدیل مصون است و با توجه به علم مطلق خداوند به همه شرایط و اقتضاها و عوامل، رقم خورده و هیچ چیزی از قلم نیفتاده تا تغییری را اقتضا کند.
همراهی اهل سنت با شیعه در این عقیده
تفسیر بالا از بداء مورد قبول صریح اهل سنت هم واقع شده است. فخر رازی که عقیده شیعه به بداء به معنای لغوی را نقل و تقبیح کرده[که آن عقیده شایسته تقبیح هم بوده و شیعه از آن بیزار است] در تفسیر آیه محو و اثبات مشابه همین مطلب را نقل میکند و مینویسد: «در باره این آیه دو قول است: قول اول محو و اثبات را عام و در تمام مسائل مربوط به انسانها دانسته است و میگوید خدا امور مربوط به رزق و روزی، اجل، سعادت و شقاوت ، ایمان و کفر و … را محو و اثبات میکند یعنی انسانهایی که قضا بر شقی بودنشان بوده، در اثر توبه، دعا و تضرعشان، این حکم محو شده و سعادتمند بودنشان اثبات میگردد یا قضا رانده شده که فردی به مصیبتی مبتلا گردد، عمرش کوتاه یا روزیاش تنگ باشد ولی با توجه به دعا، صدقه و صله رحمش، خدا حکم مصیبت را محو کرده و به عافیت، سللامتی و طولانی بودن عمر او حکم مینماید و این اعتقاد انسانها را به ایمان، دعا، کارهای نیک، انقطاع و بریدن از خلق و روآوردن به خدا، سوق میدهد.»
بعد ادامه می دهد:
«اگر کسی بگوید: مگر شما نمیگویید که تقدیرهای خدا در علم ثابت و تغییر ناپذیر او رقم خورده و قلم از تغییر در تقدیر خشکیده است؟ گوییم: خود این تغییر و تبدیل تقدیر در نتیجه و به اقتضای ایمان، توبه، عمل صالح یا کفر، شرک، ظلم و عمل طالح، نیز از آنچه است که قلم از تغییر در آن خشکیده است پس خدا تغییر نمیدهد مگر آنچه را که توبه و ایمان یا کفر و فسق و فجور عبد اقتضا دارد و در علم و قضای سابق خدا، این توبه و ایمان و کفر و فسق و فجور هم ثبت شده است»(مفاتیح الغیب، 19/51-52).
این دعا را غالب عالمان سنی به خلیفه دوم نسبت دادهاند که هنگام طواف کعبه، گریان در دعا میگفت: «اللّهم إن كنتَ كتبتني في أهل السعادة فأثبتني فيها، و إن كنتَ كتبتني على الذنبِ [الشقاوة] فامحني و أثبتني في أهل السعادة؛ فإنّك تمحو ما تشاء و تثبت و عندك أُمّ الكتاب»(لباب التأویل فی معانی التنزیل، 3/23)
و از پیامبر روایت کردهاند که قضای خدا بر آن است که فردی 3 روز دیگر بمیرد و وقتی آن فرد صله رحم میکند، عمرش 30 سال اضافه میشود(همان).
اهمیت اعتقاد به بداء و وجه تاکید بر آن
گفتیم که یهود و گروهی از مسلمانها عالمانه یا جاهلانه و در اثر بدفهمی، خدا را از تغییر سرنوشت انسانها دست بسته شمردند و بشر را محکوم به سرنوشت محتومی دانستند که راه فراری از آن ندارد و نمیتواند به هیچ وجه آن را تغییر دهد و از مثبت به منفی یا از منفی به مثبت سوق دهد. این اعتقاد، به یاس و مردن روح امید، میانجامد و بدترین گرفتاری است که ممکن است بشر بدان مبتلا شود و دین برای مبارزه با این یاس و نامیدی و دمیدن روح امیدواری در بشر، نازل شده و این قرآن است که با صدای بلند به همه افراد بشر اعلام میکند:
لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ(یوسف/87)[از رحمت و گشایش خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران، كسى از رحمت خدا نوميد نمىشود].
يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا(زمر/53)[اى بندگان من كه بر خويشتن زياده روى روا داشتهايد از رحمت خدا نوميد مشويد در حقيقت خدا همه گناهان را مىآمرزد]
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ(اعراف/96)[و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعا بركاتى از آسمان و زمين برايشان مىگشوديم ولى تكذيب كردند پس به [كيفر] دستاوردشان [گريبان] آنان را گرفتيم]
وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ(طلاق/3)[هر كس از خدا پروا كند [خدا] براى او راه بيرونشدنى قرار مىدهد و از جايى كه حسابش را نمىكند، به او روزى مى رساند]
فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِين(یونس/98)[ چرا هيچ شهرى نبود كه [اهل آن] ايمان بياورد و ايمانش به حال آن سود بخشد مگر قوم يونس كه وقتى [در آخرين لحظه] ايمان آوردند، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم»
اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (نوح/10-12)[ از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است [تا] بر شما از آسمان باران پى در پى فرستد و شما را به اموال و پسران يارى كند و برايتان باغها قرار دهد و نهرها براى شما پديد آورد]
این آیات اعتقاد به بداء و محو و اثبات خداوند را بیان میکند و به بشر اعلام میدارد بر خلاف باور یهود و یهودنمایان این امت، دست خدا از تغییر در خلقت و بدل کردن سرنوشت شما بسته نیست و به اقتضای اعمال و باور و رفتار شما، قضاهای خود را تغییر میدهد پس هیچ گاه مأیوس نشوید و به ناامیدی نگرائید و همواره با امید به رحمت خدا و تاثیر ایمان و تقوا و اعمال صالح، از کفر، شرک و اعمال طالح روی بتابید و به ایمان و عمل صالح رو کنید تا خداوند سرنوشت شومی که به اقتضای کفر، شرک و ظلم، در انتظار شما بود را تغییر دهد و سعادت دنیا و آخرت و وسعت روزی و غفران و رحمت خود را بر شما بنویسد.
این باور برکتزا است و روح امید را در بنده زنده کرده، او را از گرداب هلاکت یاس و ناامیدی بیرون میآورد و به وادی ایمان و زندگی سوق میدهد و به همین جهت، بهترین عمل بندگان خدا و بهترین عبادت، باور به بداء و تغییر دهندگی خداست و در روایات هم این “بهترین عبادت بودن” مورد تاکید قرار گرفته است.
امام صادق(ع): «ما عُبد اللَّه عزّ و جلّ بشيء مثل البَداء»(توحید صوق/332؛ کافی، 1/146)[خداوند به هیچ عقیدهای مثال اعتقاد به “بداء” عبادت نشده است]
مَا عُظِّمَ اللَّهُ بِمِثْلِ الْبَدَاء(کافی، 1/146)[خداوند به چیزی مثل باور به “بداء” بزرگ شمرده نشده است]
بداء در امامت
یکی از جاهایی که مکرر بر بداء در آن تأکید شده، مسأله امامت است. با این که امامان از ازل انتخاب شده و پیامبر هم مکرّر آنان را به نام معرفی کرده و هر امامی، امامان بعد از خود را با نام بردن، معرفی مینمود، ولی به دلایل فراوان بخصوص شرایط خفقانی حاکم و نداشتن امکان تبلیغ گسترده، عموم شیعیان از احادیث مربوط به امامان مطلع نبودند و بعد از شناسایی امام زمان خود که گاهی بسیار هم مشکل بود، از شناسایی امام بعد از او ناتوان بودند و چه بسا مدتی نسبت به شناسایی امام بعد از او حیران میماندند یا حتی به امامت آینده کسی معتقد میگشتند که امام نمیشد و چه بسا در برهههایی امام آن زمان از معرفی صریح امام بعد از خود استنکاف داشت یا حتی به گونهای رفتار میکرد تا در ذهن جامعه منعکس و القا شود که امام بعد از او، فلانی اس و بعد از مدتی، آن شخص که در بعضی اذهان به عنوان امام آینده شناخته شده بود، از دنیا میرفت و امام آن زمان، با لفظ «بداء» به مرگ او و ظاهر شدن امامت امام بعدی تصریح میکرد.
مثلا امام صادق در زمان منصور دانیقی خلیفه جبار عباسی بود و با توجه به خفقان شدید حاکم، حتی نتوانست در ظاهر به فرزندش امام موسی کاظم وصیت کند و مجبور شد برای حفظ جان امام بعد از خود، خلیفه، حاکم مدینه، همسر خودش ام احمد، فرزندش عبدالله افطح و امام کاظم را به عنوان وصیّ معرفی گرداند.
از طرف دیگر اسماعيل فرزند امام صادق شخص بسيار مومن و متقيای بود به گونهاي که بسياري گمانشان بود او بعد از امام صادق امام خواهد بود و امام هم با توجه به خفقان حاکم، نمیتوانست این توهم را دفع کند و چه بسا در برههای لازم و مفید بود که این توهم پابگیرد تا خطر از امام کاظم دور گردد.
