خرید تور تابستان

آیا فیلسوفان تحلیلی فریب‌ خورده‌اند؟

«آیا فیلسوفان تحلیلی فریب‌ خورده‌اند؟» عنوان مطلبی است که موتی ویلیامسون نوشته‌است و محسن اسلامی متن را برای سایت ترجمان ترجمه کرده‌است.

تیموتی ویلیامسون، ضمن بررسی کتاب اخیر پیتر آنگر، «ایده‌‌های تهی: نقدی به فلسفه تحلیلی»، ایده او را به چالش می‌کشد. آنگر مدعی است فلسفه تحلیلی چیزی محصل به ما نمی‌دهد و در واقع تهی است اما ویلیامسون استفاده آنگر از تعبیر تهی را صرفاً ترفندی تبلیغاتی می‌داند.

متافیزیک به عرصه مُد بازگشته است. دست‌کم در سنت تحلیلی – که در فلسفۀ انگلیسی‌زبان غلبه دارد و در حال حاضر به سرعت در باقی جهان گسترش می‌یابد – چنین است. وضع کاملاً خلاف روال سابق است. در نیمۀ قرن بیستم، سنت تحلیلی دو شاخه اصلی داشت: پوزیتیویسم منطقی و فلسفۀ تحلیلیِ زبان متعارف. پوزیتیویست‌های منطقی متافیزیک را به لحاظ شناختی بی‌معنا و به وسیله مشاهده و منطق تحقیق‌ناپذیر می‌دانستند؛ لذا آن را می‌راندند. فیلسوفان زبان متعارف نیز به بدبینی مشابهی گرایش داشتند. در نظر آن‌ها واژه‌ها بافتی زمینی۱ دارند که به آن‌ها معنا می‌بخشند و طبق تشخیص آن‌ها تأمل متافیزیکی نتیجه بیمارگونه استفاده واژه‌ها خارج از این بافت است؛ اما این استدلال‌های ضدمتافیزیکی مبتنی بر مفروضاتی دربارۀ معنا بود که آزمون زمان را تاب نیاوردند. به علاوه، تجدید حیات متافیزیک با پیشروی فیلسوفانی چون سول کریپکی و دیوید لوئیس محقق شد، کسانی که بسیار روشن و قابل فهم دربارۀ ویژگی‌های ذاتی (ارسطو را در نظر بیاورید)، جهان‌های ممکن (لایب‌نیتس را در نظر بیاورید) و مسائلی از این دست می‌نوشتند. این باعث شد وصلۀ بی‌معنایی به آن‌ها نچسبد.

متافیزیک‌دانان تحلیلی معاصر، از نگاه خودشان، به شیوه‌ای قاطع و نظام‌مند دربارۀ عمیق‌ترین و فراگیرترین سرشت واقعیت نظریه‌پردازی می‌کنند؛ اما از نگاه پیتر آنگر آن‌ها فریب‌ خورده‌اند: کار آن‌ها از متافیزیک‌دانان پیشاکانتی و سبک باشکوه قدیمی‌شان به دور است و چندان بیش از بازی با کلمات نیست. ایده‌های آن‌ها عمدتاً تهی است. در واقع، آنگر اتهام را به طور کلی متوجه فلسفۀ تحلیلی می‌سازد. البته، از نظر او وضع فلسفۀ غیرتحلیلی هم بهتر از این نیست؛ اما برای آن وقتی ندارد.

شاید تلقی بعضی این باشد که منظور آنگر از «تهی» چیزی شبیه «بی‌معنا» است. اینطور نیست. او روا می‌دارد که برخی ایده‌های تهی صادق باشند. برای مثال، این ایده که همۀ چیزهای قرمز رنگی هستند بی‌معنا نیست بلکه صادق است؛ با این حال، بر اساس سنجۀ آنگر ایده‌ای تهی است. اشکال او به فقدان فایده‌مندی است، نه معنا یا صدق؛ بنابراین، او می‌تواند بی‌آنکه ناقض خودش باشد تصدیق کند و تصدیق هم می‌کند که برخی از ایده‌های خودش در این کتاب هم تهی هستند؛ چه بسا فیلسوفان تحلیلی – که آنگر هم یکی از آن‌هاست – آنقدری بد بوده‌اند که شایسته خطابه‌ای چنین خسته‌کننده باشند؛ اما منظور آنگر از «تهی» مترادفی برای «خسته‌کننده» نیست، وگرنه کتاب خمیازه‌ای بزرگ بود. بلکه قرار است تهی‌بودن ویژگیِ عینی‌ترِ برخی ایده‌ها باشد و او توضیح می‌دهد چرا آن ایده‌ها نباید ما را جذب کنند.

