خرید تور تابستان

بازخوانی مصاحبه‌ای قدیمی با همسر مهدی بازرگان

ملک طباطبایی همسر مرحوم مهدی بازرگان ساعت ۷ بامداد یک شنبه ۲۵ آذر ۹۷ درگذشت.

سال ۹۰ سایت تاریخ ایرانی مصاحبه‌ای با ایشان انجام داده بود که در ادامه می‌خوانید:

«در این موقع ۳۴ سال از عمرم می‌گذرد و زنم ملک خانم یک سال و یک ماه است به عقدم درآمده است، در خانه ملکی میرزا عبدالعظیم خان قریب، که نقشه ساختمانش را داده‌ام به اتفاق برادر بزرگم آقای احمد آقا و خانواده گرامی‌اش، بدری خانم با ۷ اولاد سکنی داریم.» مهدی بازرگان این را روز ۱۸ شهریور ۱۳۱۹ نوشت، در سالگرد ازدواجش با خانم ملک طباطبایی، دختر حاج سیدحسین طباطبایی؛ ازدواجی که با استقراض مخارجش تامین شد. حاصل این وصلت پنج فرزند بود به نام‌های زهرا، عبدالعلی، فرشته، فتانه و محمد نوید. فرزندان بازرگان با وجود سال‌های متمادی زندان و مبارزه وی، از توجه و تربیت پدر محروم نماندند چنانکه خانم ملک طباطبایی می‌گوید بازرگان از درون زندان نیز پیگیر تحصیل و تربیت فرزندان بود. در ادامه پاسخ‌های همسر بازرگان به پرسش‌های «تاریخ ایرانی» را می‌خوانید:

*لطفا از آشنایی و ازدواجتان با مرحوم مهندس بازرگان بگوئید. چه شد پسر حاج عباسقلی بازرگان به خواستگاری دختر حاج طباطبایی رفت و این وصلت چگونه سر گرفت؟

ما هیچ‌گونه آشنایی با هم نداشتیم، قبل از ازدواج همدیگر را ندیده بودیم. عنان و اختیار زندگی همه ما در دست و تشخیص مادرم بود و زندگی ما را عملا او اداره می‌کرد. مادرم دقت داشت که مرد متدین و دارای تحصیلاتی را از میان خواستگاران انتخاب کند و خود بدون مشورت با من بسیاری را رد می‌کرد. در شانزده سالگی‌ام، ازدواج خواهرم ـ. که عروس خانواده آیت‌الله میرزا احمد آشتیانی بود- موجب شد که خانواده بازرگان با من آشنایی یافتند و این خواستگاری صورت گرفت.

زندگی با فعالی سیاسی که سال‌ها زندان و فعالیت سیاسی و حزبی و مسوولیت نخست‌وزیری را تجربه کرد و بدعهدی ایام دید و چشید، چه ویژگی‌هایی داشت که در فراق ایشان نوشتید: «همسری را از دست دادم که برایم یک دوست، یک مشوق و یک پدر بود و همه چیزم به حساب می‌آمد… با رفتن او خلاء تحمل‌ناپذیری زندگی‌ام را احاطه کرد.» (مجله ایران فردا، اسفند ۷۳)

آرمان‌گرایی، افکار و عقاید و نیز استحکام شخصیت او به مرور در من که دختری جوان و ناپخته بودم تاثیر مفید و مثبت خود را بخشید. به فکر و عقیده او احترام می‌گذاشتم. البته نبود او و زندان‌های طولانی مدت او مساله ساده‌ای نبود. تحمل فراغ پدر خانواده و بزرگ کردن فرزندان و کنار آمدن با مشکلات آنان بدون حضور او کار سنگینی بود. اما ایمانی که به خداوند داشتم و امیدی که صحبت‌های او در خلال ملاقات‌ها می‌بخشید، سرمایه ادامه زندگی می‌شد.

