صف اول جای منطق است، هیاهو نکنید!
غلامرضا بنی اسدی، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
همه که با هم باشیم، یک ملتیم. اقتدار و سربلندی و عزت، رهین با هم بودنی چنین است. ملت که باشیم، هم خانهمان امن است و هم دستمان برای گرفتن یقه بدخواهان- در روزمبادا- توانمند. با هم که نباشیم، هر پاره ما که به سویی برود، نه تنها به آنچه می خواهیم نمی رسیم که همه چیز را از دست می دهیم، همه چیز را.
عجیب است که همه این را می دانیم اما خلاف دانسته خود عمل می کنیم. تندگویی و دشمن کیشانه دیدن و سخن گفتن و نوشتن را چه نام می توان نهاد؟ آیا هیچ عاقلی با خود و کشور خود چنین می کند که برخی مدعیان صف اول انقلابیگری به رفتار درمی آورند؟
آن که در مجلس فریاد می زند و چنان به غیظ و غضب برمی خیزد که چند نفر باید او را بنشانند، برای نسل نو که این رفتار را می بینند چه جوابی دارد؟ آن که بین مالیات و مثلا کمک به فلان نقطه جهان، رابطه برقرار می کند و نارضایتی خود را به زبان می آورد به این فکر کرده است که تخم لقی چنین چه ها به بار خواهد آورد؟ به این فکر کرده است که بی اعتمادی به حاکمیت آتشی فراتر از آتش لس آنجلس در سرمایه اجتماعی می اندازد؟
اگر فرضا- که فرض محال، محال نیست- حکومت ما بخواهد به لس آنجلس کمک کند، او با این گونه ابراز نارضایتی، راه را برای دیگران باز نمی کند که از کمک به دیگر جاها نارضایتی در پیش گیرند؟
برخی ها را باید گفت که مدام تریبون دارید، رسانه دارید، قدرت دارید، پس چرا این همه داد می زنید. چرا کلمات ناشسته از زبان تان برمی خیزد. “لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ ” به “إِلَّا مَنْ ظُلِمَ ۚ” تخصیص خورده است. شما که ماشاءالله در شمار مظلومین نیستید! ادامه آیه را بخوانید: “وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا؛ همانا که خدا شنوا و داناست.” شما با خدای دانایی طرفید که بندگانش هم آگاه اند.
وضعیت کشور را در نظر بگیرید. روزگار مردم را ببینید. هزار زخم و هزار مشکل دارند. اگر مرهم نمی گذارید، زخمی تازه را خنجرنشان نکنید. برای مردم، برای انقلاب، برای ایران همه توانتان را بگذارید. هرجا هستید کار کنید. کاری که عایدی اش برای مردم باشد نه جناح و همبازیان.
من شب میلاد امام علی(ع) ک فراوان مردم، گل و شیرینی به دست به سلام پدرها می رفتند، پدری را دیدم که کیسه زباله بر دوش داشت. حرفی زد که آتشی سوزنده تر از لس آنجلس به جانم انداخت: خدایا! حق من این نبود که زباله جمع کن باشم! او با خدایش حرف می زد. من شنیدم. به گوش هوش شما هم می رسانم تا بدانید حال مردم را. تا کاری کنید که بهتر شود روزگارشان. چند قدم بعد از آن مرد هم دیگری را دیدم که در چادری یک در یک کتری چمباتمه خوابیده بود. از این مردم باید خجالت بکشیم وقتی زمان مسئولیت را به مباحثی اختصاص دهیم که آورده ای برای این مردم نداشته باشد…
انتهای پیام