برای سنجش انتقاد آنگر، باید روشن شود که مراد او از «تهی» چیست. او ایده‌های تهی را در مقابل ایده‌های «پُرمایه» قرار می‌دهد. خواننده در همین حد متوجه می‌شود که ایده‌ای «پُرمایه» است که امکانی [دارای امکان منطقی] باشد، یعنی بشود گفت در غیر این صورت وضع چطور می‌بود. این امری امکانی است که ناپلئون در سِنت هِلِنا مرد، چرا که می‌شد جای دیگری بمیرد؛ اما اینکه همه اشیاء قرمز رنگی‌اند دارای امکان منطقی نیست. پس برای آنکه ایده‌ای تهی باشد نباید امکانی باشد: باید ضروری یا ممتنع باشد. با این حال، آنگر توجه می‌دهد که این سنجه آنچه را لازم دارد در اختیارش نمی‌گذارد، چرا که همه حقایق ریاضی محض هم ضروری‌اند: اینکه ۵+۷ بشود ۱۳ ناممکن است.

اگر ثمرۀ ریاضیات فقط ایده‌های تهی است، اینکه فلسفۀ تحلیلی فقط ایده‌های تهی ثمر بدهد به این معناست که فلسفۀ تحلیلی همانقدر بد است که ریاضیات – و این اصلاً بد نیست. آنگر برای تمایز میان فلسفه و ریاضیات، واقعیت انضمامی (شامل اشیاء داخل در مکان و زمان) و واقعیت انتزاعی (شامل اعداد) را تفکیک می‌کند. هدف این است که گفته شود ریاضیات در اطلاع‌بخشی از واقعیت انتزاعی موفق است، در حالی که فلسفۀ تحلیلی می‌کوشد از واقعیت عینی اطلاع دهد و در این کار ناتوان است. به نظر آنگر، فلسفۀ تحلیلی تقریباً هیچ «ایدۀ محتوایی انضمامی» یعنی اطلاعاتی امکانی دربارۀ واقعیت انضمامی به بار نمی‌آورد.

تمرکز آنگر بر واقعیت انضمامی مسئله را حل نمی‌کند. یک دلیلش این است که منطق و ریاضیات فقط دربارۀ سپهری از اشیاء انتزاعی خبر نمی‌دهند؛ آن‌ها به سبب قابلیت کاربست در واقعیت انضمامی هم مفیدند، همچنان که در علوم طبیعی چنین است. ریاضیات و منطق حقایقی به دست می‌دهند که در عین ضرورت، از بداهت دور هستند؛ حقایقی با این صورت که «اگر واقعیت انضمامی این شروط را برآورده کند، آنگاه این شرطِ دیگر را هم برآورده خواهد کرد.» چرا اینطور در نظر نگیریم که فلسفۀ تحلیلی هم چنین کاری می‌کند؟ البته این حقایق بنا به سنجه آنگر «از حیث انضمامی تهی‌اند».

در واقع، بسیاری از ایده‌هایی که جذابیت فلسفی‌شان آشکار است «از حیث انضمامی تهی» خواهند بود. تعبیر «موجودی که بالضروره همه این صفات را داراست: علم مطلق، قدرت مطلق، خیر مطلق، تشخص و بنابراین وجود» را به صورت «خدا» خلاصه کنید. حال این ایده که خدایی وجود دارد امکانی نیست و بنابراین از حیث انضمامی تهی است، زیرا ضروری بودن یا نبودن امکانی نیست. در حالی که وقتی فیلسوفی می‌گوید خدایی وجود دارد یا ندارد در حال متافیزیک‌ورزی به سبک باشکوه قدیمی است. در واقع، از ویژگی‌های بلندپروازانۀ چنین متافیزیکی در گذشته و حال این است که می‌کوشد عمیق‌ترین و عام‌ترین سرشت واقعیت را که دارای ضرورت است فهم کند. با این وصف شکایت آنگر مبنی بر اینکه متافیزیک تحلیلی فقط ایده‌های از حیث انضمامی تهی به دست می‌دهد اهل متافیزیک را تهدید نمی‌کند، زیرا این امر در راستای هدفی است که به آن امید دارند.