*سال‌ها دوری مرحوم بازرگان از خانه یا فعالیت‌های سیاسی و اجرایی چگونه بر عمق رابطه‌شان با همسر و فرزندان تاثیر نگذاشت و هر آنچه نقل شده از توجه وافر ایشان به خانواده است؟ چگونه است که مرحوم بازرگان توانست هم مرد سیاست و مبارزه باشد و هم مرد خانواده؟

مکاتبات بازرگان از درون زندان با خانواده هر یک آموزه‌ای مفید بود. در آن زمان ارتباط زندانی سیاسی با خانواده‌اش به کلی منقطع نبود. او حتی گاهی وقت پزشک بچه‌ها را می‌توانست از درون زندان تنظیم کند، حالات و رفتار بچه‌ها و درس و کارنامه‌ها و نمرات را در خلال ملاقات‌ها دائما پیگیری می‌کرد و تلاش داشت تا جای ممکن خلاء وجودی خود را با این پیگیری‌ها جبران کند.

*عبدالعلی بازرگان در خاطرات خود به دفترچه‌ای اشاره کرده که پدرش در آن رشد و تربیت فرزندانش را از دوران طفولیت یادداشت می‌کرد، کلیه حالات و حرکات فرزندانش را زیر نظر داشت تا ریشه‌ها و زمینه‌های شخصیتی هر کدام از آن‌ها را کشف کند. این دفترچه موجود است؟ بازرگان رفتار فرزندانش را تا چه سنی یادداشت می‌کرد و آیا فرزندانش آنگونه که خود خواست در تحصیلات و رفتار و منش مذهبی و اخلاقی و حتی فعالیت‌های سیاسی تربیت شدند و طبق انتظار پدر پیش رفتند یا در احوال شخصیه و سلوک سیاسی و اجتماعی، برای فرزندانش حق انتخاب و اختیار قائل بود؟

بازرگان معمولا حالات و ویژگی‌های بچه‌ها را تا سن ورود به مدرسه یادداشت می‌کرد. پس از رشد فکری و شخصیتی نیز آن‌ها را در انتخاب مسیر زندگی معمولا آزاد می‌گذاشت. او از راهنمایی دریغ نداشت. تحمیل عقیده و فشاری در کار نبود. مهم این بود که به آن‌ها طوری القاء می‌کرد که به آنان اعتماد دارد.

*بازرگان علت و غایت بسیاری از رفتار‌ها و تصمیمات خود را الگوسازی برای فرزندانش می‌داند. این خاطره ایشان بسیار نقل شده که: «دکتر سیاسی رئیس دانشگاه [مرا احضار کرد و گفت: این [نامه‌ای که در اعتراض به کنسرسیوم نوشته شده بود و امضای اساتید دانشگاه را در زیر خود داشت [چه کاری بود که کردید، این نامه اعتراض چه فایده‌ای داشت؟ گفتم: من هم خوب می‌دانم که نتیجه عملی ندارد، اما این کار را کردم فقط برای آنکه بعد‌ها پسرم بزرگ شد نگوید پدرم مرد پفیوز و بی‌غیرتی بود. نگویند نهضت عظیمی، چون ملی کردن نفت برپا شد، بعد کودتایی پیش آمد و تمام آن اقدامات و افتخارات را به باد داد، ولی صدا از هیچ‌کس در‌نیامد.» خانم زهرا بازرگان هم خاطره‌ای مشابه دارد که پدرش در پاسخ به دوستی که اصرار می‌کرد وی دست از این کار‌ها بردارد و به میان خانواده و جامعه‌ای که این همه به او نیازمند است برگردد و با ماندن در «سوراخ زندان» نمی‌تواند کاری را از پیش برد، به پسر و دخترش اشاره کرد و جواب مشابهی داد. علت این الگوسازی چه بود؟ فرزندانش استعاره‌ای بودند از جوانان آن نسل که پدران را ببینند و درس بگیرند یا تکلیفش را صرفا در محدوده خانه و خانواده خود تعریف می‌کرد که اگر همگنانش نیز در همین نهاد به چنین تکلیفی قائل باشند، جامعه رو بسوی تعهدی جمعی و وفاقی همه‌گیر پیش خواهد رفت؟