روایات مربوط به امامت امام کاظم از این خفقان و این توهم ناشی از جهل و بیاطلاعی و ناشی از ایمان بالای اسماعیل پرده بر میدارد. از جمله: «عَنِ الْفَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ فِي حَدِيثٍ لَهُ طَوِيلٍ فِي أَمْرِ أَبِي الْحَسَنِ … حَتَّى قَالَ لَهُ هُوَ صَاحِبُكَ الَّذِي سَأَلْتَ عَنْهُ فَقُمْ فَأَقِرَّ لَهُ بِحَقِّهِ فَقُمْتُ حَتَّى قَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ يَدَهُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ لَهُ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَمَا إِنَّهُ لَمْ يُؤْذَنْ لَهُ فِي ذَلِكَ»(بحارالانوار، 48/12)[فیض بن مختار در روایتی طولانی در شأن امام کاظم میگوید: … تا این که امام صادق فرمود: امام تو که در بارهاش پرسش کردی، ایشان است، برخیز و به حق امامتش اقرار کن. پس برخاستم و سر امام کاظم را بوسیدم و برایش دعای خیر کردم. بعد امام صادق فرمود: هنوز جازه اظهار امامت ایشان به من ددداده نشده است.»
این حدیث دلالت دارد که بسیاری از اصحاب امام صادق شناختی از امام کاظم نداشته و اسماعیل را جانشین میدانستهاند به طوری که بعد از مکالمهای طولانی، وقتی راوی از امام صادق میشنود که امام بعد از او، فرزندش موسی است که هنوز هم به او اذن ابلاغ آشکار و عمومی امامتش داده نشده، از امام می پرسد آیا اجازه دارد این خبر را به کسی بگوید و امام اجازه می دهد به افراد مطمئن از خانواده، فرزندان و دوستانش بگوید و وقتی به آنان خبر میدهد، شخصی مانند یونس بن ظبیان حاضر نمیشود این سخن را تا از امام تایید نگرفته، بپذیرد! و خودش به محضر امام برای تایید گرفتن میشتابد و امام به او می گوید: «تعیین امام بر من سبقت دارد»[یعنی خدا از ازل این را تعیین کرده و مرا در آن دخلی نیست].
بداء در باره امام عسکری
امام هادی هم در دوره خفقان شدید متوکل عباسی و خلفای بعد میزیست و آنان امام را در سامراء تحت نظر نگه داشته بودند و شیعیان امکان ارتباط گسترده با امام را نداشتند و دشمنان در صدد کور کردن خط امامت بودند. از طرف دیگر فرزند بزرگ امام هادی به نام “محمد” و مکنی به “ابوجعفر”، از حیث ایمان و عمل و جلالت شأن در مقام و مرتبه بسیار بالایی بود به گونهای که بسیاری از شیعیان گمان امامت او را داشتند.
روایات مربوط به بداء در باره ابوجعفر فرزند امام هادی هم صراحت دارد که امام هادی ایشان را به عنوان جانشین معرفی نکرده بلکه با توجه به خفقان و سکوت تقیهای امام و اقدامات دشمنان دین که در صدد منحرف کردن مسیر امامت بودند و با توجه به صلاح و فلاح ابوجعفر، این عقیده در بین شیعیان نضج گرفته که خداوند آن را ابطال کرد و عقیده حق را جانشین نمو. به بعضی روایات این باب توجه کنید:
عن أبي هاشم الجعفري قال: كنت عند أبي الحسن عليه السّلام بعد مامضى ابنه أبوجعفر … ياأباهاشم بدا لِلّه في أبيمحمد بعد أبيجعفر ما لم يكن يعرف له(کافی، 1/327).
این حدیث صراحت دارد که جامعه شیعی آن زمان به جهت خفقان و …، امام عسکری را به امامت نمیشناخته و برادرش ابیجعفر را امام بعد از امام هادی میدانسته است(کافی، 1/327).
أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى الْعَلَوِيِّ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ بِصَرْيَا فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ فَإِذَا نَحْنُ بِأَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي مُحَمَّدٍ قَدْ دَخَلَا فَقُمْنَا إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ لِنُسَلِّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ لَيْسَ هَذَا صَاحِبَكُمْ عَلَيْكُمْ بِصَاحِبِكُمْ وَ أَشَارَ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ (بحارالانوار، 50/242)
این روایت نیز دلالت دارد راوی با این که از خاندان اهل بیت بوده؛ و همراهانش گمان قوی بر امامت ابوجعفر بعد از امام هادی داشتهاند و امام آنان را آگاهی داده است.
عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ عَنْ شَاهَوَيْهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجَلَّابِ قَالَ: كُنْتُ رُوِّيتُ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ[امام هادی] فِي أَبِي جَعْفَرٍ ابْنِهِ رِوَايَاتٍ تَدُلُّ عَلَيْهِ فَلَمَّا مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ قَلِقْتُ لِذَلِكَ وَ بَقِيتُ مُتَحَيِّراً لَا أَتَقَدَّمُ وَ لَا أَتَأَخَّرُ وَ خِفْتُ أَنْ أَكْتُبَ إِلَيْهِ فِي ذَلِكَ فَلَا أَدْرِي مَا يَكُونُ فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ أَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ أَنْ يُفَرِّجَ اللَّهُ عَنَّا فِي أَسْبَابٍ مِنْ قِبَلِ السُّلْطَانِ كُنَّا نَغْتَمُّ بِهَا فِي غِلْمَانِنَا فَرَجَعَ الْجَوَابُ بِالدُّعَاءِ وَ رَدِّ الْغِلْمَانِ عَلَيْنَا وَ كَتَبَ فِي آخِرِ الْكِتَابِ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي جَعْفَرٍ وَ قَلِقْتَ لِذَلِكَ فَلَا تَغْتَمَّ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِلُّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ صَاحِبُكُمْ بَعْدِي أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِي وَ عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ يُقَدِّمُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يَشَاءُ ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها(همان)
این روایت هم دلالت دارد راوی تعریف و تمجیدهای فراوانی از امام هادی در باره فرزندش ابوجعفر شنیده که با توجه به آنها، اطمینان قریب به یقین یافته که امام هادی، ابوجعفر را به جانشینی خود برگزیده و وقتی ابوجعفر از دنیا رفته، دچار اضطراب و تحیر شده و امام او را آگاهی داده که خداوند بندگانش را گمراه نمیکند و محو و اثبات به دست اوست و این که امام اجازه داده بود که مردم گمان کنند ابوجعفر امام بعد است و آگاهی دادن به امامت ابومحمد را به تاخیر انداخته بود و حالا آن را روشن ساخته، همه بر اساس مصالح و علم مطلق خداست.
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْفَهَانِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع صَاحِبُكُمْ بَعْدِي الَّذِي يُصَلِّي عَلَيَّ قَالَ وَ لَمْ نَعْرِفْ أَبَا مُحَمَّدٍ قَبْلَ ذَلِكَ قَالَ فَخَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَصَلَّى عَلَيْه(همان، 243)
این روایت دلالت دارد که جمع کثیری از افراد شیعه قبل از وفات امام هادی، به وجود امام عسکری آگاهی نداشتهاند تا او را به عنوان امام بشناسند.
عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْأَسْتَرْآبَادِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَمْرٍو الْعَطَّارِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ ع وَ ابْنُهُ أَبُو جَعْفَرٍ فِي الْأَحْيَاءِ وَ أَنَا أَظُنُّ أَنَّهُ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَنْ أَخُصُّ مِنْ وُلْدِكَ فَقَالَ لَا تَخُصُّوا أَحَداً مِنْ وُلْدِي حَتَّى يَخْرُجَ إِلَيْكُمْ أَمْرِي قَالَ فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ بَعْدُ فِيمَنْ يَكُونُ هَذَا الْأَمْرُ قَالَ فَكَتَبَ إِلَيَّ الْأَكْبَرُ مِنْ وُلْدِي وَ كَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع أَكْبَرَ مِنْ جَعْفَرٍ(همان، 244)
این روایت نیز صراحت دارد که راوی گمان قوی داشته که ابوجعفر امام بعد از امام هادی(ع) است و برای به یقین رسیدن از ااین مسأله، از امام آگاهی قطعی طلبیده ولی امام این آگاهی را به آینده حواله کرد و آن زمان این آگاهی یافتن را صلاح ندیده است.
