خرید تور تابستان

خارج نشین – 1

«علی معتمدی»، ستون «خارج نشین» انصاف نیوز، قسمت اول:

توی کافه نزدیک خانه، روی صندلی پایه بلند، پشت پنجره، رو به خیابان نشسته‌ام. باران می‌بارد. گوشی تلفنم را از روی میز بر می‌دارم و شماره آقای شفیعیان، سردبیر انصاف نیوز را توی تلگرام پیدا می‌کنم. دکمه call  را فشار می‌دهم. چند باری زنگ می‌خورد. شاید شش یا هفت بار، یا بیشتر. وصل نمی‌شود. چند ثانیه مکث می‌کنم. دوباره می‌گیرم. این دفعه بعد از چهار پنج باری زنگ خوردن، وصل شده است. «سلاملکم، بفرماییددد، … الووو». صدایی از آن ور خط دارد داد می‌زند. «سلام عرض شد، معتمدی هستمممم.. الو، الووو.. صدا می آددد؟». صدا نمی‌آید. چند ثانیه مکث می‌کنم. گوشی را از روی گوشم بر می‌دارم و تمام قد تماشایش می‌کنم. نوشته «unable to connect». ثانیه صفر می‌شود. ارتباط قطع شده است. ناامید نمی‌شوم. دفعه اولم نیست. دفعه دوم، سوم هم نیست. هشت سال است که این کار را هر روز تمرین کرده‌ام. راهش را خوب بلدم. به آقای شفیعیان پیغام می‌زنم «واتس اپ دارین؟». واتس اپ دارد. شماره‌اش را توی لیست شماره‌هایم کپی می‌کنم. حالا قاعدتاً باید شماره‌اش save شده باشد. قاعده‌ای وجود ندارد. save  نشده است. پیدایش نمی‌کنم. کمی عرق روی پیشانی‌ام نشسته است. گوشم از حرارت گوشی داغ شده است. توی سرم می گویم «چقد گرمههه..». حس کلافگی دارم. گوشی را از روی گوشم جدا می‌کنم. دوباره به آقای شفیعیان پیغام می‌دهم. «متاسفانه پیداتون نمی‌کنم.. میشه شما add کنین؟». چند ثانیه مکث می‌کنم. خبری نمی‌شود. دو دقیقه‌ای می‌گذرد. هنوز خبری نیست. ناگهان پیغام واتس اپ روی صفحه گوشی‌ام ظاهر می‌شود. «سلام..». نفس راحتی می‌کشم. از کافه بیرون می‌زنم.

حالا چهار پنج دقیقه است که تماس روی واتس اپ برقرار شده است. لابلای صداهایی که بریده بریده می‌آید، چیزهایی حدس می‌زنم. «شماا.. چ.. مطلب..، موضو.. ویسین؟». تلاش می‌کنم تا منظورش را متوجه شوم. گوشی را محکم‌تر به گوشم فشار می‌دهم. دهانم را به گوشی می‌چسبانم و داد می‌زنم «یه ستون می خواممم، … ». دارم راه می‌روم. بدون اینکه بدانم کجا می‌روم، از کافه دور می‌شوم. می‌خواهم در بهترین نقطه ممکن ایستاده باشم. نمی‌خواهم ارتباط قطع شود. از خودم می‌پرسم «مشکل کجاس؟ از من یا از آقای شفیعیان؟.. ». صداهای بریده بریده حالا با فاصله می‌آید. حدود دو ثانیه‌ای وقفه وجود دارد. بدون اینکه بخواهیم توی حرف‌های هم می‌پریم. رشته کلام هم را قطع می‌کنیم. «ببخشیدد، بفرمایین.. می گفتین …». تکرار می‌کنم. تکرار می‌کند. بدون اینکه بدانیم نوبت کیست، هر دو باهم مکث می‌کنیم. توی سرم می گویم «جای من بده یا آقای شفیعیان؟..». کمی دورتر از کافه، کنار پیاده رو می‌ایستم. حالا کلمه‌ها کمی واضح‌تر شده است. اما این دفعه صدایم اکووو می‌شود. دارم صدای خودم را می‌شنوم. داد می‌زنم «یه ستون می خوام، یه ستون ثابت.. می خوام از دوری به گم، از این ور آب.. از یک خارج نشین». صدای خودم را می‌شنوم. به خودم بر می‌گردد «… خارج نشین».

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا