مذاکره یا ارادهی معطوف به چیرگی | محمدرضا تاجیک

دکتر محمدرضا تاجیک، نظریهپرداز و استاد دانشگاه در یادداشتی که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، به بهانهی مذاکرات ایران و آمریکا نوشت:
یک
بیتردید، مذاکره، در تحلیل نهایی، مجال و مجرایی برای تحقق ارادۀ معطوف به چیرگی است. نیچه، جایی مینویسد: «چیزی که وجود دارد، همان است که ذاتا برای افزایش نیروی خود تقلا میکند.» از این منظر، مذاکره همان فن و دانش و هنر «افزایش نیرو» و «چیرگی» است. به بیان دیگر، مذاکره، نوعی رابطۀ قدرت (یا رابطۀ نامتقارن نیروها) است.
فوکو، میگوید: هیچ رابطهای بیرون از روابط قدرت وجود ندارد. قدرت، نزد فوکو، «مناسبات میان نیروها» است؛ هرجا روابط میان نیروها بهشکل دوسویه و برگشتپذیر وجود دارد، قدرت هم وجود دارد. فوکو، میان قدرت و سلطه خط تمایز و تفاوت میکشد و مفهوم «سلطه» را، برخلاف مفهوم قدرت، دارای بار منفی و سلبی میداند. بهتصریح او، سلطه آنجایی است که روابط میان نیروها، نامتقارن و یکسویه و برگشتناپذیر است، و یک طرفِ رابطه، همچون امری ضروری و مطلق برکشیده میشود و باقی نیروها و امکانها حذف و سرکوب میشود. رابطۀ سلطه، منجر به حذف تقابلها و تکثرها میشود و میکوشد امکانهای متضاد را در یک «اجماعی فراگیر» مستحیل سازد.
این «اجماع فراگیر»، یک امکان است که همچون ضرورتی جهانشمول و همگانی پدیدار گشته است. در مقابل، روابط قدرت، روابط میان امکانهای متفاوت است. از منظر فوکو، قدرت، همچنین جنگ یا ادامۀ جنگ با ابزارهایی دیگر است. او، گزارۀ کلازویتس -«سیاست ادامۀ جنگ با ابزارهایی دیگر است» – را معکوس میکند، و تصریح میکند: صلح و قانون، محصول جنگ هستند و نه نافی و ناقض آن… نقش قدرت سیاسی، دائماً این است که نوعی جنگ خاموش را برای نگاشتنِ مجدد آن رابطۀ نیرو در نهادها، نابرابریهای اقتصادی، زبان و حتی بدنهای افراد بهکار گیرد.
دو
مذاکره، آنگونه که در این نوشتار ایضاح مفهومی میشود، بر هر دو صورت است: هم ادامۀ جنگ است به بیان دیگر، و هم بالعکس. از این منظر، هم از هابرماس میپذیریم که مذاکره، استفاده از زبان برای رسیدن به توافق (شرایط نهجنگ) است، اما در عین حال، از نیچه نیز، میپذیریم که این مذاکره (یا زبان)، همان ارادۀ معطوف به چیرگی است…. لذا، گاه، مذاکره، همان جنگ است.
هر مذاکرهای، مبتنی بر روابط قدرت است، و این اراده و میل معطوف به قدرت است که امکان و ضرورت مذاکره را ایجاب میکند. دقیقا، بهتبع همین اراده و میل است که مذاکره، بیش از آنکه بر تفاهم میان طرفین مبتنی باشد، از سویهای انتقادی، پیکارجویانه و مخاطرهآمیز برخوردار است، و بر مبارزه و کشمکش و نقد پای میفشرد. به بیان دیگر، مذاکره، کوشش برای حذف مخاصمات از صحنۀ روابط به مدد تنظیم و تنسیق قواعد و قوانین و قراردادهای لازمالاتباع واضح و بیابهام که جایی برای گریز و امتناع و تخطی نمیگذارد، نیست. هرگونه تلاش برای حذف تفاوت و اختلاف، منجر به خاصیتزدایی از مذاکره خواهد شد، و مذاکره را به گفتوگویی اخلاقی تقلیل میدهد.
