تاملی بر یادداشت «خمینی نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد»
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است در پاسخ به یادداشت غلامرضا بنیاسدی، روزنامهنگار، دربارهی نگاه مردم نسبت به امام خمینی در ابتدای انقلاب نوشت:
تحلیل پدیدههای اجتماعی، تاریخی و سیاسی همان اندازه که پیچیده و دشوار، تنزل دادن آن در یک یادداشت ژورنالیستی غیر ممکن و ناشی از ساده انگاری است. متاسفانه از این دست تحلیلها نه تنها به وفور یافت میشود، که به روالی معمول از سوی بسیاری که اغلب تحت تاثیر جریانسازیهای احساسی و عاطفی دنبال میشود. بهانه من در این مختصر یادداشت آقای غلامرضا بنی اسدی با عنوان «خمینی نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد» درباره چگونگی و چرایی تولد و ظهور «خمینی» در ذهنیت اجتماعی قبل و بعد از انقلاب است.
در این مختصر نه بنا دارم این رویکرد را آسیب شناسی و نه نقد و داوری کنم. نگاه من معطوف به نوع رویکردی است که اغلب بدون تجربههای میدانی و حتی خوانشهای منصفانه درباره پدیدههای اجتماعی تحلیل و داوری میکنند.
یکی از آفتها و آسیبهای جدی در تحلیل شرایط پیشا انقلاب که عامدانه و مهندسی شده از جانب جریانهای خاص به ذهنیت اجتماعی چند نسل اخیر تزریق و القا میشود، حذف و نادیده گرفتن حلقههای واسط میان آیتالله خمینی و تودههای مردم است. مرادم از تودههای مردم در اینجا نه نسل جوان و نوجوانی است که از طریق جریانهای روشنفکری و نواندیشان دینی، امثال شریعتی و … به فعالیت سیاسی روی آوردند، بلکه همان مردم سطح هرم جامعهای است که فارغ از دغدغههای یادشده مشغول زندگی روزمرهاند و نسبت به مسائل اجتماعی نه تنها منفعل که اغلب در مواجهه با فرزندانی که دغدغههای سیاسی و اجتماعی داشتند واکنش نشان میدادند. نشانههای این انفعال و حتی واکنشهای میدانی در قبال بخشی از این نسل که به طور جدی و سازمان یافته وارد مبارزات سیاسی و بعضن چریکی شدند، میتوان در خاطرات و وقایع روایت شده از متن مبارزات چریکی ملاحظه کرد. نمونههای سرراست آن دستگیر شدن شماری از چریکهای سیاهکل توسط روستاییان سیاهکل و تحویل آنها به ساواک و ژاندارمری میتوان اشاره کرد، که نمونهای از ذهنیت و مواضع روستا نشینهای آن مقطع در تنظیم رابطه با رژیم شاه و حاکمیت را نشان میدهد. از این دست فکتها را در کلانشهرهای بزرگی چون تهران و اصفهان میتوان در جریان گروگانگیری پسر اشرف توسط تیم عملیاتی سازمان مجاهدین و نقش بازدارنده مردم در شکست این عملیات که حتی حاضر به خطر افتادن جان خود میشوند، مورد اشاره قرار داد. نمونههایی از این دست فراوان است، که تمامی نه تنها بر موضع منفعلانه تودههای شهری، آن هم در کلانشهرها در همسویی با حاکمیت دلالت دارد که بعضن خود را به سود نظام حاکم با فرزندان انقلابی خود درگیر میکند. به این وضعیت اضافه کنید ذهنیت اجتماعی که اساسن نسبت به آیت الله خمینی کمترین اطلاع و آگاهی ندارد. در حالی که در واقعیت امر حداقل میباید حافظه نسل پدران و مادران ما به دلیل شرایط سنی به مراتب نسبت به فرزندان خود از آیت الله خمینی و حداقل تحرکات خرداد سال 42 اطلاع و آگاهی و موضع سمپاتی میداشتند. می خواهم نتیجه بگیرم کسانی که حافظه تاریخی و همان اندازه ذهنیت جامعه را نسبت به پدیده «خمینی» تحریک و به مرز آنچه آقای بنی اسدی به پیوند معرفتی تعبیر میکنند، نسلی است که بالکل نادیده گرفته شده است. این حلقه مفقوده در واقعیت امر تمامی دلایل و دلیل پیوند خوردن تودههای مردم با آیت الله خمینی بود. در واقعیت امر آنچه نویسنده مقاله در پیوند خوردن تودههای مردم با آیت الله خمینی به امر ذهنی معرفتی تعبیر میکنند، تا جایی که هر حائل و مانع و گزینه و آلترناتیو فرضی را تاب نمیآورند و حذف میکند، برساخت ذهنیتی است که همین نسل واسط به سطح هرم فرضی جامعه القا میکند. این ذهنیت البته با پیوند خوردن بخشی از روحانیون به مثابه بازوهای رسانهای و تبلیغاتی تقویت و در نهایت به ظهور پدیده امام خمینی تبدیل میشود. فراموش نکنیم اطلاق واژه امام به آیت الله خمینی چنانچه حسن روحانی ادعا میکند که اولین بار او واژه امام را در مورد آیت الله خمینی به کار برده، برساختی از همین دوره و مقطع زمانی است. دورهای که اتفاقن ذهنیت همان تودههای منفعل نیمه اول دهه پنجاه تا جایی فعال و تحریک شده که شایعه رویت تصویر آیت الله خمینی در ماه را بدون کمترین تامل و درنگ و خردگرایی پذیرا میشود. میخواهم تاکید کنم تغییر ذهنیت منفعلانه و بعضن همسویانه تودههای مردم نسبت به حاکمیت رژیم شاه، و همزمان پیوند خوردن آن با نام امام خمینی نه امری خلق الساعه و معجزهوار که در پیوند نسل جوان آرمانگرا با لایههای اجتماعی و به تعبیر واقعیتر سطح هرم جامعه محقق گردید. به این حلقه مفقوده اضافه کنید، ورود سازماندهی شده طیفی از روحانیون اغلب جوان که به مرور به حلقه واسط نسل جوان و در نهایت اعمال هژمونی خاستگاهها و حتی تولید شعارهای انحصارطلبانه توسط سازمان دهندگان تظاهرات خیابانی تبدیل شد.
