چرا آموزش درباره احساسات کودکان اهمیت دارد؟
بسیاری از مشکلات روحی بزرگسالان ریشه در کودکی و چگونگی ابراز احساسات در کودکی دارد.
آیدیا تد مطلبی دربارهی اهمیت احساسات کودکان منتشر کرده است که متن آن با ترجمهی مریم علمایی در سایت دین آنلاین منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
«والدین ما در تربیت فرزند اشتباهاتی کردهاند؛ اما مشکل اصلی فقدان آموزش و سواد در خصوص احساسات و عکسالعمل نشان دادن به عواطف کودکان است. والدین آموزش ندیدهاند که در مقابل احساسات کودک چه رفتاری نشان دهند و چگونه با او همدردی کنند. متقابلاً به کودکان هم کنترل احساسات را در مهدکودکها و مدارس آموزش ندادهایم؛ شاید چون هنوز آیکیو را مهمتر از هوش اجتماعی (EQ) میدانیم. مطالعات من در شانزده سال اخیر بر روی خانوادهها و روابط و مشکلات آنها نشان میدهد که کودکان به سه روش یاد میگیرند چگونه با احساسات و عواطفشان برخورد کنند.
- سرکوب کردن احساسات. شاید شما هم در کودکی یاد گرفته باشید که بروز دادن احساسات کار خطرناکی است. شاید گاهی ساکتتان کردهاند و هشدار دادهاند گریه نکن. یا با یک چشمغره باعث شدند خشم و شادیتان را خاموش کنید و به اعماق وجودتان بفرستید. تأثیر سرکوب بر کودک این است که احساسات به همان صورت در وجود او باقی خواهند ماند. و در آینده هنگام بزرگسالی دوباره بازمیگردند؛ اما این بار ما به شکلهای دیگری به آن احساسات فروخورده پاسخ میدهیم: ساعتها در شبکههای اجتماعی وقت میگذرانیم، یا چنان خود را با کار مشغول میکنیم که دیگر زمانی برای درک احساسات نداشته باشیم.
- پرخاشگری. اگر در کودکی احساس ناتوانی یا ترس کردیم، در محیطی پر از عتاب و خطاب بزرگ شدیم و صدایی نداشتیم تا بگوییم چه احساسی داریم، احساساتمان در درون ما به صورت خفته باقی ماندهاند. و در موقعیتهایی که بیشتر احساس ترس یا تهدید کردیم خود را به شکل خشم و رفتار پرخاشگرانه نشان دادند؛ حال آنکه این رفتارها فقط نوعی پاسخ به محیط اطراف ما بود. این وضعیت در بزرگسالی نیز به شکل رفتار قلدرمآبانه با دیگران، خشونت یا افکار انتقادی خشن درباره خود و دیگران نمود مییابد.
- بروز دادن احساسات. اگر در کودکی به احساسات ما بها داده میشد، همه احساسات اعم از شادی و خشم و غم به رسمیت شناخته میشد و بدون تلاش برای برطرف کردن آنها فقط شنیده و دیده میشد، آنگاه در بزرگسالی در شرایط سخت عاطفی راهی برای رهاسازی احساساتمان پیدا میکردیم. مثلاً درددل با یک دوست، ثبت احساسات در دفترچه، دویدن و غیره.
خود من وقتی مادر شدم نمیدانستم با احساسات و عواطف کودکانم چطور برخورد کنم. به همین خاطر تصمیم گرفتم هر کاری لازم است کنم تا آنها همیشه خوشحال باشند. اما هر والدی میداند که این استراتژی چقدر خام و محکوم به شکست است؛ چون راضی نگه داشتن همیشگی افراد کاری طاقتفرسا و نشدنی است. بنابراین یاد گرفتم که باید به رشد عاطفی و احساسی کودکانم کمک کنم.
بعد از مطالعه بر روی شوکها و آسیبهای روانی خانوادهها پی بردم که ما انسانها به آغوشی امن نیاز داریم تا بتوانیم احساساتمان را بروز دهیم. گرچه به مانع و نگهدارنده هم نیاز داریم؛ اما برای احساسات عمیقمان نیازمند همدلی و مهربانی هستیم. به جای تلاش برای حل کردن مشکلات کودک و همیشه خوشحال نگه داشتنش، لازم است به لایههای زیرین برویم و از او بخواهیم با ما درباره احساسش صحبت کند و ما فقط شنونده باشیم. شاید حرفهای کودکمان با عصبانیت و گریه همراه باشد؛ اما تنها وظیفه ما فرصت دادن به او برای صحبت کردن از احساسش است.
تجربه من در پرورش فرزندانم نشان میدهد که بچهها اگر بروز احساسات را در ما نبینند، قادر نیستند این مهارت را یاد بگیرند. اگر ما همدلی و محبت را به آنها نشان ندهیم، چطور میتوانیم از آنها انتظار عمل مشابه داشته باشیم؟ اگر احترام و مهربانی را شخصاً تجربه نکرده باشند، چطور انتظار داریم نسبت به دیگران با احترام رفتار کنند؟
گاهی از خودم میپرسم چه میشد اگر به والدین کمک کنیم به این درک برسند که مهربانانه به فرزندانشان گوش کنند؟ چه میشد اگر به والدین کمک کنیم بار سنگین کودکی خود را به زمین بگذارند تا مجبور نباشند آن را با خود به هر سو بکشند و در نهایت آن را بر روی شانههای فرزندانشان بگذارند؟
چه میشد اگر از گریه کردن پسرها حمایت میکردیم و اجازه میدادیم دخترها عصبانی شوند و صدای خود را پیدا کنند و نیازهایشان را با صدای بلند بخواهند؟ چه میشد اگر تنبیه و مقررات سختگیرانه را با گوش کردن دلسوزانه و حدومرزهای محبتآمیز جایگزین کنیم؟ چه میشد اگر این نکات در سیستم آموزشی ما جای داده شود؟
تحقیقات نشان میدهد هنگامی که کودکان در زمان یادگیری احساس امنیت میکنند، سیستم عصبیشان به طور کامل به کار میافتد و ظرفیتشان برای رشد و یادگیری افزایش مییابد. منظور از احساس امنیت این است که حس کنند مورد قضاوت و انتقاد قرار نمیگیرند، با مهربانی و احترام با آنها برخورد میشود، مورد محبت واقع میشوند و تفاوتشان با بقیه کودکان دیده شده و تحسین میشود.
به گفته کن رابینسون، هدف از آموزش کودکان شناخت جهان پیرامون و جهان درون هر یک از آنهاست. اکنون سؤال اینجاست که چه میشود اگر شناخت جهان درون را در اولویت قرار دهیم؟ در این صورت مطمئناً شناخت جهان بیرونی نیز سادهتر خواهد شد. پس بیایید دوباره فکر کنیم: اگر پیوند با یکدیگر، عواطف و گوش کردن دلسوزانه را محور روابط خود با دیگران قرار دهیم، چه جهان متفاوتی خواهیم داشت.
*منبع: https://ideas.ted.com/how-to-raise-emotionally-intelligent-kids/
انتهای پیام