عَنْ سَعِيدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْأَفْطَسُ أَنَّهُمْ حَضَرُوا يَوْمَ تُوُفِّيَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَ أَبِي الْحَسَنِ ع وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِي صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ يَكُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِي طَالِبٍ وَ بَنِي الْعَبَّاسِ وَ قُرَيْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا سِوَى مَوَالِيهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِذْ نَظَرَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَيْبِ حَتَّى جَاءَ عَنْ يَمِينِهِ وَ نَحْنُ لَا نَعْرِفُهُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ ع بَعْدَ سَاعَةٍ مِنْ قِيَامِهِ ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً فَبَكَى الْحَسَنُ ع وَ اسْتَرْجَعَ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ إِيَّاهُ أَشْكُرُ تَمَامَ نِعَمِهِ عَلَيْنَا وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ فَسَأَلْنَا عَنْهُ فَقِيلَ لَنَا هَذَا الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ قَدَّرْنَا لَهُ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ عِشْرِينَ سَنَةً وَ نَحْوَهَا فَيَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ وَ أَقَامَهُ مَقَامَه(همان، 245)
این روایت دلالت صریح دارد که بسیاری حتی از بنی هاشم از آل ابی طالب و بنی العباس و قریش تا روز مرگ ابوجعفرخفرزندد بزرگ امام هادی] از وجود امام حسن عسکری آگاهی نداشتهاند و وقتی در مجلس عزای ابوجعفر، امام عسکری را دیدهاند، او را نشناختهاند و وقتی سخن امام هادی به او را شنیدهاند با پرس و جو تازه متوجه شدهاند که او فرزند امام هادی است در حالی که امام عسکری آن زمان حدود بیست سال داشته است.
روایات دیگر هم کم و بیش مشتمل بر چنین دلالتهایی هستند و معلوم می شود امام کاظم و امام عسکری که در موردشان لفظ بداء به کار رفته، به دلایلی که ذکر شد، مورد توجه و شناخت جامعه نبوده و گمان غالب بر امامت آنان منعقد نشده بود بلکه عموم متوجه برادران بزرگوار این دو امام یعنی اسماعیل و ابوجعفر بودند و خداوند با میراندن اسماعیل و ابوجعفر، امامت این دو را آشکار کرد و جامعه را از حیرانی و گمراهی درآورد.
انتهای پیام
با سلام و تسلیت شهادت امام حسن عسکری ع .مطالب حاج آقا حیدری هم برای بنده مفید و جدید و تاثیر گذار بود و از جهتی هم سوالاتی برایم پیش آمده که بعضی ها را مراجعه به کتب تاریخی و مذهبی بامیدخدا رفع میکنم،اما. آنجا در مقاله که نوشتید که بعضی از شیعیان امام زمانشان را نشناخته و از دنیا رفتند،با آن حدیث معروف که هرکسی امام زمانش را نشناخته و از دنیا برود به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است،ایا منافاتی ندارد؟لطفا در باره این مورد تبیین فرمایید.با تشکر و موفقیت تان.
این بیان : “…برخي احکام در زمان و مکان خاصي، کارآيي و مصلحت داشته و بعد از آن به خاطر تغيير اوضاع، بياثر ميشود. البته نبايد فراموش کرد که معارف دين، فرا زماني و فرا مکاني است و بسياري از احکام هم دائمي و فرا زماني است. تغيير همواره در مسائل کوچک و دست دوم است….”
بطور نمونه با آیات ذیل از سوره ق ، سوره ای که در آن اعلام میگردد بر تمام اقوال بشر مراقبت میشود ، چگونه سازگار خواهد شد :
مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ﴿۱۸﴾ ق
……
مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَمَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ﴿۲۹﴾ ق
ناسخ و منسوخ در هیچ حکمی از احکام نیست بلکه در معجزات همراه رسولان است….معجزات متعدد (هر کدام بزرگتر از قبلی) موسی به معجزه کتاب منتهی میگردد…کتاب (الواح) موسی بزرگترین و آخرین معجزه ایشان بوده است….
وَمَا نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿۴۸﴾ زخرف
بهمین ترتیب معجزه قرآن توسط آخرین پیامبر ، بزرگترین معجزه (آیه) بوده و تثبیت میشود…و این همان مقصود آیه محو و اثبات در سوره رعد است ، البته اگر اتصال آیات سوره را رعایت کنیم :
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ ﴿۳۸﴾ رعد
يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ﴿۳۹﴾ رعد
اتصال آیات میزان در تشخیص برداشت سره از ناسره است ، برداشت از جانب هر شخصی بوده باشد…پذیرش توبه و هدایت شدن یک فرد از قبیل “آیه” نیست که مشمول آیه محو و اثبات در سوره رعد باشد….
اثر اعمال و استغفار ما در نفوس ما منعکس میشود و پس از فوت توسط ملک الموت محفوظ میماند تا قیامت…وضعیت (نهایی) این نفوس مبنای خلقت جدید خواهد بود…