محمد باهری؛ دبیرکل رستاخیز، وزیر دادگستری نوار اول
تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد نوشت:
س- جناب آقای دکتر باهری میل دارید از کجا شروع بکنیم خاطرات سیاسیتان را؟
ج- بنده خیلی از این تصمیمی که دانشگاه هاروارد گرفته و جنابعالی هم لابد مشوقشان بودید خیلی خوشوقتم ـ برای اینکه تاریخ واقعی ایران ـ یعنی تاریخ واقعی هر جامعه از خلال سرگذشت ناظران و آکتورهای سیاسی مشخص میشود. بنده هم در طول حیات خودم هم ناظر بودم هم فعال بودم و میتوانم که یک Contribution از طریق بیان مشاهداتم و خاطراتم در تنظیم تاریخ ایران داشته باشم و از این بابت خوشوقتم که این اقدام شروع شده و از جنابعالی خیلی تشکر میکنم. بنده فکر میکنم که از آن روزی که به کار سیاست وارد شدم در شکل یک فعالی یک عنصر ـ یک سلول فعال کوچکی مشاهدات خودم و اقدامات خودم و فعالیتهای خودم و خاطرات خودم را بیان بکنم شاید بیشتر بتوانم در تهیۀ تاریخ آینده ایران مشارکت داشته باشم. بنده از دوران تحصیل به مسائل سیاسی و به فعالیت سیاسی علاقه داشتم. تحصیلات متوسطه و عالی بنده در دورۀ رضاشاه بود. در آن دوره برخورد با یک موومان سیاسی نکردم بنابراین هیچکار سیاسی نداشتم. مشاهدات و ملاحظاتم در آن دوره شاید یک مشاهدات و ملاحظات عمیق و قابل توجهی نباشد بنابراین از این لحاظ هم ازش صرفنظر میکنم. اما بعد از اینکه رضاشاه ایران را ترک کرد یعنی مجبورش کردند ترک بکند خب عرصههایی برای فعالیت سیاسی جلوی جامعه ایران و افراد جامعه ایران باز شد. از جمله جلو بنده. اولین عرصهای که باز شد حزب توده بود. ولیکن بنده بلافاصله مثل بسیاری از جوانها در آن دوره به صفوف حزب توده در ابتدای تشکیلش نپیوستم. درحالیکه تنها صحنهای بود که ظاهراً جذب میکرد افرادی را که عاشق و علاقهمند به فعالیت سیاسی و مشارکت در زندگی و امور سیاسی بودند. معذالک بنده احتیاط میکردم. احتیاطم از این بابت بود که غالب مؤسیسن و آنهایی که بنیادگذار این حزب بودند از مشهورترین و معروفین کمونیستهای آن زمان بودند و من میترسیدم که در زیر عنوان حزب توده واقعاً یک حزب کمونیست در شرف تشکیل باشد این است که احتیاط میکردم. ولی رفتهرفته با اشاعۀ شعارهایی که مربوط میشود و مطلوب میشود برای هر جامعۀ دموکراتیک و هر جامعهای که در حال ترقی و رشد باشد. شعارهایی که داده میشد مطلوب بود برای همۀ افراد و خب مرا هم جذب کرد بیشتر. این است که احتیاط را کنار گذاشتم و وارد حزب شدم ـ اواخر 45 بود یا اوایل 46. البته این را هم باید بهتان بگویم که در مقابل این صحنۀ سیاسی صحنۀ دیگری هم وجود نداشت که صحنۀ سالم دیگری برای فعالیت سیاسی وجود نداشت. بلافاصله در مقابل این صحنه یک موومانهای دیگری ظاهر شد اما این موومانها واقعاً موومانهایی بودند برای دستهبندی ـ برای بیزینس و برای مقامجوئی برای موقعیتجویی ـ یک صحنههایی که حقیقتاً عرصۀ مشارکت جوانها و مردم برای کارهای اجتماعی باشد نبود. این لازم است که اشاره بکنم که صحنهای که مقابل حزب توده بود آنموقع صحنۀ حزب اراده ملی بود.
س- مال سیدضیا.
ج- بله ـ و لازم است که یادآوری بکنم افرادیکه این صحنه را میساختند و در این صحنه کار میکردند از چه قبیل بودند و هدف اصلیشان حفظ منافع خودشان بود و منافع بیزنسشان ـ منافع غیرمشروعشان ـ منافع موقعیت و مقامشان بود. این است که آن صحنهها برای جوانانی که ابتدای زندگیشان بود ـ ابتدای زندگی سیاسیشان بود و ایدهآلیست بودند این صحنهها صحنههای جالبی نبود. این است که صحنۀ حزب توده یک جاذبهای داشت برای اشخاصی که میخواستند کار سیاسی بکنند. خصوصاً که آن شعارهایش آزادی بود ـ شعارهایش نان برای همه بود فرهنگ برای همه ـ مسکن برای همه بود ـ و این شعارهایی بود که طبایع متجدد و مترقی و آزادیخواه قبولشان میکردند. البته خب باید بهتان عرض بکنم که توی این شعارها و مخصوصاً تاکتیکی که در استفاده از این شعارها در صحنۀ سیاسی عمومی مملکت و در صحنۀ سیاسی مجلس به کار میرفت یک طرفداری خاصی از سیاست شوروی و در آنموقع مخصوصاً یک دشمنی خاصی نسبت به سیاست انگلستان هم بود. خلاصه توجیه میشد که دورۀ گذشته یعنی دورهای که رضاشاه سلطنت میکرد دورۀ اختناق و دورۀ عقبماندگی و دورۀ ارتجاع بود که از طرف امپریالیسم انگلستان هم تقویت میشد. و عجیب است که در آنموقع با وجودی که یکی دو سه سال بیشتر از رفتن رضاشاه نمیگذشت کسی از نمایندگان آن دوره وجود نداشت که بیاید دفاع بکند از آن اوضاع. دورۀ رضاشاه البته دورۀ آزادی عمومی نبود. اما یقیناً دورۀ ارتجاع هم نبود ـ اما یقیناً دورۀ عقبماندگی هم نبود. دورۀ رضاشاه یک برکت خیلی بزرگی داشت دورۀ امنیت بود. نمیخواهم حالا از دورۀ رضاشاه دفاع کنم و در مقام آنالیز آن دوره نیستم. حرفهایی هم دارم که ـ کرتکهایی هم دارم راجع به آن دوره ـ اما مسلماً آن دوره دورهای بود که یک برکتی داشت که هیچکس نمیتواند منکرش بشود و این برکت عبارت بود از امنیت. امنیت آن دوره به وجود آمد. البته رضاشاه هدایت میکرد نیرویی که این امنیت را به وجود آورد ولی بههرحال نیرویی که امنیت را به وجود آورد نیروی مردمی بود ـ انسانها بودند که با رضاشاه همکاری کرده بودند و این امنیت را به وجود آوردند. از میان انسانها هیچکس نبود که از این دستآورد خیلی مهم دفاع کند.