سه
در پرتو این تمهید کوتاه نظری و مفهومی، میخواهم بگویم: اکنون که اصحاب تدبیر ما، به اراده خویش و یا ارادۀ دیگری، به مذاکره با خصم دیرینۀ خود، یعنی امریکا، تن سپردهاند، نباید مذاکره را صرفا تمهید و تدبیری برای زیر سایۀ پاککن قراردادن اختلاف و تفاوت منافع و مصالح فرض کنند، بلکه نخست، باید به آگونیستیکردن (رقابتیکردن) روابط آنتاگونیستی (ستیهنده) از رهگذر مذاکره بیندیشند،
دوم، بر حق بهرسمیتشناختهشدن خویش، در جریان مذاکره و در مقام طرف برابر گفتوگو – و از این رهگذر، صدای خود بهگوش همگان رساندن – توجه نمایند،
سوم، در فرایند مذاکره، نوعی مغاک و مصاف میان قدرت و سلطه برپا کنند، تا آن روابط که از مذاکره حاصل میشود، آغشته با سلطه نباشد،
چهارم، این گفتۀ یاسپرس را بهیاد داشته باشند که همواره ممکن است، اراده معطوف به قدرت، این واپسین واقعیت بنیادین هستی، تنها خود را در هیئت جنگ جلوهگر سازد، لذا برای هر شرایطی مهیا باشند،
پنجم، آگاه باشند رایزنی و مذاکره در شرایطی که انتخابی در دسترس نیست و یکطرف، قادر نیست تا بین بدیلهای کاملاً متمایز دست به گزینش و تصمیمگیری بزند، در واقع، نوعی دیگر از اعلام جنگ است.
ششم، بپذیرند که «فضای آرمانی گفتوگو و مذاکره» انتزاع و آرزویی بیش نیست، و باید با سویۀ خصمانۀ مذاکره مواجه شوند و بدون هراس و انفعال و انقطاع، از آن نقطه شروع کنند.
هفتم، باید «طرف مقابل مذاکره» را همچون «طرف مقابل» بپذیرند و نه همچون «طرف خویش»، و بدون اینکه او را شیطان بخوانند، شیطنتهای او را جزئی از بازی مذاکره بدانند، و آگاه باشند که مذاکره رابطهای «منـتویی» است، نه «منـمنی»، لذا اسیر این توهم نشوند که «امریکا» باید بکوشد که شبیه «ایران» شود، در غیر اینصورت، پروژۀ مذاکره-تفاهم به شکست میانجامد، و بپذیرند در فرایند یک مذاکره، مسئولیتی که «من» در قبال «تو» دارد، آن است که تفاوت و تضادهایش را بهرسمیت بشناسد و مجبورش نکند به فهمی مشترک با او برسد: این یعنی «پذیرش دیگری همچون دیگری».
هشتم، در فرایند مذاکره، با یک کشمش گرمشان نشود و با یک غوره سردشان، یا همچون کیهاننویسان ارتدکس، با یک حرکت موافق طرف مقابل، دفعتا دچار تحول حال و احوال و مقال نشوند، و بدانند که راه ناهموار است و زیرش دامها.
نهم، بپذیرند که هر مذاکره به ننگ و نام آغشته است، لذا بازی با حاصلجمع صفر یا بازی بزدل (بازیای در تئوری بازیها) را فراموش کنند، و تنها به بازی با حاصلجمع غیرصفر (تقسیم امتیارات) بیندیشند.
چهار
اگر میخواهیم مذاکره به نتیجه برسد، باید به امتناع و تخطی از آنچه هستیم، و از آن سیاست که میورزیم، خطر کنیم. باید به ره سیاستی شویم که مهرها رویاند از اسباب کین، سیاستی که کینهها را دفن میکند، آتشها را خاموش میسازد، بیگانگی را پیوند برادری میدهد، شکافهای ناشی از اختلاف را پر میکند و میان ملل و دول همبستگی و الفت بهوجود آورد، سیاستی که سیاستش «دیگرخواهی» و «دوستی» است.
این سیاستِ دوستی یا سیاستِ رابطه با دیگران، با خمش «رابطه با خود» ممکن میشود، با بیانی فوکویی، ما در قبال دیگران مسئولیم، نه بدانسبب که دیگران هم در قبال ما مسئول هستند، بلکه از آنرو که ما در قبال خودمان مسئول هستیم، بدانگونه که از کاربرد درست قدرتمان که ضامن اخلاقی و انسانی بودنمان هست، نگهداری میکنیم؛ بنابراین، بیش از آنکه لطفی در حقی دیگران باشد، محبتی به خویشتن است.
به بیان دیگر، «همنشینی و غمخواری برای دیگران» نحوی «همنشینی و غمخواری برای خویشتن» است؛ رابطه با دیگری، نوعی تاخوردگی بر خویشتن است. بیتردید، در تحقق چنین سیاستی، یک شرط لازم: «ویرتو»، که در بیان ماکیاولی، یعنی دلیری و خردمندی و انعطافپذیری اخلاقی قدرت که قدرت را قادر به اتحاد بـا بخـت و کسـب شـرف و افتخـار و نـام بلنـد مـیکند.
انتهای پیام





خداوند همه مریض ها را شفا بدهد