استفادۀ آنگر از تعبیر «تهی» صرفاً ترفندی تبلیغاتی است. شبیه به رقیبی می‌ماند که «تهی» را به «شامل چیزی نباشد جز آبمیوۀ برند الف» تعریف کند و آنگاه پوسترهایی فراهم کند که هشدار می‌دهند جعبه‌های آبمیوه‌های برند الف تهی هستند. برای خواندن کتاب ایده‌های تهی، باید از معادل توصیف‌های دقیقِ فراوان از انواع جعبه‌های آبمیوه برند الف عبور کرد که هر کدام از آن‌ها نتیجه می‌گیرند جعبه تهی است؛ و در مقابل برخی توصیف‌های دقیق از انواع جعبه‌های آبمیوه برند ب که هر کدام نتیجه می‌گیرند جعبه پُر است. در این میان، نثرِ پرگویانه و مستلزمِ توجهِ آنگر کار خواننده را هیچ آسان نکرده است.

کتاب با طرح اتهام دومی علیه فلسفۀ تحلیلی فشار را بر رقیب تقویت می‌کند: ایده‌های فلسفۀ تحلیی نه فقط از حیث انضمامی تهی، بلکه «از حیث تحلیلی تهی‌اند.» به نسبت توضیح «از حیث انضامی تهی»، آنگر در توضیح مرادش از «از حیث تحلیلی تهی» بیشتر شانه خالی می‌کند. با توجه به تصویری که آنگر پیش می‌نهد، گویی منظور این است که صدق و کذب ایده‌های از حیث تحلیلی تهی به روابط سمانتیک متقابل میان واژه‌ها یا مفاهیم ماست، نه ویژگی‌هایی از واقعیت که آن واژه‌ها و مفاهیم به آن ارجاع دارند. برای مثال، بناست صدقِ «همه اشیاء قرمز رنگی‌اند» به روابط سمانتیک میان واژۀ «قرمز» و واژۀ «رنگی»، یا رابطه‌ای میان مفهومی که از قرمز و مفهومی که از رنگی داریم، وابسته باشد؛ نه به رابطه‌ای میان اشیاء قرمز و اشیاء رنگی. در مقابل، بناست صدق «ناپلئون در سنت هِلِنا مُرد» به رابطه‌ای میان آدمی به نام ناپلئون و جزیرۀ سنت هِلِنا وابسته باشد، نه رابطه‌ای میان نامِ «ناپلئون» و نامِ «سنت هِلِنا» یا مفهومی که از ناپلئون و مفهومی که از سنت هِلِنا داریم؛ بنابراین اگر ایده‌های فیلسوفان تحلیلی از حیث تحلیلی تهی باشد، در واقع دارند سؤال‌های زبانی و لفظی می‌پرسند؛ نه اینکه به واقعیت انضمامی بپردازند که امید فهمیدن عمیق‌ترین و فراگیرترین سرشت آن را در سر داشتند.