س- سرکار یک وقتی اگر عللش را هم بفرمایید جالب است که چرا این افراد دفاع نمیکردند؟
ج- والله مثل الان.
س- خب همین ـ به همین دلیل
ج- الان هم همینطور است ـ شما ملاحظه کنید دورۀ گذشته دورهای که با انقلاب ایران خاتمه پیدا کرده و منقرض شده در این دوره هم کارهای خوب خیلی زیاد شده. فرهنگ ما چقدر توسعه پیدا کرده ـ مملکت ما از نظر اقتصادی ـ از نظر صنعتی ـ از نظر کشاورزی حتی که همه عیب بهش میگرفتند چقدر بسط پیدا کرده. ولی حتی عواملی که در این توسعه و بسط شرکت داشتند مثل اینکه امروز برایشان ننگ است که از این همه پیشرفت دفاع کنند. و من هرجا که مینشینم به این دوستان و رفقا میگویم ما یک جبههای تشکیل بدهیم و غرضی هم نداشته باشیم غیر از اینکه دفاع کنیم از دستآوردهایی که دورۀ گذشته برای آینده به میراث گذاشته بود و اگر از بین نمیبردند برایشان یک ثروتی بود. ولی اصلاً مثل اینکه میترسند. و حتی بعضیها در عین حالی که در آن دوره مشارکت داشتند و فعالانه هم مشارکت داشتند امروز دارند همهچیز را منکر میشوند و خودشان را اساساً مثل اینکه وصلۀ نابجای آن دوره میدانند مثل اینکه خودشان را میخواهند بچسبانند به دورۀ بعد و دورۀ انقلاب. این دوره هم حالا میرسیم به وضع حاضر بعداً صحبت خواهیم کرد. اما در آن دوره هم وقتی که حزب توده به وجود آمد کسی از آن برکت امنیت صحبت نمیکرد غیرقابل تردید بود برکت امنیت بود. برکت امنیتی که در آن دوره به وجود آمد کسی نمیتوانست ازش دفاع بکند و مبلّغین حزب توده که البته تحت تأثیر سیاست تبلیغاتی روسها قرار داشتند به شدت از دورۀ سابق انتقاد میکردند و امپریالیسم انگلستان را هم مسئول میدانستند و میگفتند که هیئت حاکمۀ گذشته تحت حمایت امپریالیسم انگلستان این وضع عقبافتادگی و عقبماندگی و ارتجاعی را برای ایران به وجود آوردهاند و ایران را حفظ کردهاند و کسی هم نبود که دفاع کند از این قضیه. این است که همۀ جوانها ـ خیلی از جوانها ـ غالب از اشخاصی که در دورۀ گذشته فعال بودند توی آن صحنه آن روز با حزب توده همکاری میکردند. بنده هم تحت تأثیر آن علاقۀ باطنیام که میل داشتم در کارهای سیاسی فعالیت بکنم بالاخره بعد از یک چندی تردید به صفوف حزب توده پیوستم.
س- در تهران یا در شیراز؟
ج- در شیراز ـ و البته آنجا تبلیغات بر علیه انگلستان با مذاق ماها جنوبیها بیشتر سازگار بود. برای اینکه انگلستان در ایران از جنوب بیشتر نفوذ داشت ـ پلیس جنوب در شیراز تشکیل شده بود. عرض کنم که…
س- مثل اینکه قبل از این تاریخ 45ـ46 هم حزب توده با احتیاط در مورد تأسیس شعبه در جنوب اقدام میکرد و در همین اوایل بود که دیگه به اصطلاح….
ج- بله ـ وقتی که یک گروهی که بنده یکی از افرادش بودم پیدا کرد برای همکاری ـ بنده بودم و رسول پرویزی و فریدون تولّلی و جعفر ابطحی و یک عده دیگر از دوستان همسن ما که حاضر شدیم باهاشان همکاری بکنیم آمدند و تشکیلات کمیتۀ ایالتی آنجا را هم درست کردند.