پاسخ شما در سوالتان مندرج است. بله او در پی الگوسازی برای یک نسل بود. اما آنچه در روحیه بازرگان برجسته بود نوعی ستیز با جبر و استبداد است که در رفتارش حتی از دوران کودکی وجود داشته و در خاطراتش نوشته است که وقتی معلم مدرسه کمک به زلزله‌زدگان را اجباری اعلام می‌کند، او با وجود آنکه اصل عمل را قبول دارد، از ابراز آن به پدرش امتناع می‌کند، زیرا آن را دستوری و اجباری می‌بیند.

*آقای بازرگان روزی که نخست‌وزیری دولت موقت آن هم در چنان شرایط خطیری به ایشان پیشنهاد شد، با شما مشورت کرد؟ شما موافق بودید؟ دوره نخست وزیری ایشان اصولا چه تغییری در زندگی خانوادگی شما ایجاد کرد؟

در این زمینه با من و بچه‌ها مشورتی نکرد و این را کاملا مخفی نگه داشته بود. اما دوران نخست‌وزیری هم دوران بسیار سخت و طاقت‌فرسایی بود، هر چند او غم و نگرانی خود را معمولا در خانه عنوان نمی‌کرد و کوله بارش را بیرون در می‌گذاشت. اما این دوران ۹ ماهه هر روز با بحران‌های عجیب روبرو بود، در این دوره حتی تهدید‌هایی جانی نیز وجود داشت.

*حکایت این گفته بازرگان در سال ۶۴ چیست که «سلام من را به مسعود رجوی و ابریشمچی برسانید و بگویید من همسرم و خانه‌ام را دوست دارم»؟ خاطره‌ای به یاد دارید که چرا ایشان چنین پاسخی دادند؟

گاهی خلاقیت مردم بر حافظه آنان و وقایع تاریخی غلبه دارد. ظاهرا دعوت و وعده‌ای توسط مجاهدین خلق صورت گرفته بود. اصل مطلب درست است، اما پاسخ او بی‌اعتنایی و بی‌توجهی بوده است.

*چه خاطره‌ای از حلالیت‌طلبی شخصیت‌های سیاسی و مسوولین کشور از مهندس بازرگان در روز‌های آخر حیات ایشان به یاد دارید؟ آیا موردی بود که بازگو نشده، ولی ایشان و شما و خانواده‌تان را تحت تاثیر قرار داده باشد؟

خاطره‌ای از آخرین ملاقات سیداحمد خمینی در بیمارستان با مهندس بازرگان وجود دارد که آقای دکتر بنی‌اسدی آن را به تفصیل نوشته‌اند و نیز خاطره‌ای از حلالیت‌طلبی آقای خلخالی وجود دارد. البته ایشان طبع استواری نداشت و ضد و نقیض از ایشان بسیار نقل می‌شود. پس از درگذشت بازرگان خیل بسیار از کسانی که روزی در صفوف انقلابیون جای داشتند و ناسزا‌ها نثار او کرده بودند، اینجا و آنجا با پیک و پیغام اظهار ندامت از تندروی‌ها می‌کردند. این سخن را مکرر از زبان بسیاری شنیدم ـ. و البته گفتن نام آنان شاید درست نباشد ـ. که ما قدر مهندس را نشناختیم یا اینکه در حق او جفا کردیم و به هر حال گفته‌های آنان همواره این شعر عمیق را از دکتر شفیعی کدکنی به یادم می‌آورد:

باید بکشد عذاب تنهایی را / مردی که ز عصر خود فرا‌تر باشد

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا