حافظ غلام همت چه کسی است؟
فرهاد قنبری، در کانال تلگرامی خود نوشت:
«در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی»
«در نگاه سرشار از زیبایی و نکتهسنجِ هنرمندِ والامقام و بلندطبعی چون خواجه حافظ شیرازی، هر انسانی به چشم نمیآید و طرف باید واجد ویژگی بسیار بارز و خاصی باشد تا حافظ عرض ارادتی به او بنماید.
اگر از معدود مدحهای حافظ دربارهٔ شاهان و وزیران که بابت اقتضای زمانه و برای در اَمانماندن جان و هنرش صورت گرفته را کنار بگذاریم، بلندترین ستایش حافظ از آنِ انسانهای بینیاز است، انسانهای چشم و دل سیری که هیچ چیزِ دنیا آنقدر در نظرشان ارزشمند نیست که برای به دستآوردن آن خمی به ابرو بیاورند.
حافظ فلسفهٔ شبه خیامی دارد و «کیمیایی هستی» را نه در قدرت و شهرت و ثروت بلکه در شادی و شادخواری و بیتوجهی به دنیا میبیند. به عقیدهٔ او کیمیای زندگی که میتواند انسان را از جایگاه گدا [نیازمندی دنیوی] به جایگاه قارون [بی نیازی مادی] بکشاند در فهمیدن همین مسئلهٔ ساده است:
«هنگام تنگدستی، در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»
حافظ خود را «غلام همت آنی» میداند که از هر چیزی که میتواند رنگ تعلق بگیرد، آزاد است.
«غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»
رنگ تعلق نپذیرفتن در دنیا شاید در زبان و کلام چیز سادهای به نظر برسد اما تاریخ بهندرت انسانهایی را به خود میبیند که از هر چیزی که رنگ تعلق بپذیرد آزادند و سبکبال و رها و «ز غوغای جهان فارغ»، ایام را سپری میکنند.
آزاد بودن از هر چیزی که رنگ تعلق میگیرد یعنی اینکه اگر انسان به آنی در سیل و زلزله و جنگ یا توسط راهزنان تمام داراییاش به غارت رفت یک آه بر زبان نیاورد. آزادبودن از هر چیزی که رنگ تعلق میگیرد، یعنی آنکه انسان حتی به قدر ارزنی به زرق و برق دنیا و لذتها و جذابیتهای فراوانش دلبستگی نداشته باشد.
آزادبودن از هر رنگ تعلق یعنی بایزید بسطامی که وقتی شوق عبادت نمییابد، میگوید: «بنگرید تا هیچ در خانه معلوم هست؟
بنگریستند. نیمخوشه انگور دیدند. گفت: ببرید و به کسی دهید که خانهٔ ما خانهٔ بقالان نیست».
آزاد بودن از هر رنگ تعلق که حافظ خود را غلام همت آن میداند، کار هر کسی نیست و مردانی از جنس بایزید و مولوی و خرقانی و ابوسعید میطلبد.»
انتهای پیام