س- کیها میآمدند؟ همه سران میآمدند یا یک افراد خاصی میآمد؟ اسکندری میآمد یا کشاورز یا….؟
ج- وقتی که حزب توده را آمدند درست کردند در شیراز ـ خاطرم هست دکتر رادمنش بود آمد عرض کنم که… و دکتر عابدی بود آمد ـ انجوی آنموقع توی حزب توده بود انجوی که بعداً توی رادیو هم اخیراً کار میکرد او بود آمد ـ ملکی بود آمد ـ عرض کنم که اینها بودند آمدند. ما بلافاصله پرداختیم به تشکیلات حزب و حزب را در شیراز توسعه دادن و وسعت خیلی زیادی پیدا کرد و خیلی زود ما توانستیم شعارهای حزب توده را در داخل فارس و تمام فارس منتشر کنیم. بهطوریکه ظرف دو سه ماه ما یک قدرت بزرگ سیاسی منحصر در فارس شدیم. اینموقع مصادف بود با ایامی که پیشهوری در آذربایجان ظهور کرده بود. مسئلۀ آذربایجان ما را وادار به تردید در بستگی و پیوستگیمان به حزب توده نکرد. به دلیل اینکه مسئله را اینطور وانمود کرده بودند که یک قیامی است آذربایجان برای آزادی ایران از دست استعمار و امپریالیسم ـ و مطالب برای ما روشن نبود ـ اخبار نمیرسید ـ روزنامه هم نمیرسید. ولی در همین موقع یک پیشآمدهایی در همین ایام ـ پیشآمدهایی شد که بنده را دچار شک و تردید کرد. البته همۀ این چیزها پنج شش ماه بیشتر طول نکشید ـ ورود بنده در حزب توده و خروجم که برایتان شرح خواهم داد بیش از پنج شش ماه طول نکشید. حوادثی که در اینموقع ما باهاش مواجه شدیم و بنده را وادار به تأمل کرد مسئلۀ آمدن کافتارادزه بود به ایران و تقاضای امتیاز نفت شمال را کردن. البته ما از حزب توده متوقع نبودیم که یک رژیم کمونیستی برای ایران تحفه داشته باشد و برقرار کند. اما وقتی که حزب کمونیست را یعنی مسلک کمونیسم و مرام کمونیسم را به نام یک مرامی که مخالف استعمار و استثمار است معرفی میکردند ما مترصد بودیم که دولت شوروی که یک دولت ضد استثمار و مبارزه با استثمار است دیگر در صدد استثمار نباشد. وقتی که طرح قرارداد نفت شمال مطرح شد ـ بنده…
س- این برای بار دوم بود که مطرح شد البته ـ کافتارادزه سال 44 دوره ساعد یک دفعه آمده بود و حالا لابد آن دورهای بوده که قوامالسلطنه…
ج- بله ـ بنده این مطلب را با اولیای حزب مخصوصاً شاید همین آقای احسان طبری بود. مطرح کردم که آقا این چه شکلی پیدا میکند ـ شوروی میآید در ایران یک شرکت نفت مشترک ایران و شوروی درست بکند. بالاخره این نفتی که استخراج میشود این علاوه بر مخارج بهرهبرداریاش یک مقداری منافع خواهد داشت ـ این منافع مربوط است یکمقداری به دسترنج کارگران ایرانی ـ این منافع دسترنج کارگران ایرانی را شورویها چطور میبرند اگر استثمار نمیخواهند بکنند چطور می برند. جواب خیلی صریحی آقای طبری نتوانست بدهد. باز در همین موقع مسائل دیگری پیشآمد کرد موضوع عنوان کردن اینکه ایران حریم امنیت است برای شوروی. من در یک جلسه بود عنوان کردم گفتم من نمیفهمم یعنی چه؟ حریم البته در حقوق مدنی یعنی یک فضایی که مالک دارد اما مالکیتش محدود است به منافع مجاور است. وقتی که خانۀ من حریم است برای خانه مجاور یعنی من تصرفاتی نمیتوانم در این خانهام بکنم که مخالف منافع خانه همسایه است. پس بنابراین مالکیت من محدود است. اگر قرار باشد ما حریم امنیت شوروی باشیم و این را شما دارید قبول میکنید این را به حاکمیت ما شما صدمه میزنید لطمه میزنید یعنی ما حاکمیت کاملمان را قبول نداریم. یک خندهای کردند که آقا در عالم باید ما بدانیم وقتی که بلوکه وجود دارد بایستی مرکز این بلوک امنیت داشته باشد. حرفهای خیلی ـ که بههیچوجه نه فقط مرا قانع نکرد بلکه تردیدم را بیشتر کرد. تا ابتدای سال 46 بود مثل اینکه فتنه جنوب شروع شد.
س- پاییز 46
ج- نه از شهریور شروع شد ـ بله شاید مثلاً مرداد شروع شد. مرداد شروع شد و پستهای ژاندارمری را ایلات خلع سلاح کردند.
س- قشقاییها؟
ج- قشقاییها بودند بله ـ قشقاییها بودند. نمیدانم من واقعیت این ماجرا را اصلاً نمیدانم چی بود. یک کار سرخود بود ـ با توافق سیاست خارجی بود
س- اسم اون آقای (؟؟؟) را میآورند ـ آقای رشیدیان را میآورند توی….
ج- من هیچ نمیدانم. برای خاطر اینکه خاطرم هست در بعضی از آثار شاه به این چیزی که اسمش را گذاشتند نهضت با نظر بدی نگاه میکرد ـ اصلاً او بهعنوان یک خیانت حتی این را اگر حافظهام درست کفایت بکند ـ بهعنوان یک خیانت تلقیاش میکرد شاه. بههرحال خب حمله این یورش به شهر شیراز هدف اولیشان ما بودیم ـ تودهایها بودند. که ما فرار کردیم و آمدیم تهران. بنده آنجا این قدم آخر بود که دیگه برداشتم در همکاریم با حزب توده. رفتیم در جلسهای بود البته جلسه رسمی کمیته نبود اما افراد کمیته بودند ـ ایرج اسکندری بود ـ الموتی بود ـ شاید امیرخیزی هم بود ـ این سه نفر بودندشان در این جلسه آنچه که من خاطرم هست من بودم و رسول پرویزی بود. یادم نیست فریدون توللّی بود یا نبود. شاید فریدون توللّی نبود قبلاً رفته بود. همین هم چیزهایی که بین ما و این اشخاص رد و بدل شده بود مثل اینکه با فریدون توللّی هم ردوبدل شده بود. رفتم آنجا و صحبت بکنیم که تکلیف چی میشود؟ چه باید بکنیم؟ با این وضعی که در فارس پیش آمده. اینها شدیداً به ما اعتراض کردند که شما چرا اینهمه تند در جنوب رفتید و چرا خلاصهاش این اندازه فعالیتتان توسعه داشت. مکالمات ما خلاصه نتیجهاش این شد که آقایون ما را مورد مؤاخذه قرار میدادند که چرا صمیمانه و مخلصانه زیر شعارهای حزب توده در فارس کار کردیم و به ما فهماندند که شما فقط یک مترسک هستید برای اغراض کلی حزب در تمام ایران. و ضمناً توی همین صحبتها هم نشان دادند که خودشان هم مترسکی هستند برای اغراض شوروی در دنیا. این مکالمات شاید یکساعت یکساعت و نیم طول کشید و از در دفتر کمیته که آمدیم بیرون بنده به دوستم آقای پرویزی گفتم من دیگر نیستم ـ من دیگر شما مرا عضو حزب توده قبول نکنید برای خاطر اینکه مدتی بود داشتم تحمل میکردم ـ مدتی بود داشتم تفکر میکردم و تردید میکردم ولی دیگر امروز به طور قطع بریدم با اینها.