آنچه نویسنده مقاله به فقدان امکانات رسانه ای در آن زمان در اثبات رابطه معرفتی تودهها با آیت الله خمینی اشاره دارد، الزامن نه به معنی رابطه و پیوند کشف و شهودی که به طور واقعی در پیوند خوردن همین نسل و سازوکارهای مورد اشاره دلالت دارد. اما نویسنده بدون کمترین اشاره به این زمینههای ارتباطی به عوامل ذهنی مرتبط میکند.
به نظر میرسد هنوز دستهایی عامدانه بر آن هستند تا رخدادهای مربوط به انقلاب و پدیده «خمینی» و رابطه او با تودههای مردم را به دلایل عدیده از جمله حذف همه حلقههای واسط و از جمله جریانهای سیاسی از چارت محبوبیتی که ایشان کسب کرد، به سود یک رابطه تعریف ناشده جامعه شناسانه و ترجیحن ماورایی تقلیل دهند. سود ناشی از این رویکرد بی شک به جیب کسانی میرود که همچنان منافع سیاسی و جناحی خود را در حذف هر تحلیل واقعی درباره رخدادهای سیاسی از مشروطه به این سو دنبال میکنند. این ادعا مسبوق به صدها کتاب و مقاله منتشر شده در خصوص تاریخ انقلاب اسلامی است که اغلب توسط کسانی نوشته شده و میشود که کمترین تجربه میدانی از تحولات و شرایط اجتماعی تاریخ معاصر و به خصوص در دو سال منتهی به انقلاب بهمن 57 را ندارند. هنوز هم معتقدم تحلیلهای بیژن جزنی و آینده نگری او نسبت به دلایل شکل گیری رهبری جنبش اجتماعی توسط آیت الله خمینی و همچنین آسیب شناسی این روند، برای کسانی که به طور واقعی در جستجوی دلایل جامعه شناسانه ظهور پدیده امام خمینی هستند، میتواند محل ارجاع و موضوع بحثهای این چنین باشد. ارزیابی او اما چنانچه بارها اشاره داشتم، به جای دستمایه قرار گرفتن در جهت منافع ملی، متاسفانه دستمایه منافع حزبی و ایدئولوژیکی جریان چپ پس از اعدام جزنی قرار گرفت. چنانچه گفته میشود حتی تیمسار پاکروان که در آن زمان رئیس ساواک است در بحثهای نظری خود تا جایی میتواند جزنی را نسبت به تغییر نگرش در مشی مبارزه چریکی متقاعد کند. اما چنانچه گفته میشود به دلیل ترس از برچسب خوردن و بریدن در زندان، حاضر به اعلام تغییر دیدگاه مشی براندازانه مسلحانه نمیشود.
انتهای پیام
البته این نقدخودمعدنقدهای بسیاریست..شمااشاره به حلقه واسط کرده اید.ان حلقه واسط است که اتفاقابیشترین نقدرا به شرایط دهشتبارامروز دارد..فرضافرزندان ان نسل وقتی می فهمدپدرش درچه شرایط سنی ازدواج کرده ودرچندمین سال ازدواجش صاحب مسکن شده ولی خودش با بالاترین مدارک دانشگاهی وعمرتلف شده بیکاری چندین سال است راننده اسنپ شده وعمرش به بالاتراز چهل رسیده وهنوز ناتوان از تشکیل خانواده است..چه تصورمثبتی از انقلاب ۵۷ میتواندداشته باشد؟وخودان نسل واسط(بزعم شما)منتقداصلی انقلاب شده است..چرا؟چون پاسخی برای فرزندانش ندارد….شما فسادبنیادینراهم اضافه کنید..