از بخت بدِ آنگر، تصویری که اتهام دوم بر آن استوار شده کمتر از آنچه در نگاه اول به نظر می‌رسد مفید است. برای شروع در نظر بگیرید: اینکه جملۀ اظهارشده توسط شخص صادق است یا کاذب به معنای واژه‌هایی که اظهار می‌کند، یا مفاهیمی که برای ابراز از آن‌ها استفاده می‌کند، وابسته است. لذا وقتی کسی «سنت هِلِنا» را برای ارجاع به شهر سنت هِلِنز در لنکشایر به کار می‌برد ولی باقی کلمات را به نحو معمول به کار می‌گیرد، «ناپلئون در سنت هِلِنا مُرد»، کذب اظهار می‌کند. به علاوه، صدق «همه اشیاء قرمز رنگی‌اند» به رابطه‌ای میان اشیاء قرمز و اشیاء رنگی مربوط است: اینکه دسته اخیر شامل دستۀ نخست است. البته معنای «همه اشیاء قرمز رنگی‌اند» چنان است که صدقی ضروری را ابراز می‌کند، در حالی که معنای «ناپلئون در سنت هِلِنا مُرد» چنان است که صدقی امکانی را ابراز می‌کند؛ اما این تفاوت به تقابل اصلی میان ایده‌های انضمامی تهی و ایده‌های انضمامی محتوایی بازمی‌گردد و بنابراین چیزی به اتهام نخست اضافه نمی‌کند. آنگر نشانه‌ای از آگاهی از این مشکل نشان نمی‌دهد و چیزی نمی‌گوید که در حل آن کمک کند.

برخی فیلسوفان کاربرد تعبیر «تحلیلی» را به مواردی محدود می‌کنند که رابطۀ سمانتیک یا مفهومیِ مورد بحث برای کاربر ماهر زبان یا کسی که روابط مفاهیم مربوط را می‌داند واضح باشد. مطابق این خوانش، می‌توان اتهام دوم را اینطور فهمید که فیلسوفان تحلیلی شایسته تقدیر و احترامی نیستند، زیرا آنچه به ما می‌گویند به هر حال واضح بوده است، مثل اینکه «همه اشیاءِ قرمز رنگی‌اند»؛ اما منظور آنگر این نیست: بسیاری از ایده‌هایی را که او ذیل ایده‌های از حیث تحلیلی تهی می‌گنجاند به موضوعاتی مربوط‌اند که واقعاً حتی پس از تأمل هم ناواضح هستند و به سختی می‌توان دربارۀ‌شان تصمیم گرفت یا اساساً چنان تصمیمی ناممکن است؛ خودِ او هم تظاهر نمی‌کند که وضع طور دیگری است.

رویۀ معمول آنگر این است که صرفاً دیدگاه فیلسوفی تحلیلی را گزارش کند و سپس با اطمینان و بدون استدلال بگوید ایده‌ای از حیث انضامی تهی است و غالباً با اطمینانی کمتر ولی همچنان بدون استدلال بیفزاید که ایده‌ای از حیث تحلیلی تهی است. اگر آنگر واقعاً اسرار سیاهی دربارۀ کار و بار فیلسوفان تحلیلی کشف کرده بود، انتظار می‌رفت پیگیری و طرح دعوی علیه آن‌ها را به شکل دقیق‌تری دنبال کند.

گاه به گاه آنگر برخی خیال‌پردازی‌های جنون‌آمیز را دربارۀ ذهن و ماده با خواننده در میان می‌گذارد. این موارد را می‌توان اشاراتی در این باره دانست که آن نوع فلسفۀ از حیث انضمامی پُرمایه، که آنگر طرفدار آن است به چه سمت و سویی می‌رود. با این حال، غالباً از اینکه مدعی شود این خیال‌پردازی‌ها صادق‌اند پرهیز می‌کند. به نظر او، پیشرفت جدی در آن جبهه مستلزم ترکیب استعداد و دانش در هر دو حوزۀ فلسفه و فیزیک است، آن هم در سطحی که در حال حاضر تعداد انگشت‌شماری افراد خاص دارای آن هستند – و خودِ آنگر از آن جمله نیست. کتاب با این توصیه پایان می‌یابد که «ما فیسلوفان باید عمیقاً نگرشی مبنی بر تواضع فکری را مفروض بداریم». تواضعی که آنگر در ذهن دارد به نظر نسبت به سایر رشته‌هاست، نه فردی و نسبت به دیگر فیلسوفان؛ زیرا این را هم می‌گوید:

«احتمالاً مطالب ارایه‌ شده در این کتاب که خیلی از آن در کتاب قبلی‌ام، همۀ توان در جهان، عرضه شده بود، بیشتر از مجموعِ همۀ آثار منتشرشده توسط جریان‌های غالب طی حدوداً ۷۰ سال اخیر به ایجاد ایده‌های فلسفی پُرمایه و بدیع کمک کرده است.»