س- شما خودتان عضو کمیته ایالتی بودید؟
ج- من عضو کمیته ایالتی بودم ـ مسئول شورای دهقانان بودم ـ خیلی مسئولیتها داشتم و همانموقع تصمیم گرفتم که بروم اروپا و تحصیلات حقوقم را تکمیل کنم.
س- علاقهای به بهاصطلاح ملحق شدن به آن انشعاب خلیل ملکی نداشتید؟
ج- نخیر. برای خاطر اینکه ملکی فکر میکرد که رهبری حزب توده بد است ولیکن شعارهایش بستگیهایش اشکالی ندارد و فکر میکرد رهبری حزب توده در گذشته خوب نبوده و به همین جهت مواجه با شکست شدند. این است که فکر کرد ـ خودش هم عضو کمیته مرکزی نبود خلیل ملکی عضو کمیسیون تفتیش بود. ملکی آمد انشعاب کرد بعضی از دوستان ما هم پیوستند باهاش ولی بنده نه نپیوستم. و اینها فکر میکردند که روسها سایرین را ول میکنند و اینها را میگیرند. روسها سایرین را ول نکردند و اینها را هم نگرفتند. صدای اینها که بلند شد شب رادیو مسکو ـ رادیویی که بههرحال پیام شوروی را برای حزب توده میداد اینها را محکوم کرد و سابقیها را تأیید کردند. و همیشه وضع شوروی بعد از این هم در همۀ موارد همینطور بوده. هیچوقت یک جریان رویزیونیست را هرچند در این رویزیون صلاحی باشد و مصلحت مردم باشد و راه صحیح باشد هیچوقت تأیید نکرده ـ راههای اصلی همان ـ ریشههای اصلی را که پیوندهای اصلی را باهاشان داشتند آنها را تقویت کردند من هیچوقت ندیدم. در اینجا هم همان کار را کردند. همان کمیته و همان تشکیلات را تقویت و تأیید کردند و خلیل ملکی را هم محکوم کردند. خلیل ملکی و خیلی عرض کنم که بهاصطلاح خودش را باخته تلقی کرد برای اینکه فکر میکرد اینکار موجب میشود که روسها تقویتش بکنند ولی درست نشد. بههرحال من از حزب توده آمدم بیرون و رفتم شیراز چون وکالت عدلیه میکردم برگشتم شیراز و کارهایم را سر و صورت دادم چون وکالت عدلیه میکردم پروندههایم را تنظیم کردم ـ تمام کردم.
س- دانشگاه تهران رفته بودید شما؟
ج- من لیسانسیه حقوق دانشگاه تهران بودم. شاگرد اول سال 1320 بودم در دانشکدۀ حقوق تهران. عرض کنم که سال بعد یعنی برای ماه مرداد بود ـ مرداد سال بعد آمدم تهران و برای تهیۀ پاسپورت بود که چند ماهی هم پاسپورت طول کشید و بههرحال بنده نوامبر سال 47 آمدم پاریس. بنده از نوامبر 47 پاریس بودم تا فوریه 1954 و در این هفت سال ـ هفت سال کمتر البته همهاش درس میخواندم و مطالعه میکردم. دکترای دولتی حقوق گرفتم در عرض کنم مؤسسۀ جرمشناسی کار کردم. مؤسسۀ روابط بینالملل کار کردم ـ سیانس پولیتیک گرفتم ـ فلسفه خواندم ـ خلاصه همهاش درس میخواندم. در آنموقع از طرف تودهایها هم باز مجدداً خیلی به من مراجعه شد همه را رد کردم گفتم من دیگر اصلاً با حزب توده کاری ندارم ـ شما بدانید که من هیچ پیوندی نخواهم داشت با حزب توده ـ برای اینکه حزب توده دیگر برای من شناخته شده است ـ همان شش ماه برای بنده کافی بود. فقط عرض کنم که خاطرم میآید در دعوای نفت که مصدق داشت در پاریس یک Association به نام Association des etudiantsهم تشکیل شده بود. این Association دوتا جبهه داشت یک جبهه مصدقیها بودند ـ ناسیونالیستها (؟؟؟) یک جبههاش هم جبهۀ تودهایها بودند. تودهایها هم هنوز درشان انشعاب به وجود نیامده بود. چینی عرض کنم کوبائی ـ این انشعاباتی که الان ملاحظه میکنید هنوز به وجود نیامده بود ـ تودهایها یکپارچه بودند. در مقابلشان فقط مصدقیها بودند. خب مبارزه میکردند با همدیگر در داخل Association. بنده در همین سالهای اخیر ـ همان سالهایی که مصدق مبارزه داشت شنیدم که از طرف Association میخواهد یک تلگرافی بشود به مصدق که در مبارزۀ ملت ایران با انگلیسها ما حاضر هستیم که از پول آن شهریهای که دریافت میکنیم صرفنظر کنیم برای خاطر اینکه دولت ایران الان گرفتار تهیه و مضیقه ارزی است و…منظورم از شهریه این نبود که دولت مجانی پول میداد ـ دولت فقط ارز را با قیمت دولتی به محصلین میفروخت. خاطرم هست آنموقع لیره سیزده تومان بود و به هر محصلی در ماه چهل لیره میدادند. لیره در بازار آزاد آنوقت رسیده بود به بیست و هفت تومان ـ بیستوهشت تومان بنابراین محصل برایش خیلی مشکل بود ـ با همان چهل لیره قناعت بکند و لیره را هم بخرد سی تومان مثلاً ـ بیستوهشت تومان ـ بیست و نه تومان به جای اینکه لیره را بخرد سیزده تومان. برای من مخصوصاً این مطلب قابل تحمل نبود من نمیتوانستم واقعاً لیرۀ سیزده تومان بخرم. این بود که تصمیم گرفتم بروم در جلسۀ عمومی Association و مطلب را صادقانه برای همه بگویم و آنها را منصرف بکنم از یک تلگراف دستهجمعی بلکه بهشان حالی کنم هرکسی که میتواند در این مبارزه شرکت کند شخصاً به اولیائش سفارش بکند که ارز نگیرند از دولت. تلگراف کردن که کمکی نمیکند بلکه عملاً منصرف شدن از گرفتن ارز مهم است و مفید است و یک کمکی است به دولت. برای آن کسانی که درس نمیخواندند ـ خیلیها درس نمیخواندند ـ کسی که درس نمیخواند ول بکند برود ایران چرا بماند اینجا به نام محصل ارز بگیرد.
س- توی آن جلسات از کسانی که بعداً سر کار آمدند کسانی بودند ـ کسانی که بعداً توی دولت بودند؟
ج- بله. یکی از اشخاصی را که میشناختم و طرفدار آن جبهه بود دکتر هدایتی بود. دکتر هادی هدایتی بود. دکتر هدایتی که سابقاً وزیر آموزش بود آنموقع از ناسیونالیست ها و از مصدقی های خیلی سرسخت بود ـ کسی که به نظرم میآید الان همین بود ـ خیلیها بودند آنموقع. دکتر مجیدی هم آنموقع بود اما من نمیدانم دکتر مجیدی در آن جلسه شرکت داشت یا نه. دکتر نهاوندی مثلاً بود نمیدانم آنموقع توی جلسه شرکت داشت یا نه برای خاطر اینکه من هیچ معاشرت نمیکردم. بنده خارج از پاریس زندگی میکردم ـ ایزوله بودم غیر از رفتن به کتابخانه و از کتابخانه برگشتن به خانه هیچ کاری نداشتم هیچ معاشرت نداشتم واقعاً نمیدانستم. بنده رفتم در آن جلسه و خیلی شلوغ بود در یکی از سالنهای Salle géographique مثل اینکه در آنجا شرکت کردم و وقتی مطلب مطرح شد اجازه خواستم. اگر اشتباه نکنم این آقای دکتر مهدی بهار هم آنموقع بود توی آن جلسه. بنده اجازه خواستم و رفتم آنجا و البته از علاقۀ جوانها و محصلین در این مبارزهای که ملت با خارجی دارد برای استیفای حقوقش تجلیل کردم. اما گفتم بایستی این فداکاری در حد توانایی هر کسی باشد. کسانی هستند که اساساً این پول برایشان فایده ندارد که میگیرند اینجا ماندهاند برای چی ـ اینها بروند بیرون. یک کسانی هستند که امکان دارند ارز آزاد ـ یا اینکه اینجا موجودی دارند ـ کسب دارند کار دارند اینها هم نگیرند. اما یک عدهای هستند که نمیتوانند. درس میخوانند و درس خواندن هم کار خوبی است برای مملکت هم مفید است یک سرمایهای است و اینها نمیتوانند ـ استطاعت اینکه بتوانند ارز آزاد بخرند ـ صرفنظر کنند از این پول این استطاعت را ندارند و بنابراین شما یک تلگراف کلی خواهش میکنم نکنید که همه اینکار را بکنند ـ همه کس استطاعت این Sacrifice را ندارند. از جمله آدمهایی که استطاعت این Sacrifice را ندارند من هستم و هیچ ننگی هم ندارم از اینکه عنوانش بکنم میگویم من استطاعت این Sacrifice را ندارم بنابراین تسلیم این Sacrifice هم نیستم و اگر شما بخواهید تلگرافی بکنید که از طرف دیگر از اشخاصی که من هستم باشد من اعلام میکنم که قبول ندارم این حرف را. این Intervention من مؤثر شد و تلگراف را در شکل کلی نکردند ـ بعداً در یک شکل دیگری به یک ترتیب دیگری این اقدام را کردند. بههرحال این مطلب موجب شد که… آهان در آنموقع تودهایها هم موافق با این مبارزه نبودند. کارشکنی میخواستند برای مصدق بکنند بنابراین اینطور کارها هم تودهایها خوششان نمیآمد. بنابراین Intervention من که صرفاً مبتنی بود به نفع شخصی خودم و مصلحت شخصی خودم اینها خیلی خوشحال شدند. من هم هیچ آگاه نبودم. بعد از آن جلسه سراغ خانۀ ما را گرفتند و چندتایشان آمدند پیش من که آقا شما گوشه گرفتید و شما میتوانید مفید باشید و مؤثر باشید و جلسه… گفتم والله من اصلاً بههیچوجه نمیدانستم که این مطلب به مذاق شما سازگار است. اصلاً از جبههگیری داخلی Association اطلاع نداشتم والا اگر اطلاع داشتم شاید در این شکل اقدام نمیکردم برای اینکه نمیخواستم عمل من تعبیر بشود و شما بدانید بههیچوجه من حاضر به همکاری با حزب توده نیستم. من از سال 1946 با حزب توده قطع کردم و من دیگر عضو حزب توده نیستم ولی شما… و یکوقت هم ممکن است روبهرویتان هم قرار بگیرم این را هم بهتان بگویم ـ یکوقتی چون من حالا اینجا درس میخوانم و معنی ندارد در کار سیاست دخالت کنم ولی برگردم ایران باز علاقه دارم به کارهای سیاسی و ممکن است روبهرویتان قرار بگیرم بنابراین روی من حساب نکنید و بروید. خب بنده دیگه چند ماه دیگر هم در فرانسه ماندم و دیپلمههایم را گرفتم و تزم را پلیکپی کردم و به کتابخانهها دادم و حقیقتش این است که میل هم داشتم بمانم برای اینکه داشتم سوسیولوژی میخواندم ولی دیگر نمیتوانستم بمانم. از نظر مالی و ملاحظات خانوادگی. این بود که بلند شدم آمدم ایران.
س- چه سالی میشود؟
ج- بنده به سال ایرانی اواخر سال 1332 و به سال فرنگی 1954 ـ بنده فوریه 54 ـ دوم سوم فوریه 54 که هوا هم خیلی سرد است از پاریس حرکت کردم با قطار آمدم مارسی و از مارسی هم با کشتی آمدم بیروت و از بیروت هم با اتوبوس آمدم تهران. بله مثل اینکه پانزدهم شانزدهم اسفند بود رسیدم تهران. خب تهران که رسیدم آنجا من مشتاق کار سیاسی و مشارکت در کارها. سه آلترناتیو مقابل من بود. یکی رفتن ـ تسلیم فعالیت زیرزمینی شدن با حزب توده بود. یک آلترناتیو دیگر هم عرض کنم که همکاری با الِمانهای طرفدار مصدق بود. یک آلترناتیو دیگر هم این بود که همکاری با دستگاه کنم.
س- با مصدقیها آشنایی قبلی داشتید یعنی ارتباطی بود که بشود گسترشش داد؟
ج- چرا، بله. به نام فعالیت سیاسی نه، ولیکن دکتر شایگان معلم من بود و از آدمهایی بود که خیلی به من علاقه داشت. دکتر شایگان…
س- زندان نبود هنوز آنموقع؟
ج- نخیر، آنموقع نبود هنوز زندان بعداً زندانی شد. یا شاید دستگیر بود نمیدانم ولی بههرحال سنجابی بود شایگان بود ـ و کسان دیگر هم بودند. نمیدانم خاطرم نیست شایگان آنموقع دستگیر نبود برای خاطر اینکه من شایگان را هم دیدمش قبل از اینکه ـ منتها در خانهاش پلیس بود ولی من شایگان را دیدم به مناسبت یک کار وکالتی دیدمش چند ماه بعدش. چون زندان بود آزاد شد باز از دو مرتبه گرفته بودندش. بنده… راجع به شایگان میگفتم. شایگان معلم من بود وقتی که من دانشکده حقوق میخواندم رئیس دانشکدۀ حقوق بود و در کارنامۀ من متأسفانه جزو چیزهایی که غارت شده و رفته ـ یک چیزی نوشته. نوشته که بزرگترین افتخار یک دانشکده این است که بتواند هر سال یک نفر یا دو نفر مثل فلانی تحویل جامعه بدهد ـ این را با امضای خودش نوشته توی کارنامهام. بله، خیلی معذرت میخواهم خاطراتم را میگویم والا آدم از خودش تعریف کردن خیلی مطلوب نیست ـ امیدوارم آدمهایی هم که این حرفها را میشنوند از این بابت بر من خرده نگیرند ـ جای خردهگیری زیاد است اما لااقل از این بابت که مرا بهعنوان یک آدمی که لاف میزند تلقی نکنند. بههرحال ـ عرض کنم که بنده با حزب توده که بههیچوجه حاضر نبودم همکاری بکنم به آن دلیلی که بیان کردم. اما با دارودستۀ مصدق هم بههیچوجه حاضر نبودم همکاری بکنم.
س- چرا؟
ج- آهان ـ برای خاطر اینکه من مصدق را بهعنوان یک آدمی که در مسائل مملکتی مسئولیت را در درجۀ اول به عهده بگیرد در مقابل مردم نشناختمش ـ خب البته انگلیسها مسلط بودند بر منابع نفتی ما و میبردند و میخوردند. قیام کردن بر علیه انگلیسها برای اینکه حقوق ملت ایران را بتوانند استیفا بکنند بسیار خوب بود اما تا کجا؟ تا آنجایی که پدر مردم را دربیاورند؟ ما باید میدانستیم یعنی مصدق که حتماً میدانست که ملت ایران توانایی استخراج ـ تصفیه و مخصوصاً تجارت نفت را ندارد. یک مطلب کومپلیکهایی است. احتیاج به متخصص داشتیم ـ احتیاج به Administrator داشتیم احتیاج به تکیهگاههای بازار داشتیم ـ احتیاج به وسیلۀ نقلیه ـ هیچکدام از این وسیلهها را نداشتیم. ایشان بههیچوجه توجه به… حالا حقیقت قضیه آیا منافع یک دستهجات دیگری مطرح بود و مدافع منافع دستهجات دیگری بود بر علیه منافع… اصلاً من آنها را نمیدانم ـ نقل میکنم. کسانی که دشمن مصدق هستند طور دیگری صحبت میکنند. اما من این اندازه میتوانم بگویم که عملیات مصدق تا این حد که به کلی ملت ایران را داشت از یکی از منابع زندگی عادی خودش محروم میکرد در همانموقع این حکایت از این میکرد که خودش را مسئول در مقابل سرنوشت ملت ایران نمیدانست. انسان برای اینکه بدنام نشود و از زیر بار مسئولیت در برود این آدم آدم خوبی نیست. انسان اگر مسئولیت را قبول بکند بایستی تن به بدنامیاش هم بدهد. خب البته میترسید اگر یک قراردادی ببندد بالاخره و تا یک حدودی برای خارجیها هم منافعی قائل بشود برای اینکه بتواند بیشتر منافع ایران را تأمین بکند این فکر میکرد که مردم ایران متهمش میکنند. بکنند ـ بکنند هیچ اشکالی ندارد ـ تو اگر خودت را مسئول میدانی در مقابل مردم بگذار مردم تو را متهم بکنند ـ بگذار مردم بهت بد بگویند تو کارت را انجام بده مگر تو آمدهای با دلخوش کردن مردم حکومت بکنی… تو آمدهای برای آسایش مردم حکومت بکنی ـ حالا مردم توجه نکنند ـ اشکال ندارد. من از این بابت مصدق را یک عیب بزرگی برایش قائل بودم. از طرف دیگر مصدق در ادارۀ مملکت متکی بر عوامفریبی بود و…
س- نمونهای هم دارید؟ مثلاً چهجور…؟
ج- همین کارش ـ همین کار نفتش کار عوامفریبی بود. علاوه بر این مصدق هم همچین به آیین مشروطیت و آیین دموکراسی بیش از شاه احترام نمیگذاشت. او هم میخواست انتخابات به میل خودش بگذارد ـ او هم به مجلس احترام زیادی نمیگذاشت. مگر وقتی اختیارات برای شخص خودش گرفت این احترام به مجلس بود؟ اختیارات برای خودش گرفت برای شخص خودش برای هیئت دولت هم نگرفت ـ خودش مینشست توی تختخواب قانون مینوشت امضا میکرد این قانون اجرا بشود و نمونههای زیادی است در انتخابات که شخص مصدق اعمال نفوذ کرد ـ یک شخص معینی وکیل شده یک شخص معینی نشده. پریشب منزل رامبد بودیم ـ رامبد نقل میکرد میگفت که در گیلان در طالش و آنجاها ـ گفت من انتخاب شدم. اعتبارنامهام را هم بهم دادند ولی مصدق بایستی قائممقام که مرد متنفذی بود باید توی دستش باشد میگفت بعد از اینکه انجمن نظّار منحل شده اعلام میکنند که اگر کسی شکایت دارد شکایت بیاید بکند. بعد میآیند تمام صندوقها را باطل میکنند ـ یک صندوق را فقط میگذارند که این صندوق پنجاه رأی قائممقام زیادتر از ایشان رأی داشته ـ قائممقام مثلاً با 520 رأی میآید وکیل میشود در صورتی که توی آن صندوق مثلاً رامبد 470 رأی داشته. خب بدین ترتیب رامبد را اعتبارنامهاش را ازش میگیرند و عرض کنم که قائممقام را وکیل میکنند. فقط برای خاطر اینکه مصدق خواسته بود. این یک موردش بود که همین پریشب رامبد برای من نقل میکرد. بنابراین از نظر رعایت دموکراسی و آزادی رجحان و برتری نسبت به شخص شاه نداشت و مسئلۀ نفت شاه درست روشش روش خلاف مصدق بود. او احساس مسئولیت کرد. خب شاه مگر نمیدانست قرارداد بستن با کنسرسیوم وجههاش را میآورد پایین ولی معذالک چون احساس مسئولیت میکرد تصویب شد کرد دیگر. خب همیشه هم مردم بهش فحش دادند ـ بد گفتند ولی معذالک چون احساس میکرد مسئولیت برای خودش این بود که این بدنامی را به جان خرید و قبول کرد. در این زمینه من یک خاطرهای برای شما نقل بکنم. وقتی که قیمتگذاری نفت از دست کمپانیها افتاد به کشورهای تولیدکنندۀ نفت مثل اینکه 1973 بود و قیمت نفت برای اولینبار از مرز ده دلار تجاوز کرد ـ در حدود یازده دلار شد. از دو سه دلار رسید به یازده دلار. یکی دو روز بعد از این حادثه من از کوهپیمایی هفتگی برمیگشتم. من معمولاً روزهای جمعه میرفتم اوین و درکه آن سمت کوه گردش میکردم. نزدیک ساعت یازده بود داشتم برمیگشتم توی راه مرحوم ارسلان خلعتبری را دیدمش. ارسلان خلعتبری را شما میدانید که وکیل عدلیه بود ـ وکیل مجلس بود یکی از آدمهایی بود که با دارودستۀ جبهه ملی هم همکاری و توافقی داشت حالا من ارتباطشان را زیاد نمیدانم ولی بالاخره توافقهایی داشتند. خب به من یک محبتی داشت از بابت اینکه در عدلیه روش بنده را پسندیده بود وقتی که داشتم میآمدم جلو من برخورد کرد و سلام و علیک و گفت که فلانی این پیشآمدی که شده من یک خاطرهای دارم که برای شما نقل میکنم. گفت وقتی که قرارداد کنسرسیوم آمد مجلس شاه من و دکتر جزایری را خواست ـ ما هر دو وکیل مجلس بودیم. گفت که این قرارداد قرارداد ایدهآل من نیست. من میدانم که منافع و حقوق ایران در این قرارداد تأمین نیست اما چه کنم؟ در بیمارستانهای ایران دوا وجود ندارد. آسپرین نیست اگر دولت افغانستان یک هواپیمای قارقاره سر سرخس بفرسته ما وسیله دفاع نداریم ـ برای اینکه پول نداریم. من ناچارم این قرارداد را امضا بکنم برای خاطر اینکه بتوانم منابع مالی برای ضروریترین کارها فراهم بکنم. گفت که شاه آن قراردادی را که ایدهآلش نبود امضا کرد ولی همینطور مرحله به مرحله در ارتباطش با مسائل نفتی پیشرفت کرد تا امروز به عنوان یک مرد مؤثر در سازمان اوپک توانست قیمتگذاری نفت را هم حتی به دست بگیرد. اتفاقاً خیلی معذرت میخواهم که متفرقه باز صحبت میکنم.
س- عیب ندارد
ج- من این مطلب را یکی دو سال بعد به یک مناسبتی برای شاه نقل کردم. گفتم که ارسلان خلعتبری به من یکهمچین حرفی را زد. شاه گفت و من تمام مطلب را به آنها نگفتم. گفت همین قرارداد که ایدهآل من نبود ـ همین قرارداد که من معایبش را میدانستم چیست من ناچار بودم امضایش بکنم مگر به همین آسانی این قرارداد را حاضر بودند ببندند. این قرارداد را به شرطی امضا میکردند که مجریاش یک شخص معینی باشد ـ منظورش دکتر امینی بود. یعنی اگر دکتر امینی متصدی اجرایش میشد آنوقت این قرارداد را تازه امضا میکردند. بله بههرصورت من با چیزهای دکتر مصدق حاضر نبودم کار بکنم برای خاطر اینکه مبانی که آنها را مبانی دماکوژیک میدیدم. آخر شما ملاحظه کنید اینها همه صحبت از آزادی میکنند و عیبی که به دستگاه گذشته میگرفتند ـ عیب این بود که دستگاه دستگاه اختناق است. من البته این کلمه اختناق را خیلی کلمه زیادی میبینم برای اوضاع گذشته ایران. ولی البته قبول میکنم که آزادی عمومی آنچه که در کشورهای دیگر وجود دارد در آن شکل وجود نداشت در ایران. اما ضمناً در نظر داشته باشید که کولتور جامعۀ ما هم برای داشتن آزادی عمومی در شکلی که در جوامع دیگر است نبود. کولتور جامعۀ ما در حد داشتن آن آزادی عمومی نبود. برای اینکه ملاحظه کردید خواستند آن آزادی را بدهند این بساط پیش آمد دیگر. همان آدمهایی را که جبهه ملیها میگفتند چرا اینها را گرفتهاید آزادشان کردند و همین بساط را فراهم آوردند ـ هنوز هم دارند اینکارها را میکنند ـ میکشند… محاکمه… بدون محاکمه کردن. حتی محاکمه میکنند اشخاص را محکوم میکنند به چند سال حبس بعد بدون اینکه یک محاکمه مجددی بکنند تیربارانشان میکنند. اینها همان آدمها هستند همان آدمهایی هستند که توی آن رژیمی که اسمشان را گذاشتهاند اختناق گرفته بودند برای اینکه صفتشان این بود دیگر ـ خلق و خصلتشان این بود که آزادی را ازش سوءاستفاده بکنند. اساساً مفهوم آزادی به نظر بنده یعنی تحمل آزادی دیگران را کردن. والا آزادی یعنی آدم خودش امکان دست و پا زدن ـ امکان حرف زدن ـ امکان بیان کردن پیدا بکند این معنای کامل آزادی نیست. معنای کامل آزادی این است که جامعه در شرایطی باشد که تحمل بیان دیگری را بکند. این آقایانی که طرفدار آزادی بودند دنبال این بودند که خودشان هر کاری دلشان بخواهد بکنند اما دنبال این نبودند که بگذارند دیگران هم حرف خودشان را بزنند این آزادی را در این شکل میخواستند من این آزادی را قبول نداشتم. بههرحال از نظر ادارۀ مملکت هم دکترینی نداشتند ـ فلسفهای نداشتند. بنابراین اینها را هم نمیتوانستم باهاشان همکاری بکنم. عرض کنم این بود که البته دلم میخواست که در شکلی مشارکت در سازندگی ایران بکنم. در همین موقع امیراسدالله علم به گروه روشنفکرانی که دور مجلۀ سخن بودند پیوسته بود و از میان آن گروه…
س- کیها بودند اینها؟
ج- حالا عرض میکنم. از میان این گروه یک دسته چند نفری را گلچین کرده بود و آنها هم او را پذیرفته بودند و در واقع یک کانون Progressiste را به وجود آورده بودند. البته کسانی که دور انجمن سخن بودند و ماهانه یک جلسه تشکیل میدادند خیلیها بودند. تمام اشخاصی بودند که توی سخن چیز مینوشتند یا به سخن علاقهمند بودند و چپها هم بودند تویشان ـ تودهایها بودند. دکتر خانلری بود عرض کنم که آن عدهای که بهاصطلاح به امیراسدالله علم بیعت کردند و پیوستند و او هم آنها را عزم کرد و قبول کرد رسول پرویزی بود و عرض کنم خانلری بود و جهانگیر تفضلی بود و عرض کنم که یارشاطر بود ـ این عده بودند. بنده هنوز نیامده بودم به این جریان. یک مبارزهای هم بین امیراسدالله علم پیش آمد و عبدالرحمن فرامرزی. عبدالرحمن فرامرزی رفته بود در دفتر علم ـ علم آنوقت رئیس املاک بود مثل اینکه توقعی داشت و علم آنجا ایستادگی جلویش کرده بود شاید ایستادگیاش توأم با یک نوع خشونت هم بود. بههرحال ـ عبدالرحمن فرامرزی که یکی از نویسندگان بزرگ ایران بود آمد توی روزنامه کیهان و شروع کرد به امیراسدالله علم پرخاش کردن و پریدن و بر علیه… آنموقع هم عبدالرحمن فرامرزی یکی از نویسندگان بزرگ و گردنکلفت دولت بیندازه ـ دولت بیاره ـ یکهمچین ترتیبی بود. امیراسدالله علم تنها ماند ولیکن همین اطرافیان سخن که بهش گرویده بودند ازش دفاع کردند و کسی که مخصوصاً در این دفاع نقش خیلی مهمی را داشت با وجودی که ازش هم انتظار نمیرفت رسول پرویزی بود که قلم کشید و بر علیه فرامرزی و دفاع از…
س- در سخن؟
ج- نخیر در روزنامه ـ روزنامۀ «ایران ما» بود ـ آنوقت روزنامه «ایران ما» بود. اینکه میگویم از رسول پرویزی انتظار نمیرفت از بابت این بود که رسول پرویزی جنوبی بود و عبدالرحمن فرامرزی هم جنوبی بود. یک پیوند و قرابتی با هم داشتند و فرامرزی انتظار نمیرفت که رسول بر علیه او قلم بکشد ولیکن اینکار را کرد و این موجب شد که امیراسدالله علم به این گروه بیشتر اعتماد پیدا کرد. در همین موقع بود که من آمدم ایران ـ رسیده بودم ایران بعد مشغول همین فکر بودیم که چطور کار سیاسی بکنیم. رسول پرویزی از من سؤال کرد که من پیوستم به امیراسدالله علم. بعضی از دوستان سابقمان مرا ملامت میکنند و میگویند که تو رفتی با یک فئودال ساختی نظر تو چیست؟ من گفتم که من در راهی که حزب توده میرود و راه خیانت است نخواهم بود ـ در راه عوامفریبی و راه سرگشتگی و پریشانی هم که مصدقیها هستند ـ آنها هم نخواهم بود. راهی که سازندگی ایران درش باشد هر عیبی هم که درش باشد اگر سازندگی ایران درش باشد میسازم و با آن همکاری میکنم و امیراسدالله مثل اینکه آیندۀ یکهمچین حرکت سازندگی برای ایران هست. بنابراین من تأیید میکنم تو را و من هم هستم. بعد از این اعلام بنده هم با…
انتهای پیام