برای حفظ تواضع نسبت به غیرفیلسوفان، شاید از این نگاه که برای گمانه‌زنی‌های خود پشتیبان علمی ندارد، نکته‌ای را بر سبیل رفع ادعا می‌افزاید: «مختصر بخش ارزشمندی هست که شایسته توجه جدی یا مدام باشد» اگر کسی بخواهد ادعای آنگر را دربارۀ شکست (احتمالی) جریان غالب در ایده‌های فلسفی پرمایه و بدیع باطل کند، می‌تواند کار را با تودۀ آثار اخیر در فلسفۀ ذهن دربارۀ عملکردهای امکانیِ ذهن انسان شروع کند که در ارتباط نزدیک با روانشناسی تجربی است.

ایده‌های تهی فضایل متعددی دارد که همه از ویژگی‌های خاص فلسفۀ تحلیلی خوب است. در غالب موارد مطمئن، روشن، هوشمندانه، مبتکرانه و مستقل است. به علاوه، به طور گذرا، در برخی بحث‌های متافیزیک تحلیلی، نظیر مبحث ذات‌گرایی، مشارکت‌های مفیدی دارد و مثال‌هایی عرضه می‌کند که تأمل بیشتر می‌طلبند. با این همه به سبب چارچوبی کلی که ساخت مناسبی ندارد و از تحمل بار استدلال ناتوان است تضعیف شده است.

البته در این باره پرسشی حقیقی وجود دارد که چگونه آموختن حقایق ضروری که هیچ گونه امکان در آن‌ها راه ندارد، می‌تواند معرفت جدیدی حاصل آورد؛ اما نخستین گام در پاسخ این است که بدانیم که این سؤال موردِ خاصی از پرسشی عام‌تر است: چگونه آموختن حقایقی که ضرورتاً معادل یکدیگرند به معرفت متفاوت می‌انجامد؟ برای مثال، دانستنِ این حقیقتِ امکانی که «کف اتاق ۱۷۲ کاشی هست» به نوعی متفاوت از دانستن این حقیقتِ امکانی و ضرورتاً معادل آن است که «کف اتاق ۲۸۹ کاشی هست»؛ همانطور که دانستن حقیقت ضروری بدیهی «۱۷۲=۱۷۲» به نوعی متفاوت از دانستن معادل ضروری آن و حقیقت ضروری کمتر بدیهی یعنی «۱۷۲= ۲۸۹» است.

با این همه روشن نیست که بهترین چارچوب برای فهم چنین موضوعاتی چیست، اما مطمئناً پاسخ مناسب معلوم می‌سازد که چطور باید دربارۀ وضع مشابهی که به واسطه جملات مختلف ایجاد می‌شود فکر کنیم. صرف نظر از جزئیات، دلیل خوبی نداریم که انتظار داشته باشیم تبیین مسئله در رشته‌هایی که عمدتاً موضوعات غیرامکانی را می‌کاوند (مثل ریاضیات، منطق و فلسفه) با دیگر رشته‌هایی که موضوعات امکانی را می‌کاوند تفاوت قابل توجهی داشته باشد. تفاوت‌های کلان در روش‌شناسی رشته‌های مختلف سرچشمه‌های مشخص‌تری دارد. نقدی که مبتنی بر خلط آن نوع مسائل بنیادی است نباید فیلسوفان تحلیلی را بلرزاند.

اطلاعات کتاب‌شناختی:
آنگر، پیتر، ایده‌های تهی: نقدی به فلسفۀ تحلیلی، انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۴

Unger, Peter. Empty ideas: A critique of analytic philosophy. Oxford University Press, 2014

پی‌نوشت‌ها:
[1] Down-to-earth context

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. زمان تقریبی ۹ دقیقه؟! شوخی می کنی؟ این طرح جدیده شماست برای جذب خواننده؟ من بیست دقیقه ست دارم می خونم هنوز کلی مونده به آخرش برسم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا